چکیده کتاب تاریخ در ترازو/دکتر زرین کوب

مطلب حاضر، چکیده ای از کتاب مشهور «تاریخ در ترازو»، اثر دکتر عبدالحسین زریک کوب می باشد


تاریخ در ترازو

۱ـ   فایده ی تاریخ – لذت یا شناخت ؟

از فوایدی که قدما برای تاریخ بیان کرده اند می توان به  الف : آشنایی با ادیان و عقاید اشاره نمود  ب: می توان دردها و گرفتاری هایی را که در زندگی پیش می آید از روی آن و با توجه به تجارب گذشته رفع و درمان نمود.

قدما با ذکر این دو فایده درواقع  هدفشان این بوده که

الف : تاریخ را مرادف با علم ادیان بدانند

ب: تاریخ را مرادف با علم ابدان بدانند

بی شک شناخت ادیان و عقاید در نزد قدما اهمیت زیادی داشته است تا جایی که مورخانی بزرگ از دنیای اسلام همچون مسعودی ، یعقوبی ، و ابوریحان بیرونی مخصوصاً به آنچه مربوط به عقاید و ادیان بوده است توجه خاص داشته اند .

از بین فایده های تاریخ آنچه هنوز اهمیت خود را دارد – یکی توجه به جنبه عملی و اخلاقی تجارب تاریخ است که هر چه بر میزان این گنجینه افزوده می شود فوایدی نیز که از آن حاصل می شود افزایش می یابد – از این جاست که تاریخ را به علم ابدان – علم طب – تشبیه کرده اند همچنانکه اطباء از بیماریهای گذشتگان دستور کار برای خویش می سازند – اهل خبر نیز از حوادث گذشته سرمشق می گیرند این همان فایده ای است که یونانی ها از تاریخ پراگماتیک می جسته اند .

یک مورخ مصری گمان می کرد که تاریخ اگر جز تذکر همین نکته که دنیا بقایی ندارد و در آن هیچ چیز چنانکه هست نمی ماند – فایده ی دیگری نمی داشت همین فایده برای آن بسنده بود .

تاریخ چه فایده ای دارد ؟

همواره این سوال برای هر پژوهشگرتاریخ باقیست . درست است از تاریخ به همان آسانی که از علم طب می توان بهره یافت نمی توان استفاده برد اما اگر فایده ی هر چیز را از روی تاثیر ی که در زندگی دارد قیاس توان کرد ، تاریخ چون نشان می دهد که مردم پیش از ما چگونه زندگی می کرده اند این فایده را داردکه ما را در زندگی می کند و راهنمایی . از جمله برای جوانان ای فایده را دارد که انها را زودتر از معمول به سطح عصر خویش می رساند ، پنجره ها را بر روی آنها می گشاید ، و به آنها اجازه می دهد تا عواملی را که در جهان آنها حاکم بوده است و هنوز هست را بهتر بشناسد : آنچه را درخور ترک و طرد است از آنچه شایسته ی حفظ و نگهداریست تمیز دهند .

یک فایده عمده تاریخ اینست که به انسان کمک می کند تا خود را بشناسد . خود را از دیگران تمیز دهد و با مقایسه احوال دیگران انگیزه ها و اسرار نهفته ی رفتار خویش را – چنانکه هست و چنانکه باید باشد – دریابد . انسان در ضمن مطالعه ی تاریخ در طی بررسی احوال کسانی که اهل نظر یا اهل عمل بوده اند . بهتر می تواند رسالت خود را ارزیابی کند و در ارتباط با دیگران حق خویش و مسئولیت رابشناسد

آنچه دین یا اخلاق و علم حقوق یا اقتصاد ممکن است به انسان یا د دهد فقط نظری است . نمونه واقعی عمل را فقط تاریخ به انسان یاد می دهد . تاریخ ما رابا کسانی روبرو می کند که قدرت و ضعف آنها حتی اگر بوسیله مورخ عادلانه و درست توصیف نشده باشد قابل تصور و حتی در خور تصدیق است و از قدرت و ضعف آنها نمونه هایی ارائه می کند که انسان می تواند از بررسی آنها آنچه را باید انجام دهد یا انجام ندهد را می آموزد .

در بحث از سود و زیان تاریخ نیچه می گوید : اگرتاریخ مورد حاجت است برای کمک به زندگی و عمل است نه برای آنکه انسان را از زندگی و عمل بازدارد. مع هذا ، نیچه تصدیق می کند که تاریخ . انسان را با کارهای بزرگ اعصار گذشته آشنا می کند و فعالیت آفرینندگی را در انسان بر می انگیزد و وی  را به ادامه سنت های افتخار آمیز گذشته تشویق می نماید .

ایرادهای برخی افراد بر تاریخ و سودمندی آن مبنی بر اینکه تاریخ علم نیست و هرگونه فایده ای را در نظر اهل علم از آن سلب می کرد .تنها اختصاص به شرق و مسلمانان نداشت و حتی در قرون اخیر نیز در اروپا گه گاه به همین چشم به تاریخ نگریسته شده است .

دلفیکو متفکر ایتالیایی کتابی نوشته است بنام « اندیشه هایی در باب تاریخ  ـ  عدم قطعیت و بی فایدگی آن» این نکته که بسیاری از حوادث جز تکرار وقایع یا یک رشته تصادف و اتفاق به نظر نمی آید، دستاویز عمده بوده است .

متفکر دیگر ایتالیایی بنام رنسی نیز تاریخ را عبارت از یک سلسله تصادف و اتفاق می داند که با رمان و قصه تفاوت زیادی ندارد. در واقع کسانی که فایده تاریخ را به کلی انکار می کنند گمان دارند تاریخ فقط یک رشته اتفاقات است که بین آنها پیوند علت و معلولی وجود ندارد و بنابراین در تاریخ همه چیز دائم تبدل می یابد و نمی توان از آن ضابطه و قاعده ای ساخت .

نکته دیگری که تاریخ را به نام آن محکوم کرده اند مساله اخلاق و مغایرت نتیجه تاریخ با اخلاق است .

شاعر و متفکر معاصر فرانسوی بنام پل والری با تاسف خاطر نشان می کند که تاریخ خطر ناک ترین فراورده ای است که کیمیای عقل انسانی فراهم آورده است و تاریخ ملت ها را به رؤیا پرور ی می کشاند و ملت ها را تلخ ـ مغرور ـ تحمل ناپذیر و پر مدعا می کند . کلام والری با تمام لطف و بیان شاعرانه اش تازگی ندارد ، تکرار اعتراض کسانی است که تاریخ را در خط سیری مخالف اخلاق می نگریسته اند .

کلام والری با تمام لطف بیان شاعرانه اش تازگی نداردو تکرار اعتراض کسانی است که تاریخ را در خط سیری مخالف اخلاق می نگریسته اند . در حقیقت ، حتی نیچه که اخلاق جاری را با شدت و خشونت انتقاد می کرد در نقد ارزش تاریخ از مفهوم اخلاق به عنوان سنگری بر ضد تاریخ استفاده کرد .

نیچه که اخلاق جاری را با شدت و خشونت انتقاد می کرد . در نقد ارزش تاریخ از مفهوم اخلاق به عنوان سنگری بر ضد تاریخ استفاده کرد در صورتی که چنین نیست ـ آشنایی با تاریخ انسان را از بسیاری فریب ها ی حقارت آمیز ، از بسیاری دل خوشی های بی حاصل نگه می دارد و به نگاه انسان مایه قدرت و تعمق می بخشد تا در ورای حوادث نفوذ کند و زندگی محدود و کوتاه خویش را ـ از طریق تاریخ ـ با زندگی گذشتگان پیوند دهد و آنرا عمیق تر و پر معنا تر کند . بدینگونه با یادآوری اشتباههای بزرگ گذشته ، با تذکر جنایت ها و بدبختی های گذشتگان تاریخ می تواند انسانها را از تکرار آنها و لااقل از اینکه با عمد و اختیار خویش به نظایر آنها دچار آید باز دارد . بعلاوه هر کس هر حرفه ای که دارد می تواند از تاریخ برای توسعه و تکمیل کار خویش استفاده کند .

از فایده های دیگر تاریخ . لذت انگیزی آنست ـ تاریخ ـ آشنایی با تمام آنچه را پیرامون انسان است معنا و جاذبه دیگر می بخشد و همین نکته است که زندگی مورخ را از لذت های بی نام سرشار می کند .

تجربه قبرستان شاید خالص ترین فلسفه های تاریخ را به انسان ظلوم و جهول بتواند تلقین کند . تماشای یک قبرستان . نمونه ای عبرت و تاثر دارد و گه گاه مایه الهام مورخ نیز هست . با این همه . اگر مرگ و زوال غالبا انسان را متوجه تاریخ می کند اما تاریخ همواره نشانه ی حیات است نه نشانه مرگ . نشانه آن که انسان درین دنیا می زیسته است  و بوده است . و نشان آنکه اکنون مرده است و تسلیم مرگ و نابودی شده است . و مورخ باید بیشتر به این نکته توجه داشته باشد که انسانها چطور زیسته اند . نه اینکه چطور مرده اند .

در بین لذت های تاریخ می توان آن لذت را یاد کرد که آشنایی با تاریخ در ضمن مطالعه شعر و ادب به انسان عرضه می کند . در واقع از شعر و ادب تمتعی که برای مورخ حاصل می شود به مراتب عمیق تر و پر دامنه تر از تمتعی است که مردم عادی ممکن است از مطالعه شعر و ادب  به دست آوردند . بعلاوه خواندن کتابهای تاریخ ، بیوگرافی ها و قصه هایی تاریخی لذتی از نوع لذت مسافرت در سرزمین های ناشناخته دارد .

تاریخ وجدان انسان را توسعه می دهد ، کمال می بخشد و مجهز می کند و حتی اگر تاریخ چیزی جز یک رشته سفاهت و جنایت نباشد  باز به انسان  یاد می دهد که نسبت به این ضعف ها و سستی ها و پستی ها ی انسان . همدردی و تسامحی که در خور انسانیت است داشته باشد .

تجربه عرفانی ، می تواند مجردترین و خاص ترین لذتی باشد که از تاریخ حاصل می شود ـ در واقع تاریخ به ما می آموزد که زندگی ما به زندگی تمام افراد جامعه و قوم ارتباط دارد و زندگی جامعه و قوم ما نیز به زندگی جوامع و اقوام دیگر پیوسته است .

چنانکه زندگی تمام اقوام و جوامع انسانی با رشته ای نامرئی به همدیگر وابسته است . به علاوه این اتصال فرد با تمام دنیای انسانت تنها محدود به دنیای حاضر ـ به زمان جاری ـ هم نیست بلکه با دنیای گذشته و با آنچه در آینده خواهد بود  نیز پیوند و اتصال دارد و این استمرار امری است که وجدان آن نشان می دهد که وجود انسان معنا و هدف دارد و حتی مرگ افراد آن را به پایان نمی رساند و اینجاست که تاریخ دلهر ه ی ـ پوچی ـ را که افرادی مثل سارتر و کامو با کابوس آن درگیرند را زایل می کند .

۲ـ تاریخ و اسطوره :

به عقیده ارسطو تاریخ از آن جهت که با واقعیات جزئی و با اموری که در آنها ـ محتمل ـ بودن ضرورتی ندارد سرو کاردارد . از شعر که سر و کارش با واقعیات کلی و با امور «محتمل» هست فروتر می شمرد و شعر را از تاریخ فیلسوفانه تر می داند . اینکه ارسطو تاریخ را فروتر از شعر می داند خود حاکی از آنست که ارسطو این مجموعه روایات را که از مشهودات و مظنونات و نظایر این قضایا ترکیب می شد و در زمان وی تاریخ درحقیقت چیزی جز آن نبود را نمی تواند در شمار علم و حکمت  و در ردیف قیاسات شعری در آورد . این طرز قضاوت بدبینانه در باب تاریخ ، مدتها همچنان مثل یک میراث کهن برای فلاسفه ماند .

با تکامل تاریخ نویسی اندک اندک این بدبینی نسبت به تاریخ تعدیل شد . حتی بندتو کروچه  فیلسوف و نقاد عصر ما تاریخ را عین فلسفه دانست و مدعی شد که هر فیلسوف در عین حال مورخ است و هر مورخ فیلسوف .

کروچه تاریخ را به عنوان فلسفه متحرک تلقی کرد و حتی این قول را پذیرفت که تاریخ را باید فلاسفه بنویسند . در هر حال مباحثاتی که درباره اینکه آیا  تاریخ علم است یا فلسفه ، شعرست یا حقیقت ، هدف دارد یا از هرگونه هدف خالیست منجر به پیدایش فلسفه تاریخ به معنای اعم شد .

ارتباط تاریخ با شعر که ، ارسطو در فن شعر مطرح کرد حاکی از قدیمی ترین تصوری است که عامه یونانیان در باب ماهیت تاریخ داشته اند ـ یعنی قرابت تاریخ با شعر و ادب .

اینکه ارسطو اساس شعر را عبارت از قصه می داند ، نشان می دهد که مراد او مناسبت بین تاریخ با قصه است . این قرابت چنان است که در ادبیات قدیم ما نیز گه گاه بین روایات تاریخ با قصه فاصله چندانی نیست .

تواریخ و قصص در بعضی مجموعه های قدیم تاریخ ایران در کنار هم ذکر شده اند . مانند مجمل التواریخ و القصص . در قران آنچه از احوال پیغمبران و اقوام گذشته از باب عبرت و تذکر آمده است ، قصص خوانده شده است .

اما همه آنها در نزد مسلمین از مقوله تاریخ به شمار می آید . در شاهنامه هم آنچه به عنوان داستان یاد شده است گهگاه در نزد شاعر مفهوم تاریخ است.

در تفاوت این دو مفهوم بیان والتر معروف است : وی می گوید تاریخ قصه ایی است که به عنوان حقیقت روایت می شود در صورتی که قصه تاریخی است که آن را به عنوان دروغ نقل می کنند .

در واقع سنخیت بین ماده ی تاریخ و شعر بقدریست که ژاک ژاک روسو با مبالغه شاعرانه ای که لحن ظریفی دارد می گوید : تاریخ عبارت از آنست که از بین چند دروغ آن را که به حقیقت نزدیکتر است را انتخاب کنی .

پولیبیوس مورخ معروف می گوید : هدف مورخ نباید مثل هدف شاعر و درام نویس تخیل انگیزی و ایجاد احساس باشد بلکه غرض وی باید تعلیم حقیقت باشد و بس .

در هر حال تاریخ از قدیم گاه آئینه عبرت تلقی شده و گاه یک ترازوی معیار سنجی . در واقع تا حدی همین توقع هایی که انسان از تاریخ داشته است در تاریخ یک نوع خود اگاهی بوجود آورده است تا به جستجوی روش هایی مطمئن در تاریخ نویسی بپردازد و نیز به بررسی غایت و معنای حوادث تاریخی ـ فلسفه تاریخ ـ بپردازد .

ارسطو در تفاوت عمده بین کار شاعر و مورخ عقیده دارد که هنر سرو کارش با ساختن است و علم سر و کارش با دانستن .

و تاریخ چون سرو کارش با ساختن است . پس به مقوله هنر تعلق ندارد و در نظر او تاریخ از مقوله مربوط به شناخت است ، اما شناخت جزئیات ، یعنی اینکه در نظر او شناخت تاریخ به جزئیات و افراد منحصر است .

نکته دیگری که در این باب باید به آن توجه کرد اینست که اساطیر راجع به خدایان و پهلوانان کهن نیز که در نزد غالب اقوام جهان ماده ی شعر و حماسه است در هنگام پیداش و نزد اولین کسانی که آنها را نقل کرده اند اختراع صرف نبوده و ناچار هسته ای از حقیقت داشته اند .

حکیم ایتالیایی بنام جامباتیستاویکو  می گوید : چون انسانهای بدوی قوه ی ابداع و ابتکارشان محدود بوده است پس اینگونه اساطیر را از خود نساخته اند و این روایات آنها می بایست در اصل عبارت بوده باشد از «روایات راست و جدی» که بعد ها دستخوش دستکاریهایی شده است . در بین جوامع امی مثل اعراب جاهلی ، انساب و ایام که در واقع تاریخ اعراب جاهلی بود فقط مستند به روایات شفاهی بود . در این نقل که به صورت شفاهی است همیشه افت فراموشی ، بی دقتی و شتابزدگی در نقل هست و اغراض شخصی ـ تسلیم به خیال های قصه سرایان و رعایت قدرت مراجع نحوه ی تکوین اساطیر را از«واقعیات تاریخ » توجیه می کند .

شناخت اساطیر از تاریخ در ادوار قبل از تاریخ البته دشوار ترست اما قسمتی از اسباب و علل پیدایش اساطیر را در ادوار تاریخ می توان معاینه نمود . تفاوت اساطیر با قصه های عادی این است که راویان ، آنها را بر خلاف قصه های عادی راست می پندارند و گویی گمان راویان قدیم آنها نیز برین بوده است که آنچه در آن روایات است واقعاً روی داده است و همین نکته است که آنها را بیشتر در مقوله ی روایات تاریخی وارد می کند .

به علاوه بیشتر اساطیر به این مقصود بوجود می آیند که حادثه ای ، اعتقادی یا رسمی را توجیه کنند و در حقیقت اساطیر از همین لحاظ با ادیان بدوی با آداب و مناسک دینی و با تواریخ قومی ارتباط پیدا می کنند و قسمتی از آراء فلسفی قدما بر اساطیر مبتنی بوده است هم تواریخ قومی و ملی در بین بیشتر اقوام جهان آمیخته با اینگونه اساطیرست .

یوهمروس تاریخ نویس یونانی که در قرن سوم قبل از میلاد کتابی بنام ـ تاریخ مقدس ـ نوشت مدعی شد که خدایان یونان باستان در اصل فرمانروایان و پهلوانان بوده اند که چون کارهای قهرمانی و شگرفی انجام داده اند در اذهان عامه، جنبه خدایی یافته اند بنابراین این مطلب  ارتباط نزدیک اساطیر با تاریخ را نشان می دهد .

روی هم رفته اساطیر کشف و ادراک بدوی را ـ از وجودی که بر تر از اوست و با او و دنیای پیرامون او ارتباط ناگسستنی دارد ـ به صورت قصه و افسانه بیان می کند . از دیدگاه مورخ اساطیر دیرینه ـ تدریجاً در طی قرن با خرافات دیگر غالبا ً مولود خود آنهاست بهم می آمیزد و مجموعه ی متحرک و متغیری را بوجود می آورد که قسمت عمده ایی از دنیای ناخود آگاه ضمیر انسان را تشکیل می دهد . و آن را به هیچ وجه نمی توان در تمام اشکال و صورتهای گوناگون آن نفی کرد و اساطیر و شوقی که انسان به آن دارد هرگز به کلی از ذهن انسان ریشه کن نمی شود بلکه به اقتضای زمانه نه رنگ خود را عوض می کند و هر شکل آن جوابگوی تقاضای تازه ای است .

اندیشه ی قهرمان پرستی هم که تاریخ ملی اقوام جهان را رنگ حماسه می دهد غالباً از اساطیر و از فکر پرستش اجداد مایه می گیرد . تاثیر اساطیر در این مورد تا حدی است که حتی از شکست واقعی ملت ها نیز می توان چیزی بساز د که برای آنها مایه ی تسلیت و حتی مایه غرور باشد . بنابراین چون تما آنچه به قلمرو اساطیر تعلق دارد به قلمرو تاریخ نیز می تواند تعلق داشته باشد و هیچ خط مرزی نمی تواند دنیای تاریخ را بکلی از دنیای اسطوره و دنیای شعر جدا کند .

در ارتباط با فلسفه و تاریخ باید گفت : فلسفه انسان را بطور کلی و تقریبا ً به عنوان امر مجرد مطالعه می کند . اما تاریخ انسان واقعی را مطالعه می کند با تمام دگر گونی های فردی و نوعی او .

بنابراین فلسفه تاریخ برای خود قلمروی وسیع مطالبه می کند و گمان می رود فلسفه ی واقعی همان است که سرو کارش با انسان واقعی و با سرنوشت اوست .

بنتو کروچه می گوید : تاریخ روزگار درازی مختصر ترین اشکال معرفت تلقی می شد در حالی که فلسفه عالی ترین صورت های معرفت به شمار می امد . اما اکنون تاریخ نه فقط بر فلسفه برتری جسته است بلکه آن را نیز دارد نابود می کند .

در زمان ما این اندیشه پیدا شده است که هر گونه معرفت تاریخی است و فلسفه ی واقعی هم عبارتست از فلسفه تاریخ با فلسفه ایی که فقط از نظر گاه تاریخ گرایی بدان بنگرند .

مع هذا اگر تاریخ نتواند رویدادها و دگرگونی های آن را به هم پیوند دهد نمی توان آن را علم خواند وقتی می توان آن را علم خواند که به توجیه حوادث می پردازد و بیان می دارد که حوادث چرا چنین اتفاق افتاده  نه طور دیگر . در این حوادث البته اگر آنچه ، رابطه علیت خوانده می شود و «جبرتاریخ» و نقش شخصیت » هر دو از آن ناشی شده است ، بکلی نفی شود ، تنها مشیت الهی باقی می ماند که در بیان آن مورخ اگر جبر نگراید ناچار باید گه گاه به معجزه و خرق عادت یا به تصادف و اتفاق قائل شود .

نفی قاعده ی علیت در تاریخ ، بعضی متفکران را نیز به آنجا کشانیده است که تاریخ را همچون مجموعه ساده ای از اتفاقات و تصادفات تلقی کنند و از مقوله ی داستان بشمارند که اگر بین اجزاء آن ارتباط علت و معلولی هم هست آن ارتباط امریست که مخلوق ذهن نویسنده داستان است نه مربوط به عالم واقع و با همین تصورست که شاتو بریان فرانسوی می گوید : تاریخ فریبکاری محض است و همواره به همان صورت باقی می ماند که یک نویسنده بزرگ آن را پرداخته باشد . این تصور درباره ی تاریخ وقتی در خاطر می اید که تاریخ مجموعه ای از حوادث اتفاقی باشد . در صورتی که اتفاق و تصادف همه امری نیست که ان را نتوان به رشته ای از علت و معلول پیوست . گاهی رشته علت و معلول با فقدان اسناد و آثار مفقود می شود . اموری نیز هست که با ضرورت های تاریخ مغایرت دارد و مورخان چون اسباب و علل انها را نمی دانند از انها تعبیر به معجزات می کنند . درست است که آنچه معجزات انبیاء نام دارد و عبارت از تصرف در مجاری طبیعت است نیز گه گاه در تاریخ ها هست یا نظایر آنها در اخبار تاریخ نقل می شود، لیکن طرز تلقی آنها در نزد مورخ با آنچه نزد متکلمان معمول است تفاوت دارد . روایات و انجیل حتی آنجا که جنبه ی رمز و اساطیر ندارد ، مکرر از عنصر معجزه بهره می گیرد و در بین مسلمین نیز از این گونه روایات بسیار ست مخصوصاً در اسرائیلیات .

دیوید هیوم مورخ و فیلسوف انگلیسی خاطر نشان می کند که وقتی انسان تواریخ ملل را می خواند خود را در محیطی می یابد که قوانین طبیعت حکومت واقعی ندارد ، جنگ ، انقلاب ، طاعون و مرگ . معلول اسباب طبیعی که به تجربه در می آید نیست . معجزه غیب گویی ، عذاب الهی و مجازات غیبی در جریان حوادث تاثیر دارند اما هر قدر انسان به ادوار روشن تر تاریخ نزدیک تر می شود این گونه خوارق و کرامات کاستی می پذیرد و این همه نشان می دهد که امر خارق العاده در تاریخ در کار نیست  علاقه ایی که انسان به امور خارق العاده دارد سبب می شود که آنگونه امور در تاریخ نقل و روایت گردد و این علاقه ای است که ممکن است به وسیله علم و عقل سلیم مهار شود اما هرگز به کلی از طبع انسان ریشه کن نمی شود .

در هر حال هم اصل فکر معجزه و هم نفی و رد آن مبنی بر این است که حوادث عالم قاعده و ضابطه ای دارد که معجزه نقض آن است و اگر نظم و ضابطه ای در کارها نباشد هیچ واقعه ای هم معجزه نیست و وقتی امر عالم تمام محتمل باشد و هیچ امری بیش از امر دیگری ضروری نباشد در توالی و ارتباط حوادث توجیه دیگری مجال پیدا می کند که عبارتست از فکر تصادف و اتفاق .

در واقع گه گاه به نظر می آید پاره ای وقایع که در تاریخ انسانیت پیش آمده چنان غیر ضروری بوده است که کاملاً می توانسته شکل دیگر داشته باشد البته بسیاری اگرها در باب حوادث است که در عالم خیال سیر تاریخ را عوض می کند چرا که آنچه واقع نشده است و فقط می توانسته واقع شود خارج از قلمرو تاریخ است و تاریخ فقط شامل امریست که واقع شده است .

بدینگونه تاریخ به عنوان مجموعه ای از تصادف ها ، خرق عادت ها ، انقلاب ها و تکرارها بیشتر با امور جزیی سرو کار دارد و ارسطو این نکته را از مختصات تاریخ می شمارد . اما آیا این نکته تاریخ را از شمار علوم خارج می کند ؟

حقیقت انست که مساله مربوط است به طرز برخورد با این جزئیات و اگر برخورد فقط از نوع برخورد امثال هرودت باشد حق با ارسطو ست که حتی شعر را فلسفی تر از ترایخ می خواند .

در تاریخ ضرورت البته هست . اما محدودیت اطلاعات مورخ و نسبیت آنها این فکر را پیش می آورد که این ضرورت مطلق نیست و شاید چنانکه ابن خلدون خاطرنشان می کند نسبی است و در بسیاری از مسائل محدودیت علم انسان اجازه نمی دهد که اسباب این ضرورت ها شناسایی شود .

البته این نیست که رویدادهای تاریخ علت ندارد و نظم و غایتی در جریان آن نیست در واقع نظم و قاعده ای هست و این چیزی است که هر چند به علت محدودیت علم انسان مثل یک ضرورت طبیعی قطعی نیست . اما آن را می توان از روی تجربه دریافت و در حد یک ضرورت نسبی و اختیاری دانست .

آنچه نیز بخت و اتفاق خوانده می شود چیزی جز برخورد پیش بینی نشده بین این ضرورت های نسبی نیست در واقع افراد و جماعات در یک جا برای نیل به غایت هایی معین اهتمام دارند وو سایل و شروط لازم را که علت و موجب تحقق مقصود می پندارند نیز فراهم می سازند .

۳ـ سنت های تاریخ نویسی :

در هیچ جا مثل آنجا که امروز شرق نزدیک می خوانند گذشته خود را در توالی سلسله ها ، احوال فرمانروایان ، صلح و جنگ بین آنها منعکس نکرده است . الواح مربوط به مصر و بین النهرین ، کتب عهد عتیق ، کتیبه های هخامنش ، اوستا و خداینامه های ایران باستان کارنامه این اقوام شرق نزدیک است که  می توان دریافت این صحنه دیرینه تاریخ اقوام گذشته کدام یک از نیک بختی بهره ی بیشتر داشته اند در آنچه به تاریخ مصر قدیم مربوط است وقایع نگاری سابقه ایی بس دراز دارد . حتی فرمانروایان دوره ی ماقبل سلسله ها نیز اسناد و گزارش های تاریخی را با آب و تاب مبالغه آمیز ضبط کرده اند .  مورخان رسمی که در سفرهای جنگی پادشاهان با ایشان همراه بوده اند بیشتر  وظیفه خود را ستایش قهرمانی ها و تحسین کامیابیها ی آن می دیده اند به نظر می آید که نزد انها تاریخ عبارت از شناخت گذشته نبود آشنایی با افتخارات گذشته بود . فهرست نام فرعون و احوال آنها که در بین آثار هیرو گلیف هست نشان می دهد که آنچه در این کار برای مصر ی ها اهمیت داشته است فقط عبارت بود از آنکه نام و نشان فرمانروایان گذشته را با اخلاف بسپارند .

این طرز تلقی از تاریخ بعد ها هم در یونان و رم نظیر یافت و هم در اروپا . حتی در بحبوحه ی قرن روشنگری ، ولتر تاسف داشت که تاریخ اروپا چیزی نیست جز فهرستی طولانی از وصلت های مکانه ، شجره انساب و القاب مورد اختلاف که در انبوه آنها حوادث بزرگ خفه می شود و آداب و رسوم اقوام مورد غفلت مورخ می گردد .

در حقیقت ولتر اولین طغیان جدی را در مقابل این شیوه ی تاریخ نگاری کهن ارائه داد . ولتربیشتر کوشیده بود فرمانروایان را بخاطر عامه و بخاطر نهضت کنار بگذارد . هدف وی تاریخ فکر بشر بود نه تفصیلات پوچ وقایع که چیزی را نشان نمی داد .

ریچارد گرین مورخ انگلیسی نیز بجای تاریخ فرمانروایان به تاریخ مردم توجه کرد .

کارل لامپرشت سعی کرد به بررسی احوال فرهنگ جامعه در تاریخ بپردازد . آنچه وی در تاریخ می جست هیات و روح اجتماعی ملت بود و این طرز تاریخ نگاری امروز هواخواهان بسیار وـ جدی ـ دارد .

در شرق نزدیک سومری ها تصورات و روایات مبالغه آمیزی در باب قدمت تاریخ خویش داشتند . این مردم اولین قومی نیز بودند که بیرون از قلمرو افسانه و اساطیر لزوم ضبط و ثبت حوادث واقعی را نیز احساس کردند . الواح و کتبیه هایی که در ان جنگ ها و فتوحات خویش را نقش می بسته اند قدیمی ترین نمونه تاریخ نگاری آشور وبابل را نشان می دهند . این الواح غالبا بیان حماسی داشته اند . البته نمی توان گفت که مردم اشور و بابل تصوری از آنچه نزد ما « تاریخ جهانی » خوانده می شود داشته اند . وقایع نگاری آنها البته شامل داستان فتوحات بود که در الواح و کتیبه های مختلف واقعه ای واحد را چه بسا با تفاوت بسیار در جزئیات نقل نموده اند .

کاتبان آشور که وقایع را می نوشته اند در بیان وقایع بسیار اغراق نموده اند و حتی از حد معمول هم تجاوز کرده اند و تعداد اسیران دشمن و شهرهای فتح شده را چندین برابر ذکر می کرده اند . همچنین وقایع انگاری انان همراه با طرز تفکر دینی بوده و تا مدت ها انچه را که ارتباط با دین و خدایان داشته است می نوشته اند و ضبط می کرده اند .

این جهان بینی که ظاهراً نخست در بابل بوجود آمد و از آنجا در نزد سایر اقوام شرق نزدیک انتشار یافت مبنی بر این اندیشه بود که هر چه در این جهان روی می دهد جز تصوری از آنچه در آسمانهاست نیست و بدینگونه اعتقاد به بخت و طالع و جبر و قضا در شرق نزدیک به عهد بابلی ها می رسد .

این جهان بینی مخصوصا در طرز تاریخ نگری تورات جلوه خاص یافت و در واقع این اسفار پنچگانه « عهد عتیق» را که از کهنه ترین مظاهر این طرز تاریخ نگری است می توان قدیمی ترین کوشش منظم اقوام شرقی برای تاریخ نگاری شمرد که تصویری نیز از یک نوع تاریخ جهانی هم که با یک رشته روایات مربوط به ماقبل تاریخ همراه است نیز در آن هست . تاریخ جهانی تورات مخصوصاً از عهد فرزندان نوح تمام اقوام شرق نزدیک را که در فاصله ی بابل تا مصر سکونت داشته اند را در بر گرفته بود .

این تواریخ بدانگونه که در اسفار پنجگانه و سایر اجزا عهد عتیق انعکاس دارد عبارت بود از اساطیر مربوط به خلق جهان ـ داستان آدم و قابیل ـ داستان نوح و طوفان . داستان ابراهیم و یعقوب داستان خروج موسی . روایات راجع به شیوخ و داوران و قصه های مربوط به پادشاهان قوم که در تمام آنها عناصر مربوط به افسانه معجزه و آنچه وینکلر « جهان بینی شرق و باستانی » می خوانده جلوه دارد .

بعلاوه اطلاعاتی در باب تاریخ مصر ، بابل و آشور و قوم کنعان و حتی شاهان هخامنشی نیز در این کتابها هست که در همه آنها تاریخ و افسانه به هم آمیخته است  . البته قدیمی ترین روایات کتبی مربوط به عهد عتیق ظاهراً از عهد داود فراتر نمی رود و آنچه تعلق به قبل از آن دارد روایات افواهی است .

اما مقارن این زمان تاریخ نویس یا نوعی ضبط وقایع جاری تا حدی به منزله یک سنت اداری تلقی می شد و ظاهراً مدتها بعد بود که قسمتی از آنچه این کاتبان و وقایع نگاران ثبت و ضبط کرده بودند ماده ای شد برای تواریخ عهد عتیق خاصه کتاب پادشاهان و کتاب سمو ئیل ، در واقع همین چند کتاب عهد عتیق است که کهنه ترین نمونه تاریخ نویسی واقعی قوم یهود یعنی تاریخ داود و سلیمان را عرضه می دارد.

کتاب پیدایش مخصوصاً نه فقط یک نوع تاریخ عمومی را در ابواب نخستین عرضه می کند . بلکه در عین حال یک نوع فلسفه تاریخ را هم در بردارد که به موجب آن پیروی از اراده ای الهی موجب رستگاری انسان و سرپیچی از مایه بدبختی است .

از این تاریخ نویس عهد عتیق دو جریان عمده در تاریخ نویسی باقی ماند و منشاء اقوام عالم و فکر معجزه فرهنگ عهد جدید . مسیحی و اسلامی نیز فکر معجزه را به عنوان نشانه ی صدق دعوی رسولان پذیرفت که در بین فرقه های اسلامی نگرش متفاوتی نسبت به معجزه داشتند از جمله برخی از معتزله، وقوع معجزات  را باید تردید یا انکار تلقی کردند و زندقیان نیز معجزات را انکار نمودند.

اولین مورخی که در یک تاریخ عمومی خود را از توجیه خوارق « معجزات » در تاریخ مستغنی یافت ابوعلی مسکویه بودوی در تاریخ خود موسوم به تجارب الامم و تعاقب الهمم در اوایل قرن پنجم نه فقط به قصص انبیاء سلف توجه نکرد بلکه در احوال پیامبر اسلام هم از معجزات صرف نظر کرد . با این عنوان که از آنها تجربه ای عملی برای زندگی بشری نمی توان بدست آورد .

در اروپا فقط از عهد اسپینوزا بود که فکر معجزه بطو جدی مورد بررسی انتقادی شد .

دیوید هیوم نیز مساله را ضمن « تحقیق در بابا فهم انسان » بررسی کرد و به این نتیجه رسید که معجزه از لحاظ دلالت و وضوح ـ از قانون طبیعت که وقوع معجزه در حکم نقض آن است به حکم ضرورت فروترست .

البته شلایر ماخر حکیم آلمانی می گوید معجزه را نه می توان از طریق طبیعت توجیه کرد . نه آن را می توان از طبیعت به کلی بیگانه تلقی کرد . این طرز فکر به مورخ امروز اجازه می دهد که در تاریخ از هر آنچه به قلمرو معجزه تعلق دارد صرف نظر کند . اما مسئله منشا اقوام عالم که از داستان «هبوط آدم» تا خاتمه « طوفان نوح » صحنه آن شرق باستانی بود چنان تاثیری در فرهنگ قرون وسطی که هنوز در تاریخ نژادهای انسان را به اولاد نوح یعنی سام ـ حسام ـ یافث منسوب می دارند ـ تواریخ عالم در بین مسلمین تقریباً همه مبتی بر گزارش احوال عالم از هبوط و طوفان تا عصر مورخ بود در اروپا نیز چنین بود حتی بوسوئه آنچه به نام گفتار در باب تاریخ جهانی نوشت مشتمل بر تاریخ عالم از عهد آدم به بعد بود .

رابرت داروین فیلسوف و طبیعی دان انگلیسی آراء وی اعتقاد به مندرجات عهد عتیق را در بین مسائل متزلزل کرد .

با آنچه داروین در باب تطور انواع تنازع و بقاء و بقای اصلح بیان می کرد قصه ی هبوط آدم و طوفان نوح دیگر نمی توانست جایی در جزو عقاید اهل دریافت داشته باشد  تاریخ نگری ایرانیان از همان عهد هخامنشی با نوعی واقع گرایی همراه بود که آن را از مبالبالغه گویی ـ حقیقت پوشی ـ وزودباوری معمولی در نزد وقایع نگاران بابلی و یهودی دور نگه می داشت در بیانیه پادشاهان پارسی نیز پیروزی خود را به خداوند منسوب می دارند . از عهد عتیق و از بعضی روایات یونانی بر می آید که در عهد پادشاهان هخامنشی ضبط وقایع ایام پادشاهان به صورت آرشیو ها رسمی متداول بوده است که در فترت بعد از اسکندر و در هجوم های او از بین رفت و ساسانیان جای خالی آنها را با روایات نیمه دینی که پیرامون اساطیر اوستا ـ رام یشت ـ ابان یشت ـ زامیادیشت و مانند آنها بوجود آمده بود پر نمود  .

اما آنچه در تاریخ نویس امروز ما تا حدی می تواند به تاثیر وقایع نگاری قدیم منسوب شود توجه مفرطی که بعضی مورخان به احوال پادشاهان و فرمانروایان دارند می باشد گرچه این امر اختصاص به ایرانی ها نداشته است . اما حتی در عهد گزنفون و کتزیاس هم آنچه به عنوان اخبار گذشته در ایران ضبط می شده است عبارت بوده است از اخبار فرمانروایان . این نکته ناشی از طرز تفکر خاصی بوده است که یونانی ها آن را از مختصات اقوام غیر یونانی می شمرده اند تمام این سنت های دور ـ و دراز شرق نزدیک در تاریخ نویس مسلمین اثر گذاشت اما آنچه بیش از همه در آن تاثیر کرد شیوه ی تاریخ نویسی ایرانی بود . آنچه مسلمین در تاریخ بوجود آوردند از حیث وسعت و تنوع حتی از میراث یونان و رم غنی تر به نظرمی آید .

تاریخ نویسی در نزد مسلمین تا حدی به جهت وسعت فوق العاده قلمرو اسلام تنوع کم نظیری یافت . تاریخ انبیاء، تاریخ امم و قرون ، تاریخ مغازی رسول ، تاریخ فتوح ، تاریخ خلفاء ، تاریخ سلاطین تاریخ وزراء ، تاریخ بلاد و امصار ، تاریخ مذاهب و فرق ، تاریخ طبقات رجال ، تاریخ حوادث و وفیات ، تاریخ مقابر و مزارات و حتی تاریخ آتش سوزی ها و زلزله ها موضوع هایی است که در دنیای اسلام بارها توجه تاریخ نویسان را برانگیخته است و در هریک از این رشته ها کتابهایی بسیار تالیف شده است . آنچه تاریخ نویسی مسلمین را امروز تا اندازه ای هدف ایراد کرده است یکی آب و تاب ادیبانه و زرق وبرق ادیبانه ای است که در این تاریخ ها وجود دارد و آنها را غالباً دشوار و گه گاه کم عمق می کند ـ دوم غفلت اکثر مورخان اسلامی از نقد و تعمق کافی در روایات که بعضی از آنها را عبارت از یک رشته روایات مبالغ آمیز و احیاناً متضاد کرده است .

از جالب ترین مختصات تاریخ نویسی مسلمین توجهی است که به توصیف اخلاق و سجایای رجال و قهرمانان حوادث داشته اند و می توان تصویر واقعی بعضی طبقات را از این توصیفات فهمید .

در تاریخ نویسی مسلمین دو شرط عمده مورخ ـ عدالت و ضبط است و اقتضای عدالت و ضبط مورخ هم پرهیز از جانبداری است و پرهیز از سهل انگاری در نقل واقعه یا کلام منقول.

تاثیر شیوه ی اهل حدیث در تاریخ نگاری مسلمین امری محقق وقابل توجه است . در حقیقت آنچه در تاریخ اسلام به سیرت رسول و احوال صحابه مربوط می شد . ماخذش حدیث بود بعدها شناخت میزان و ملاک ارزش و اعتبار آن ضرورت یافت و از این ضرورت معرفت رجال و راویان حدیث و نقد سندها و جرح و تعدیل پیدا شد .

به علاوه پرهیز ازاغراض و تعصبات نیز اصلی است که مورخان بزرگ اسلام غالباً از آن سخن گفته اند و آن را از شروط عمده مورخ دانسته اند در بین مورخان اسلامی نام کسانی چون ابوعلی مسکویه رشیدالدین فضل الله و ابن خلدون را می توان به عنوان پیشروان طریقه علمی تاریخ یا در شمار پیشقدمان فلسفه تاریخ یاد کرد .با این همه آنچه در تاریخ نویسی اسلامی یک استثناست ابن خلدون و ملاحضات او در روش و فلسفه تاریخ است مقدمه ی او در حقیقت یک دائره المعارف تحلیلی است از تمام اطلاعات مربوط به روش تاریخ نگاری که مورخ احاطه ی بر آنها را لازم دارد تا بتوانند اثری علمی بوجودآورد .

محور اندیشه ی او در این مقدمه برگرد مساله تمدن و اسباب انحطاط آن می گردد ، برای او بررسی گذشته انسانی فایده اش عبارتست از دریافت همین در س های تاریخ که عبرتهاست . وی دگرگونی های تاریخ را بیشتر معلول طرز معیشت اقوام می دانست درنزد ابن خلدون تاریخ بعنوان علم چیزی است از نوع علوم مربوط به جامعه . نقد مدارک و اسناد در نزد او شرط عمد ه ی کار مورخ است . اما فایده ی عمده ی تاریخ دریافت اسباب و موجبات پیدایش و انحطاط و سقوط تمد نهاست . وی ضرورت نقد تاریخی را پیش کشیده و اصل کلی بنام قانون المطالبه می خواند یعنی حوادث منقول چه اندازه با اقتضای طبیعت و احوال جاری عمران بشری منطبق است . آنچه برای ابن خلدون از این نقد عقلی تاریخ حاصل می شود یک نوع فلسفه تاریخ با جامعه شناسی است که او آن را یک علم مستقل می خواند .

درباره ی فایده های تاریخ و هدف های تجربی و علمی آن آنچه ابن فندق آورده است شاید خلاصه ایی جامعی باشد از تمام ملاحضات مسلمین در این باب  . وی خاطر نشان می کند که مدت کوتاه عمر انسان اجازه می دهد که هر کس جداگانه یک یک کارها را تجربه کند .ناچار باید از تجارب دیگران ، خاصه گذشتگان هم بهره یافت و این چیزی است که از تاریخ بدان می توان رسید گذشته از فایده های تجربی ، ابن فندق به لذت هایی هم که از مطاله ی تاریخ حاصل می شود اشارات دارد و. وی می گوید که مطالعه تاریخ مایه ی بشاشت می شود و از ملالت طبع مانع می آید . معین الدین یزدی  ـ که در تاریخ ال مظفر تالیف کرده درباره ی فایده های تاریخ می نویسد نتیجه ایی که خواننده از مطالعه سیرت پادشاهان عاقل یا عافل عایدش می شود و این که مطالعه تاریخ به انسان تعلیم می دهد که در غم و شادی زیاده محزون یا فریفته نشود و در دگرگونی ها تاثیر قدرت الهی را مشاهده کند .

نزد ابن اثیر تاریخ نه فقط برای مردم عادی مایه ی بصیرت و خردمندی است در واقع مثل اینست که انسان گذشته را به چشم خویش می بیند و گویی خویشتن را با آن حوادث هم عصر می یابد  . برای فرمانمروایان این فایده را دارد که فرجام دادگری یا بیدادشان را هم به آنها نشان می دهد . توجه به این جنبه ی سودمندی تاریخ هیچ جا به قدر کتاب ابوعلی مسکویه به طور خود اگاهی و جدی دنبال نشده است کتاب وی تجارب الامم و تعاقب الهمم است این کتاب از تجارب گذشته می توان در رویدادهای آینده سود برد بنابراین کوشیده تا از تواریخ عصر خود آنچه را برای عام سودمند و تجربه آموز است در تاریخ خویش بیاورد از این روی در تاریخ خویش از سر گذشت انبیاء و معجزات آنها که دیگر از آنها کسی بهره ایی نمی توانست بگیرد صرفنظرذ کرده و حتی از احوال پیامبر اسلام نیز فقط به اجمالی راجع به جنبه ی  سیاسی سرگذشت او اکتفا نمود در صورتی که از تاریخ ایران قدیم به سبب فوایدی که در عمل از آن حاصل می توانست شد مفصل ترسخن راند و شاید ایرانی نژاد بودنش هم در این کار بی اثر نبود .

جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله عظیم ترین طرح در تاریخ نویسی مسلمین بود . این تاریخ که به زبان فارسی است حاصل یک نوع همکاری بین المللی مورخان بوده . رشیدالدین در تدوین این تاریخ نه فقد بعضی تواریخ مربوط به سلسله ها ، بلکه در تواریخ چین و هند و فرهنگ نیز ظاهرا از پاره ای ماخذ کتبی و از اطلاعات اشخاص مطلع هم استفاده کرده و نام بعضی از این همکاران را ذکر کرده است . با آنکه عصر ایلخانان دوران رواج تالیفات تاریخی است کتابی به این عظمت نه در آن زمان و نه در قرون بعدی بوجود آمد . بعد از عهد مغول نیز تاریخ نویسی در ایران دچار فترت شد و مدح مداهنه ی مورخان همراه با بی دقتی در اسناد و روایات کار آنها را فوق العاده کم مایه کرد .

۴ـ تاریخ نویسی در یونان و روم

در تمدنهای قدیم بر حسب تفاوت در طرز معیشت و در تجارب اقوام تاریخ غالبا عبارت از ضبط وقایع مربوط به قبیله قوم یا به نژاد بود انسان بدوی  گذشته خویش را همواره با اساطیر و عقاید دینی می آمیخت حتی هرودت مورخ قدیم یونان از تاثیر مرده ریگ حیات بدوی پیشینیان ، روایاتش از اساطیر واز حکایات شگفت انگیز و باور نکردنی واز خرافات مشحون مانده است او تصوری از وحد ت انسانی نداشت و انسانیت برای او دو  اردوی متقا بل یونان و بربرها خلاصه می شود تاریخ او غالباً حوادث مربوط به یونان فنقییه ، مصر و شرق مدیترانه را در بر می گیرد . وی می گوید قصدش از تالیف تاریخ آن بوده که اعمال بزرگ و قهرمانی های یونانیان و بربرها و آنچه آنها بخاطر آن با یکدیگر جنگیده اند فراموش نشود شیوه ی وی عبارت بود از اینکه هرچه دیده باشند را نقل کند .

تاریخ هردوت هنوز غالباً عبارتست از جزئیات نامحتمل و حق با ارسطو بود که با توجه به آثاری نظیر کتاب او تاریخ را از لحاظ عقلی از شعر هم فروتر شمارد.

اولین مورخ بزرگ یونان که تاریخ را به قلمرو علم یا فلسفه نزدیک کرده و آن را در هر حال از اینکه فروتر از شعرشناخته شود بالاتر برد توسیدید بود کتاب وی در باب جنگ های آتن و اسپارت جنگ های معروف به پلو پیونز که در واقع تاریخ عصر خود اوست با آنکه از معایب انشایی هم خالی نیست . یک اثر هنرمندانه است . وی تا حدودی سیاست را از اخلاق جدا می دانست و اینکه نیرویی واقعی محرک حیات و تاریخ انسانی عبارتست از خواست قدرت در نظر افراد و دولت ها در تاریخ او روح استدلالی دیده می شود و می توان نشانی از توجه او به قاعده ی علیت در تاریخ یافت که به موجب آن در اوضاع و احوال مشابه علت ها ی واحد می بایست نتایج مشابه داشته باشد .

شیوه ای هم که توسیدید در نقد اسناد و ماخذ به کار می بندد تازگی دارد تاریخ وی در حقیقت تاریخ عصر اوست و از این رو منابع او عبارت می شود از مشهودات شخصی و پاره ایی مسموعات که از روایات گواهان دیگر بدست می آورد بعلاوه تا حدی مثل یک مورخ امروز از مدارک مربوط به علم آثار ـ باستان شناسی ـ نیز در پاره ایی موارد استفاده می کرد و حتی پاره ای اوقات به اسناد آرشیوی نیز استناد می کرد .

بدینگونه وی در کار تاریخ نگاری چیزی از همان شیوه را که در عصر ما نقد تاریخی می خوانند به کار می بندد که مقابله اسناد ، ارزیابی گواهان و حتی استفاده ها از آرشیوها و از معلومات باستانشناسی است .

مورخ دیگر یونانی پولی بیوس بود وی کتابهای متعدد نوشت اما شهرت جاودانه او به سبب تاریخ روم بود که آن را تا وقایع ۱۵ سال قبل از مرگ خویش ادامه داد . در تالیف این کتاب هدف وی عبارت بود از بوجود آوردن یک تاریخ که در عین حال هم جهانی و هم علمی باشد . آنچه برای وی به عنوان مورخ اهمیت داشت مساله سودمندی تاریخ بود . وی کوشید حوادث و رویدادها را به اسباب و علل طبیعی منسوب دارد در عین حال نشان دهد که بعضی از این حوادث بستگی به بخت و اتفاق دارد ولی غالباً در توجیه حوادث و رویدادها نظر به علل و اسباب طبیعی نمود وی شناخت کتابها شناخت مکانها و شناخت وقایع را از موارد لازم برای یک مورخ می دانست و اینکه استغراق در کتاب هم به عقیده ی وی مورخ را از دریافت حقیقت دور می دارد و مورخ وقتی می تواند بدرستی از کتب دیگران استفاده کند که خود از آنچه در آن کتابها سخن می رود واز سیاست و از صحنه های وقایع اطلاع درست داشته باشد و در بررسی روایات دقت و احتیاط بسیار بندد  . در نزد وی شرط واقعی تاریخ بی طرفی است . کمتر مورخ باستانی هست که به این اندازه نگران اصل بی طرفی باشد . همین دقت و احتیاط فیلسوفانه بود که بخاطر آن بند تو کروچه . وی را ارسطوی تاریخ نویس خواند .

تاریخ نویسی در روم چگونه بود ؟

روم تقریبا در هر چه تعلق به فکر و ذوق داشت شاگردان یونان بود . البته این دعوی را نمی توان به منزله نفی حکمت و فرهنگ روم تلقی کرد و آثار مورخان رومی به هر حال اصلت خود را نیز داشت و حتی تاثیر مستقیم آثار مورخان روم در تاریخ نویسی رنسانس و عهد جدید بیش از تاریخ نویسی یونان بود . جنبه ی ادبی و سخنوری در تاریخ نویسی رومی ها به قدری غلبه دارد که غالباً هر نوع اعتماد را از محقق پژوهشگر سلب مبی کند و اشاره ای به ماخذ و اسناد خویش نیز ندارد . یا اینئ همه آنچه از جزئیات در تاریخ رومی توصیف شده است و آنچه مورخان رومی در توصیف احوال ووقایع آورده اند تاریخ نویسی آنها را رواج و جلوه خاص داده بود . در روم قبل از یولیوس قیصر تاریخ نویسی عبارت از وقایع نگاری بود . اما وی آن را به منزله یک ابزار سیاست مثل سخنوری به کار برد .

هدف قیصر بیشتر در تاریخ نویسی خودستایی است و بیان آنکه بر رقیبان و همگنان برتری دارد. با این همه توصیف صحنه ها و احوال مردم لطف و عمق خاصی به سبک تاریخ نگاری او می دهد و خاصیت عمده ی بیان او نیز عبارتست از ایجاز ، دقت و روشنی، برخلاف قیصر که تاریخ را وسیله ای برای توفیق در سیاست به کار می برد .

دوست او سالتوس آن را وسیله ای برای رهایی از سیاست شناخت وی عقده دشت اگر مورخ اوقات خود را صرف نگارش تاریخ کند به از آن است که اسایش و حرمت خود را به خطر اندازد .

برای وی که در حوادث جاری به هر حال نقش داشت بی طرف ماندن در تاریخ نویسی کاری بس دشوار بود و می کوشید در نقل حوادث خود و دوستان را تبرئه کند .

درعهد آگوست آنچه مورخ را به شناخت گذشته ترغیب می کرد عبارت از علاقه به روم و افتخارات آن بود تاسیتوس یک مورخ دیگر رومی و ظیفه عمد تاریخ را عبارت از این می دانست که درباب رجال داوری کند تا نیکان در نزد اخلاف پاداش فضیلت خویش بیابند و بدان به سزایی و ناسزایی خویش برسند . وی می خواسته در نگارش تاریخ نیک و بد هر یک به سزای خویش برسد و می خواست از تاریخ درس اخلاق بسازد .

پلوتارک : تاریخ را وسیله ای برای تعلیم اخلاق می داند این مورخ یونانی که تاریخ رجال نام آور یونان و روم را به زبان یونانی نوشت تصویری که از زندگی اشخاص طرح می نمود غالباً زنده و با روح بود . هیچ مورخی به قدر پلوتارک درباره ی اخلاق سخن نگفته است و کتاب تاریخ او در واقع یک سلسله سرمشق انسانی برای تعلیم اخلاق است و در کتاب وی تاریخ تا حد زیادی فدای اخلاق شده است .

تصوری که تاریخ نویس یونان و روم برای ما از تاریخ عرضه می کند تصور یک کنجکاوی حریصانه است که قصد آن شناخت دنیاست برای دست یافتن به آنچه دلخواه و سودبخش است . البته این نکته که دوره ی طلایی حیات انسانی در پیش رو نیست ، درقلمرو گذشته است .

از تاریخ نویسی یونانی که در تاریخ نویسی روم و حتی اروپا تاثیر قاطع داشته است یک تاثیر ناروا که باقی ماند نوعی حس بیگانه دشمنی بوده است که یونانی نسبت به غیر یونانی داشته است و این که یونانیان را برتر از دیگران می دانسته است . درست است که طرز فکر به یونان اختصاص نداشت و اعراب و ایرانیان و ترک ها هم از این گونه احساسات نشان داده اند . اما آنچه در این مورد بر فرهنگ روم و بیزانس تاثیر گذاشت و بعد به فرهنگ اروپایی هنگام قضاوت در برخورد شرق و غرب به ندرت ممکن است اعماق وجدان او بکلی از تعصب قومی و نژادی خالی باشد .

۵ ـ اروپا و تاریخ نگاری

تاریخ نویسی اروپا در قرون وسطی از نقل وقایع غالبا تجاوز نمی کرد و دیدگاه مورخ همواره دیدگاه اهل کلیسا بود . ولی دست کم در آنچه با مصلحت کلیسا مغایر نبود مبنی بر دقت و امانت بود نهضت رنسانس در تاریخ نویسی نیز مثل تمام علوم و هنرها تحولی بوجود آورد .

نهضت اصلاحات مذهبی و مسایل جدید اقتضا داشت که رجوع به تاریخ گذشته کلسیا وحتی رجوع به تاریخ گذشته اقوام و دولت ها را ایجاب می کرد و این هم تاریخ نویسی را بیش از پیش جدی کرد .

اما تاریخ نویسی واقعی در اروپا از قرن هفدهم شروع شد که در این دوره تالیف فرهنگ تراجم « زندگی نامه » کتابهای فهرست و جداول تطبیق سالها در این ایام در اروپا آغاز شده و تالیف تاریخ در جهت ارضاء کنجکاوی عامه و تا حدی اصلاح و ارشاد خلق نیز در همین دوره بوجود امد .

مهمترین اثر تاریخ نویسی اروپا در قرن بعد یعنی هجدهم به وسیله مورخ انگلیسی ادوارد گیبون بوجود آمد .

تاریخ انحطاط و سقوط امپراطور روم . اثر وی یک اثر بزرگ بود و شیوه ی کار وی در تاریخ نویسی بدیع و جالب بود . گیبون در باب شیوه ی کار خویش قاعده ای بیان می کند که با وجود سادگی ، رعایتش همیشه آسان نیست « سعی کرده ام همیشه آب را از سرچشمه بردارم . حس کنجکاوی و احساس وظیفه ی من همواره مرا واداشته است آثار اصلی را مطالعه کنم .

در اروپا خاصه فرانسه و آلمان نهضت رمانتیسم یک نوع علاقه و حتی هیجان نسبت به گذشته بیدار کرد تاجایی که قرن نوزدهم چنان توجیهی به تاریخ نشان داد که آن را قرن تاریخ خوانده اند . در فرانسه انقلاب و نقش طبقه عام در حکومت مساله ای بود که بیش از هر امر دیگر مورخ را جلب می نمود . شیوه ی تحقیق در نزد بیشتر این مورخان بررسی اسناد بود .

گرایش های فلسفی و اجتماعی قرن نوزدهم با آنکه تاریخ را از جنبه ی علمی خارج کرد لطف و جاذبه ی آثار ادبی به آن می داد . نویسندگان این سبک این مایه ذوق و قریحه داشتند که وقایع و حوادث مورد نظر را با مهارت و علاقه توصیف کنند و همین نکته باعث شد که آثار آنها مثل شاعران و ادیبان مورد قبول عام باشد . این شیوه ی اگر چه تاریخ را زنده تر و با روح کرد اما بیشتر به حیثیت علمی تاریخ لطمه زد .

از تاثیری که شور و شوق عامه در دنبال هیجانهای ملی و فردی دوران رمانتیسم در تاریخ نگاری باقی گذاشت . رواج تاریخ هایی بود مبنی بر فکر ناسیونالیسم که مخصوصا تحولات اواخر قرن نوزدهم و توسعه مقاصد استعماری و قدرت طلبی دولت ها نیز آن را اقتضا داشت .

بعد در اروپا تعدادی تاریخ نویس پیدا شدند که تاریخ را وسیله ای جهت تصفیه حساب های ملی یا تحریک احساسات عامه برای مقاصد سیاسی شناختند . این گونه تواریخ غرض آلود نشان داد که تاریخ وقتی از جنبه ی علمی دور شود تا چه اندازه می تواند برای علم و انسانیت هر دو خطر ناک باشد .

در حالی که از اواخر قرن نوزدهم شوق و کنجکاوی عامه کتابهای تاریخ را وسیله ای برای ارضاء یا تبلیغ تمایلات یا عقاید جای می شناخت در دانشگاهها علاقه بی شائبه به واقعیات تاریخ را همچنان به عنوان علم مورد توجه می ساخت . بررسی روشهای تحقیق در تاریخ تحلیل مندرجات اسناد آرشیوها مطالعه ی تطبیقی متون و ماخذ استفاده مستمر از باستان شناسی و زبان شناسی و مسایل تازه شوق پژوهندگان را بر می انگیخت .

چون قلمرو کار مورخ هم از جهت زمان وهم از جهت مکان توسعه می یافت و چون جستجو در تاریخ تمدن و فرهنگ انسانی پیوسته مسائل مشکل و پیچیده ی اقتصادی ، اداری ، حقوقی و مذهبی را پیش می آورد تقسیم کار که مساله تخصص در مسائل جزئی را الزام می کرد خود به خود کار مورخ را رنگ دیگر داد . در هر رشته محققان مختلف به تحقیق و بررسی اسناد و تحلیل و ترتیب نتایج حاصله از تحقیق خویش دست زدند . اجتناب از تفسیرهای فلسفی و احتراز از توصیف های ادیبانه شرط عمده ای برای دقت و صراحت علمی تلقی شد .

رسالات مفرد که محققان برای بررسی مسائل جزئی تاریخ می نوشتند چنان از حواشی ، تعلیقات و ارجاعات گرانبار می شد که رغبت و کنجکاوی هیچ آماتور تاریخ را بر نمی انگیخت و فقط برای استفاده ی متخصصین تاریخ بود . اقدام به نشر تالیف دسته جمعی در تاریخ یک نتیجه عمده  این تقسیم کار شد .

از جمله ان دوره ی تاریخ کمبریج در تاریخ ملل جهان حاصل همکاریهای محققان مختلف را به صورت تالیف متجانس دراورد .

امروز یونیسکو طرح یک تاریخ انسانی را که از تلقینات خالی باشد ضرورت یافته است . یک دوره تاریخ که یونسکو تدوین و نشر آن را بر عهده گرفته است . به همین منظور است و در واقع برای آن است که بین ملت ها تفاهم و تعاون ایجاد کند . اما این متعادل کردن تاریخ از لحاظ عینیت یک نوع انحراف از حقیقت علمی است .

۶ ـ بازجویی و باز آفرینی :

حقیقت آنست که تنها شیوه  و ضابطه ی خاص یا آنچه روش تحقیق در تاریخ می خوانند نمی توان تاریخ بوجود آورد . چنانچه قریحه ی تنها هم البته به جایی نمی رسد و هر دو اصل است برای مورخ امروز تسهیلات بی سابقه فراهم آمده است و پیشرفت های صنعتی در وسایل و اسباب پژوهش نیز آسانی ها و تازگی ها یی را سبب شده است . آما آنچه هیچ تکنیک تازه ایی نمی تواند مورخ را از آن بی نیاز دارد دقت و احتیاط عالمانه در بررسی اسناد و در تحلیل و تفسیر معقول و منطقی آنهاست که از مورخ امروز دقت و احتیاط بیشتر طلب می کند و قوه ی استنباط درست و قریحه ی نویسندگی برای وی از اسباب عمده و توفیق در طرز عرضه کردن تاریخ است . مورخ باید اسناد را به دست آورد و صدق و کذب خبرها را بررسی کند و آنچه واقعیت تاریخی نام دارد از آن میان بدست آورد . واقعیت ها را با رشته ید علیت بپیوندد و از آنها حقیقت تاریخی بسازد . با انچه از این طریق حاصل می شود گذشته را درک گند و با حال مرتبط سازد و در این هم از آنچه لازمه عینیت است به طور خود آگاه و تا آنجا که ممکن است انحراف نجوید و تمام این موارد باعث شده است که تاریخ نویسی حرفه ایی جانکاه باشد .

سبکسری و بی دقتی باعث عدم توفیق مورخ است و خوش باوری نیز مانع از توفیق اوست پاره ای دیر باوری ، مخصوصا اگر همراه با جستجوی در اسناد و ماخذ تازه باشد به مورخ کمک می کند که چشم بسته تسلیم مندرجات هر نوع سند نشود . البته این گونه موشکافی ها در اسناد و روایات کار مورخ را بسیار دشوار می سازد اما اشکال کار او به همین جا پایان نمی یابد . چون تا اینجا وی فقط به واقعیت های تاریخی دست یافته است و هنوز هم توجیه و علت یابی این واقعیت ها و هم تدوین تحقیقات باقی است و این همه دقت فوق العاده و صرف وقت بسیار لازم دارد .

در مرحله تدوین و تالیف کار مورخ در واقع برگزیدن و جدا کردن است که در این مرحله به قیاس و استدلال دقیق و آمیخته به احتیاط محتاج است تا به باز آفرینی گذشته که هدف کار مورخ است برسد . مشکل عمده ی که در بازآفرینی است جدا کردن تعدادی واقعیت های تاریخی از مجموع آنچه در اسناد است و از تمام کارها یی که مورخ انجام می دهد شاید این یکی دقیق تر و حساس تر است .

۷ـ تاریخ وشناخت :

کسانی که تاریخ را علم می دانند و حیثیت آن را به عنوان علم در خور تردید نمی شمارند ، باز به هیچ وجه قطعییت موضوع را با آنچه به فیزیک یا ریاضیات مربوط می شود قابل مقایسه نمیداند ، بعلاوه تاریخ نمی تواند از مشاهده مستقیم استفاده کند فقط مع الواسطه مدارک و اسنادی که تنها تصویری ناقص از اصل رویدادها می دهند را می توان درک کند . این تصویر ناقص را هم مورخ بعد از جستجوهای دشوار در ماخذ و مخصوصا بعد از نقد دقیق محتویات آنها می توانند بدست آورند و بسیار وقایع و رویدادها هستند که در جریان تاریخ تاثیر داشته است اما بعلت فقدان ماخذ و عدم ضبط بر مورخ مجهول مانده است و خواهد ماند این نکته نیز که در سرو کار تاریخ غالبا با امور جزیی و فردی است مانع عمده در نیل آن به تجربه و قانون است . بعلاوه تاریخ نمی تواند جامعه انسانی را بعنوان یک پدیده ثابت و بی حرکت مطالعه کند و می بایست آن را در طی حرکت و تحول نیز بررسی کند . حقیقت آنست که تاریخ به هیچ وجه نمی تواند چیزی را بطور دقیق پیش بینی کند . در هر صورت تاریخ بعنوان مجموع رویدادهای گذشته هر چند نمی توان به قانون منتهی شود و تجربه ای هم که احیاناً از آن حاصل می شود باید با نهایت احتیاط مورد توجه قرا رگیرد ، باز این امر به هیچ وجه نمی تواند امکان علمی بودن تاریخ را بکلی نفی کند چون در هر نوع تبین که بتوان بین آنچه خطاست و آنچه حقیقت است فرق گذاشته نتیجه علمی است . مطالعات تطبیقی مبنای نوعی قیاس است که می تواند مورخ را در شناخت شرایط و عوامل حوادث کمک کند . مورخ وقتی در تشخیص خطا و صواب ملاک هایی دارد و می تواند بین پدیده ها رابطه ای پیدار کند که اگر علییت تام نیست از نوع علییت جزیی است پس می تواند نوع شناخت خود را از لحاط علمی معتبر بشمارد . کار عمده مورخ این است که روابط علت و معلولی را در جریانات تاریخی بجوید و باز نماید . البته ارزش عینی احکام تاریخ نمی تواند مطلق باشد و نسبی است و تا حدی تابع احوال مورخ و اسناد ست .

امر دیگری نیز هست که نیل به عینیت مطلق را برای مورخ غیر ممکن می کند و آن تکیه ای است که مورخ بر ارزشها دارد .ارزشهایی اجتماعی ، اخلاقی ، دینی و جزء آنها . مورخ حتی در انتخاب موادی که جهت بازآفرینی گذشته بکار می برد و نیز در انتخاب موضوعی هم که می خواهد آن را جستجو و باز آفرینی کند خواه ناخواه مقهور این ارزشهاست . چنانکه در تفسیر و توجیه مواد مهم نمی تواند از نفوذی که این ارزشها بر ذهن او دارند بر کنار بماند به عقیده هاینریش ریکرت وجود ارزشهای جهانی شرط تحقق تاریخ است که به عقیده ریکرت البته هم وجود دارد و تجربه نشان می دهد که اینها عبارتند از ارزشهای انشانی  یا به عبارت دقیق تر ارزشهای اجتماعی . اما شناخت تاریخ چگونه دست می دهد ؟  این شناخت البته عین شناخت روانشناسی نیست و با شناخت علوم طبیعی نیز تفاوت دارد . مورخ همیشه تاریخ را از یک نظر گاه خاص می نگرد و جز به دین وسیله نمی تواند رشته حوادث را دنبال کند . مورخ به کمک اسناد و مدارک خویش در ذهن خود چیزی می سازد که وی آن را «تصویر گذشته می خواند » در این برخورد که بین دو واقعیت تغییر پذیر ـ مورخ و تاریخ ـ هست مشکل می توان توقع داشت که حاصل امر ثابت باشد ، چرا که مورخ با اصل واقعیت که واقع و ثابت است هیچ گونه تماسی ندارد . با تصویر آن یک بار از ذهن گواهان و یک بار از ذهن خود او گذشته است سر و کار دارد و این تصویر نسبی و متحرک و تغییر پذیر است . البته آنچه مخصوصا مورخ باید بشناسد خطاست که این اجتناب از آن به اراده اوست نه حقیقتی که نیل بدان تنها به اراده او نیست . آن نوع خطا که مخصوصا باید از ان اجتناب کرد سرچشمه اصلیش پرستش اوهام است که فرنسیس بیکن آنها را به بت می خواند : بتهای طایفه ایی، بطهای شخصی، بتهای بازاری، بتهای نمایشی ، بتهای طایفه ای توجه مورخ به مویدات است و از اینکه آنچه مایه ی تضعیف عقیده و نظر اوست بپرهیزد بتهای شخصی تمایلات فردی و تعصب در عقاید شخصی است .

بت های بازاری تبعیت از اقوال و عقاید جاری که برای او اساس قضاوت و اقع شود و بتهای نمایشی تبعییت کورکورانه از اقوال کسانی که مردم عادت کرده اند سخنان آنها را به منزله حجت شمردند . در واقع انواع این بتها مایه ی خطاهای بسیارند از اینجاست که مورخ تا به آنچه منشا خطاست آشنایی کافی نیابد از وقوع در خطا ایمن نیست .

حال واقعیت تاریخی و حقیقت تاریخی چیست ؟ واقعیت تاریخی امریست که محقق و جامعه شناس با آن سرو کار دارد و فقط حاکی از وجود امری در تاریخ است اما آنچه حقیقت تاریخی می خوانند امری است که مورخ و فیلسوف با آن سرو کار دارد و عبارتست از آنچه با قانون علیت بتوان وجود و وقوع آن را توجیه کرده و محتمل نشان داده و تاریخ وقتی محتمل و معقول می شود که در آن واقعیت های تاریخی به حقیقت تاریخی منتهی شده باشد و دست یافتن به حقیقت تاریخی است که سرو کار مورخ از جزیی به کلی و از نامحتمل به محتمل بکشاند و از تاریخ علم می سازد .

تاریخ از دهلیز هنر وارد عرصه علم می شود بند توکروچه تاریخ را نه یک نوع علم ، بلکه یک مقوله هنر تلقی می کرد به موجب بیان وی تمام کاری که هنرمند می کند اینست که آنچه را می بیند بیان می کند ، اما مورخ علاوه بر این می باید اطمینان پیدا کند که آنچه می بیند حقیقت هم هست . هنر امری راکه ممکن است را هم تصویر و هم نقل می کند ، در صورتی که تاریخ چیزی را که حقیقت واقع شده است نقل و توصیف می کند . اگر شناسایی فقط وقتی علم می شود که از یک طرف بین پدیده های مختلف رابطه علت و معلول برقرار کند و از طرف دیگر ملاک و معیاری برای تشخیص بین خطا و حقیقت داشته باشد .تاریخ بی هیچ شک می تواند نوعی علم بشمار اید .

۸ـ نقد و ارزیابی :

در کار تاریخ ، شناخت روش و هدف ، اهمیت خاص دارد . مورخ در قدم اول با دو مشکل بزرگ مواجه است . ۱ـ گذشته را تا چه حد می توان شناخت و آن را چگونه می توان توجیه کرد و دوباره در ذهن ساخت و جوابی به این سوالها لازم دارد تا هم حدود دو شیوه ی شناخت گذشته را بررسی کند ، هم مسیر و هدف سیر گذشته را بدینگونه است که هم آنچه شناخت روش یا منطق تاریخ می خواند توجیه شدنی است هم آنچه غالبا از آن به فلسفه تاریخ تغییر می کنند و وقتی مورخ بتواند این سوالها را مطرح کند و جوابی برای آنها بیابد تاریخ خودآگاه در مرحله علمی قدم نهاده است . شیوه ی تاریخ نویسی اگر در قدیم در چارچوبه منطق ارسطویی می توانست محدود بماند امروز با توسعه مسایل مربوط به علم شناخت افقهای تازه و راههای تازه در پیش دارد . با این همه آنچه در روزگار ما نیز مثل دوران توسیدید بعنوان اساس تاریخ علمی تلقی می شود . ضرورت سعی مورخ در جستجوی حقیقت واقع است درست است که در این مورد نیل به حقیقت محض ناممکن است اما کمال مطلوب مورخ و تاریخ همیشه این بوده که هر چه ممکن است به حقیقت واقع نزدیک شود البته طبیعت خود مورخ و طبیعت حوادث که وی با آنها سروکار دارد هردو به سبب اشتمال بر عناصر نفسانی مانع از تحقق عینیت خالص در تاریخ است و نیز تبعیت ناخوداگاه یا ناخواسته نیست به قدرت مراجع ( سنت ، دین ، سیاست ) بر مورخ تحمیل می شود و این همه نشان میدهد که تاریخ بعنوان شناخت محدودیتی دارد و مورخ باید دائم توجه داشته باشد گذشته را فقط تا حدی محدود می تواند شناخت برای این شناخت قدم اول کشف و گرداوری اسناد است که مراحل خاصی دارد . بعد از آن تنها واقعیت تاریخ منجر به شناخت درست نمی شود بلکه باید از آن واقعیت تفسیر و توجیه درست نیز کرد . در تاریخ همواره مورخ با اسنادی سروکار دارد که بدون اطمینان از قدمت و اصالت آنها هرگونه داوری که در باب آنها بکند اشتباه آمیز خواهد بود . در هر حال فقط بعد از بررسی اصالت و تاریخ این آثار است که می توان از طبقه بندی و توجیه و تفسیر آنها فوایدی برای تاریخ بدست آورد و این توجیه تعبیر عبار است از بررسی ارتباط آنها با انسانهایی که در گذشته به آنها سرو کار داشته اند . در این مورد مورخ می تواند از هر پدیده فایده علمی بدست آورد که به درد تاریخ بخورد . در این بازسازی تاریخ . مورخ باید از مصالح و مواد جمع آمده آنچه را برای کار او مناسب است بردارد و باقی مواد را کنار بگذارد . در توجیه واقعیت ها هر مورخ بر حسب بینش و طرز فکر خویش چیز تازه ای از گذشته می سازد و در عین آنکه همه ی تاریخ نویسان از واقعیات یکسان آغاز می کتد به ندرت ممکن است به نتایج یکسان برسند از اینجاست که وحدت تکنیک و بررسی قواعد و اصول فنی اهمیت پیدا می کند و بی آن نمی توان توفیق  مورخ را در بازسازی گذشته تقدیر کرد و ذکر ماخذ ضرورت دارد و بی آن کار مورخ کامل و در خور اعتماد نیست و البته افراد در همین شیوه بوده که کار بعضی از تاریخ نویسان عصر ما را به نوعی تاریخ نویسی با چسب و قیچی تبدیل کرده است . البته توجه به ماخذ گه گاه نیز برای اجتناب از پذیرفتن اقوال دیگران بوده . عبارت( العهده علی الراوی ) برای مورخ به مثابه رد مسئولیت روایات به ماخذ آنها بوده . البته باسازی گذشته بی آنکه ارزش هر یک از اجزاء و مواد و هر جزیی از مصالح به ماخذی که مورخ آن اجزا را از آن گرفته است منصوب شود . بی اعتبار و بی دوام خواهد بود . البته کارعمده مورخ بهم پیوستن این اجزائی است و این همان کار است که توجیه و تفسیر واقعیات می خوانند و بی آن تاریخ فقط عبارت از واقعیات پراکنده خواهد بود مورخ که می خواهد یک قسمت از گذشته را ادراک کند و آنرا درست در مختصات زمانی و مکانی خویش جای دهد باید فاصله ایی را که بین او گذشته است را در نوردد ، و این به وسیله ی رهایی از حال و از زمان حاضر صورت می گیرد .

درست است که بطور ناخوداگاه تاریخ همچنان که بند توکروچه می گوید همیشه نوعی تاریخ معاصر است اما در عین حال گذشته نیز لااقل در وجود مورخ بطور ناخوداگاه زنده است در واقع مورخ برای روئیت گذشته اگر ناچار است عینک زمانه ی خویش را بر چشم داشته باشد می بایست تا آنجا که می تواند آن را بی رنگ و بی غبار انتخاب کند . چراکه در بارهی گذشته اگر مورخ بخواهد فقط به معیارهای عصر خود قضاوت کند بسیار از آنچه را به واقعیت گذشته مربوط است کنار گذاشته می شود و باعث دور شدن از هدف تاریخ نگاری می شود اینجاست که تصفیه ذهن برای مورخ مایه ی اطمینان بیشتری در نیل به حقیقت تاریخی است اگر چه این تصفیه از زمان حال بطور کامل برای مورخ ممکن نیست اما پوشش جهت نیل به آن شرطی برای توفیق در ادراک واقعیات است و این ادراک عبارتست فهم ، روابط معقول بین واقعیات تاریخی است . مورخ بهنگام بازسازی گذشته هر قدر بتواند در ضمن بررسی یک مجموعه وسیع تری از حوادث را تداعی کند در توجیه آن حادثه موفق تر خواهد بود و الته ارتباط دو حادثه را ممکن است از نوع علت و معلول یا عمل و عکس العمل یا نقش شخصیت و یا تصادف و اتفاق بتوان توجیه کرد در غیر اینصورت مورخ باید دست به مطالعه تطبیقی بزند .

۹ ـ جستجوهای تازه :

اکنون تاریخ با شیوه هایی بالنسبه مطمئن و تازه ای که در طی دو قرن اخیر در مساله نقد و تحلیل اسناد بدست آورده است و مخصوصا با خو اگاهی و دقتی که در اجتناب از داوری های سطحی مبتنی بر تعمیم های عجولانه و آلوده به اغراض فردی یا قومی که در این مدت برایش حاصل امده است در کشف و باز آفرینی گذشته کامیابی داشته است .پیشرفت هایی در دو قرن اخیر در باره ی تاریخ ایرا ن انجام شده است و اکتشافات باستانشناسی در این زمینه کمک زیادی نموده است . نفوذ در دنیای قدیم بین النهرین هم که مدتها اطلاعات راجع به آن منحصر به پاره ای اشارات تورات و بعضی اخبار پراکنده در نزد نویسندگان قدیم یونانی بوده با کشف اصرار خط میخی بابلی آغاز شده و با تحقیقات باستانشناسی تاریخ قدیم بین النهرین روشن تر شده است . ارتباط با یونان باستانی نیز بعد از عهد رنسانس همچنان بیش و کم در اروپا دوام داشته ، اما فقط در این سالهای ربع آخر قرن نوزدهم بوده که زندگی گذشته یونانی از زیر خاک بیرون آمده و انچه را در ماخذ کتبی و ادبی بوده معنی تاریخ ببخشید بعلاوه تحقیقات باستانشناسی و متون تازه ی تاریخی و ادبی که در زمینه تاریخ باستانی روم کشف شده افق اطلاعات مورخ را در باب تاریخ باستانی روم  و سعتی بی قیاس می بخشد . تاریخ مسیحیت نیز که خود از بعضی جهات یک پدیده تاریخ روم محسوب است اکنون در مسیر تحقیقات علمی افتاده است و مورخان ارزش و اعتبار کتابهای عهد جدید را به عنوان ماخذ تاریخی در باب زندگی عیسی و تاریخ آغاز مسیحیت در خور تردید یا رد شمرده اند . تاریخ اسلام نیز بعنوان یک پدیده تازه که در اروپای قرون وسطی و در اروپای عهد رنسانس و حتی در اروپای عهد جدید تاثیر فرهنگی و سیاسی و نظامی قابل ملاحظه داشته برای پژوهش گران دو قرن اخیر اروپا جازبه یی خاص یافته اما آنچه مورخ امروز اروپایی را از نیل به یک ارزیابی بالنسبه  عینی در باره ی تاریخ جهانی باز می دارد شاید تصور اروپایی از تاریخ جهانی است در واقع  مورخ اروپایی تاریخ جهانی را از یونان وروم شروع می کند و از راه قرون وسطی و رنسانس آن را با قرون جدید اروپا و عصر ما پیوند می دهد . طبعاً از این نکته غافل می مانند که مایه ی اصلی تمدن جهانی را یونان بوجود نیاورده . کبرت بود که آن را از بابل ومصر و یونان منتقل کرده و قرون وسطی هم که بیش از هر چیز مسیح است به سنت های غیر یونانی بیشتر مدیون بوده بعلاوه نه فقط رنسانس و قرون جدید از تاثیر فرهنگ اسلام بهره یافته بلکه حتی تاثیر شرق و آفریقا در تحول و سیاست و حکومت اروپایی عصر ما نیز عواملی نیست که بتوان آنها را نادیده گرفت . این اروپا پرستی بی شک یک مانع عمده است که نمی گذارد مورخ اروپا تاریخ جهان را بایک چشم مورخ ببیند  نه با یک چشم اروپایی . در بین آنچه نظر گاه محدود مورخ غربی  را از ادراک درست وحدت انسانیت که هیچ تاریخی عینی بدون ادراک آن حصول نمی تواند یافت ـ باز می دارد بی توجهی تاریخ چین و هند است که ادراک درست نقش آنها در حوادث جهانی قرون اخیر بدون توجه به احوال گزشته آنها غیر ممکن خواهد بود و هنوز این نکته که هند طی قرن ها بر دنیای غرب مجهول مانده و هنوز هم آنچه غرب در باره ی آن می داند بسیار مختصر است .در باره ی چین هم با آنکه مورخ اروپایی غربی از عهد روشنگری این دنیای اصرار آمیز را از زبان ولتر و دیدرو در خور ستایش می یافت دانش غرب هنوز بسیار محدود است و تغافل از تاریخ چین و هند مورخ امروز را از درک و حدت انسانیت باز می دارد ژاپن نیز مدت کوتاهی است که در تاریخ نگری دنیای غربی وارد شده است همچنین کم توجهی به تاریخ افریقا نیز باعث می شود در ک کاملی از تاریخ جهانی نشود ولی با این وجود می توان امید داشت که با جستجوها و تحقیات بیشتر در تاریخ تمامی مناطق جهان مورخ آینده را در نیل به یک تاریخ جهانی بالنسبه عینی کمک شایان کند .

۱۰ـ اندیشه تاریخ نگری

آنچه شور و شوق عام امروز از تاریخ طلب می کند تنها شناخت گذشته نسیت . معنی و هدف گذشته و آینده یعنی تاریخ نگری نیز هست . همین نکته است که فلسفه ی تاریخ را به رقم اعتراض هایی که بر امکان آن هست توجیه می کند . نزد پیروان الهی این معنی و هدف تاریخ روشن است برای قوم یهود گویی تمام جریان تاریخ جزء این هدفی ندارد که یهود می خواهد فرصتی بیابد تا قوم خویش را تعلیم تشویق یا تنبیه کند . نکته جالب در این تعلیم غلبه مشیت الهی بر تمام جریانهای تاریخ است . در سایر ادیان الهی هم این تصور مشیت است و در واقع آنچه عبرت تاریخ خوانده می شود نیز ناشی از همین تصور است .

طبری که مثل همه ی مورخان اسلام تمام رویدادهای جهان را مخلوق اراده و مشیت خداوند می بیند تحقق این مشیت را هدف و معنی واقعی تاریخ می یابد  تعلیم زرتشت جهان را یک صحنه نبرد بین خیر و شر می دید که فرجام آن از پیش قابل پیش بینی بود که غلبه نهایی خیر است حتی برای پیروان زروان غلبه نهایی تعلق به خیر خواهد بود و بدین گونه جریان کار جهان تابع تقدی راست که از پیش معلوم است و حوادث ورویدادها گویی فقط عبارت از ظهور ان تقدیر است هرودوتمورخ یونانی هم حوادث تاریخ را آفریده خواست خدایان می دید در ادب آباء قدیم کلیسا نیز صیغه ای از این طرز فکر است و آنچه نزد کلیسا  مقبول بوده تاریخ را عبارت می دیده از تحقق عنایت و مشیت ربانی و خداوند تقدیر و مشیت قاهر خویش را از طریق اساب ووسایط اجرا کرده است . البته آنچه در واقع عامل موثر است همان مشیت الهی است . در بین کسانی که کوشیده اند و رای نقش مشیت معنی و هدف معقولی برای تاریخ پیدا کند ویکوی ایتالیایی و منتسکیو را باید نام برد . ویکو نشان داده که تاریخ در عین آنکه مسخرمشیت الهی است اما باز از یک سلسله قانون داخلی خویش هم پیروی می کند که تخلف از آن امکان ندارد . و بین این دو امر مغایرت هم نیست به موجب نظریه ویکو که به یک وجه یادآور قانون حالات سه گانه اگوست کنت هم هست هر قومی در مدارج سیر خویش می بایست از سه مرحله متوالی بنام ربانی . قهرمانی . و انسانی بگذرد و این سه مرحله به ترتیب بر مراحل سه گانه حیات انسان کودکی جوانی کهولت مطابقت دارد و این دوره ادامه دارد ولی هر دوره فقط تکرار ادوار پیش نیست اصلاح و تکمیل آن ادوار هم هست توالی انحطاط ها و عظمت که نزد ویکو مظهر پیری و جوانی جامعه است نزد منتسکیو مساله ای بود برای اظهار بعضی ملاحظات در باب تاریخ رومیان وی کوشیده در باب عظمت و انحطاط روم علل و اسباب طبیعی و عقلی پیدا کند.وی نشان داد که توسعه قدرت رومیان و انحطاط آنها که در میان دنباله آنها حاصل شده به حکم منطق ضرورت داشته وسیر حوادث توالی آنها را ایجاد می کرد ولتر تمام اقوام عالم را اجزا یک کل واحد بشمار می آورد که انسانیت بوده و معنی و هدف تاریخ را هم عبارت از پیشرفت و ترقی انسانیت بوده اما این طرقی انسانیت در نزد او آهسته و تدریجی بوده ولتر مانع عمده آن را جنگ و تعصب می دانسته . آنچه وی هدف تاریخ می دانسته ترقی عقلی بوده رهایی عامه از تعصب و جهالت که وی هم مردان بزرگ را در آن مسئول می شناخته . هم تصادف هایی را که عامه عبارت از مشیت ربانی می داند . مساله تصادف و اتفاق بعضی اوقات به قدری در توجیه حوادث عنوان شده که برخی منتقدانه تاریخ را بکلی قلمرو تصادفات و اتفاق خوانده اند در واقع حوادث و اموری که برای آنها مورخ نمی تواند هیچ علت معقولی ذکر کند در تاریخ بقدری وجود دارد که نفعی مطلق و قطعی مساله ی تصادف جز با یقین جزمی به قطعیت اصل علیت و عدم تخلف آن ممکن نیست . چنانچه مارکس و انگلس می گویند . انچه که در سطح و ظاهر تصادف اتفاق حکمفرماست همواره قوانین باطنی و مخفی وجود دارد که مساله عمده فقط کشف آنهاست . البته این سخنی است که ناشی از اعتماد بر اصل ضرورت تاریخی است .

اما کورونو چنان به سهم تصادف در تاریخ توجه نمود که مدعی شد حتی وظیفه عمده مورخ آن است که امر ضروری را از امر اتفاقی باز شناسد و آنچه را اصلی و اساسی  است از آنچه عرضی و تبعی است تکفیک کند .

تصادف و اتفاق به همراه آزادی انسان مسائلی هستند که مساله اجتناب ناپذیری حوادث و جبر تاریخ را رد می کند . اما در تاریخ بسیاری از رویدادها که نمی توان به علت های کافی باز گرداند به سبب نقض مدارک و اسناد تاریخ است .

مساله دیگری که در شکل گیری تاریخ مطرح شده است نقش شخصیت است که افرادی چون کارلایل فیلسوف و مورخ انگلیسی به آن معتقد بودند و اینکه حتی در نزد وی تاریخ فقط عبارت از احوال قهر مانان است . کارلایل معتقد بود که آنچه گذشته ها را پر کرده وجود کسانی است که در گذشته ها زیسته اند نه قرارداد ها کشمکشها و یادداشتهایشان .

البته این طرز فکر تنها اختصاص بکارلایر ندارد و در شرق و غرب بعضی از اهل نظر از آن سخن گفته اند . یکی از این افرادکورت برایز یک مورخ آلمانی بود . وی کوشید تا نشان دهد که تمام نهضت های تازه را نیروی خلاق افراد و شخصیتهای بوجود می اورد و دیگران فقط دعوتگر و ناشر و مجری افکار آنها هستند . البته براین دعوی برایزیک جای ایراد بسیار است و می توان گفت که شخصیت های فوق العاده خود به هیچ وجه یگانه مبتکر اقوال و آراء خویش نبوده اند و آن افکار و اقوال بیش از آنها نیز سابقه داشته است و در واقع همان سابقه هایی بوده است که عامه مردم را برای پذیرش سخنان آنها آماده کرده است . توین بی  نیز در بین عوامل موثر در سیر تاریخ از نقش «افراد آفرینشگر » و « اقلیت های آفرینشگر» صحبت می کند . البته فکر قهرمانان و قهرمان پرستی در تاریخ نباید قاهر و مستولی تلقی شود و لی می توان نقش شخصیت ها را در ایجاد  فرصت ها یا در اغتنام فرصت ها تصدیق کرد . آنچه محقق است اینست که همیشه بین افراد و جامعه تاثیر متقابل هست و سر « تحرک » جوامع نیز همین تاثیرهای متقابل است . اما مساله تحرک که در اروپا و در قرن هجدهم از آن تعبیر به ترقی می کرد و در پایان قرن نوزدهم آن را بنام تکامل تدریجی می خواند اصل این اندیشه در اروپا سابقه آن به قبل از عهد رنسانس می رسید حتی بوسوئه هم به ترقی انسانیت قایل بودن .  اما آنرا حاصل تربیت روحانی و ناشی از مشیت الهی می دید . اما فردی بنام کندورس این ترقی را نتیجه کمال جویی و کمال پذیری انسان می دانست که در قلمرو فرهنگ و اخلاق نیز مثل قلمرو علم تحقق می یافت در واقع این نظریه ترقی که روشنگران و فیلسوفان عهد دائره المعارف در اروپا مرجوع مدافع آن بودند در اصل فقط یک نوع توجیه از تاریخ اروپا بوده و کسانی که حتی در قرن شانزدهم میلادی از این ترقی دم می زدند نظر به ترقی نسبی اروپایی غربی در قیاس با دوران قرون وسطی و عهد فرهنگ یونان و روم داشتند . اما به نظر می رسد که این پیشرفت و ترقی بیشتر در علوم و فنون و تسلط بیشتر انسان بر طبیعت صورت گرفته است و لااقل در آنچه به حیات اخلاقی مربوط است قبول این اندیشه اشکال دارد . بدینگونه فلاسفه دائره المعارف که در علوم طبیعی عصر خویش را عصر ترقی می دیدند عقاید عامه را مشمول حکم ترقی نمی شمردند ژان ژاک روسو متفکر و نویسنده معروف این تصویر ترقی را که فلاسفه دایره المعارف به علوم و صنایع بشری مربوط می شمردند بکلی نفی کرد . وی کوشیده نشان دهد این پیشرفت علوم زیانش بیشتر از سود بوده است . وی توسعه و تکامل علوم و فنون را خو د مایه ی رواج معایب نفسانی همچون تن آسایی تجمل پرستی و خوش مدار گویی شمرد . در تعلیم روسو بازگشت به طبیعت گریز از قیود و گرایش به آزادی فردی جلوه داشت . به هر حال اگر بنظریه ترقی جای اعتراض هم باشد سخنان روسو نمی تواند فکر ترقی را نفی کند هردر نیز در نقدی که از نظریه ترقی کرده معتقد بوده که دوران جدید نسبت به دوران گذشته قرون وسطی اروپا عقب مانده است . البته آنجا که صحبت از تمام علم انسانیت است هردر ترقی را انکار نمی کند اما آن را به مشیت الهی و تریت ربانی منسوب می دارد . در این باره بین هردر و کانت مشاجراتی صورت گرفت . در اندیشه کانت مسایل ترقی به این وجه بیان می شد که حوادث تاریخ از طریق تامین ترقی آنچه را برای نوع انسان غایت محسوب است تحقق می بخشد و زندگی و تاریخ انسان در جهت نظم قاعده ای سیر می کند به عقیده کانتهدف این طرقی آزادی است . اما آزادی وحشی که به آزادی دیگران تجاوز کند بلکه آزادی انسان تربیت یافته که قانون ان را تظمین و حمایت می کند تاریخ نوع انسان در نظر کانت عبارتست تحقق تدریجی یک طرح پنهانی طبیعت که با ایجاد حکومت قانونی جهانی هم روابط دولت ها را و هم روابط افراد را با دولت ها تحت ضابطه می آورد . اما قول کانت که تاریخ را عبارت می دید از طرقی و توسعه ازادی در نظر فلاسفه ایدئالیست بعد از کانت منشا افکار تازه خاصه در نزد هگل شد . نزد هگلوجود عبارت است از گسترش یافتن آنچه وی در فلسفه خویش آنرا « ایده » یعنی واقعیت متحرک می خواند ، یعنی تصور یا مثال . این ایده فقط وقتی تمام واقعیت خود را احراز می کند که فعالیت و گسترش بیابد و این تحقق و گسترش « ایده » هم در مکان و هم در زمان صورت می گیرد . وقتی ایده در مکان گسترش پیدا کند طبیعت می شود و چون در زمان گسترش بیابد روح می شود . تاریخ یعنی آنچه وی « تاریج جهانی » می خوانند نیز عبارت از گسترش یافتن روح در زمان و چون جوهر روح عبارتست از آزادی . پس تاریخ چیزی جز گسترش و پیشرفت خود آگاهی در آزادی نیست و تمام دستگاهها فلسفی هگل بر این سه پایه ایده و طبیعت و روح است . هگل نیز مثل هردر به این نتیجه می رسد که غایت و هدف از سیر تاریخ تحقق آن امری است که خداوند برای عالم در نظر دارد و سیر تاریخ هدف های کلی وغیر فردی را دنبال می نماید و برای آنکه منافع و علایق فردی و شخصی با هدف های عام و کلی سازگار شوند وجود دولت ضرورت می یابد امر دیگری که به عقیده ی هگل در ایجاد سازگاری بین دو عامل تاثیر دارد اشخاص فوق العاده افراد متعلق به تاریخ مثل قیصر و امثال اوست . اینک تاثیر هگل در مورخان بعد از عهد او محدود بوده است شاید تا حدی بدان سبب بود که فلسفه تاریخ او بر تاریخ واقعی کمتر تکیه داشته اما جالب ترین نتیجه ای که از تعلیم هگل خصوصا از منطق او حاصل شده است عبارت از مکتب مادی کارل مارکوس است تعلیم مارکوس مادی ترین توجیه فکر ترقی را عرضه می نموده و ماده گرایی تاریخی خوانده می شود . مارکس سیر تاریخ را مبنی براحوال اقتصادی می شمرده و حوادث تاریخ را به وسیله ی فرضیه کشمکش طبقات توجیه می نموده . وی معتقد بود که تمام پدیده های اجتماعی و انسانی را می باید به مثابه فرآورده ضروری و اجتناب ناپذیر سیر و جریان تاریخ تلقی کرد و با تکیه بر آنچه جبر تاریخ نام دارد دگرگونی های جامعه را از طریق عقل می توان پیشگویی کرد لیکن چیزی که پشتوانه بالنسبه مطمئن علمی برای این اندیشه فراهم آورده . عبارت از نظریه تکامل تدریجی بوده که اساس این نظریه به وسیله داروین نهاده شده به این موجب این نظریه انواع جانداران او ساف و مشخصات فعلی خود را تدریجاً و در ظول زمان به دست آورده اند . در یک زمان این اندیشه به قدری مقبول افتاده که در روانشاسی تربیت ، اخلاق ، ادیان و شناخت جامعه نیز جاری گشته ولی کم کم آن مقبولیت عامه خود را از دست داده تصور دیگری نیز که از تحول است رجعت و تحول دوری است . نتیجه به این نظریه معتقد است اما سابقه ی فکر به تعلیم زرتشت و بلکه خصوصاً به تعلیم هندوان می رسد در نزد اشپینگلر نیز سیر تاریخ ادواری است است . فکر بازگشت ادوار چنان با واقعیت تاریخ بیگانه بنطر می آید که حاکمان و مورخان جز در اودار انحطاط وسقوط جامعه به آن توجه نکردند.

۱۱: افق های نا کجا آباد

تصور ایجاد برترین شهر همیشه رویای دلنوازی است که تعدای از اندیشه وران جهان را مجذوب می داشته است . مدینه فاضله که نیل بدان کمال مطلوب سیر تاریخ است درست است که تمام صورتهای بیان شده آن با کمال آن صورت فاصله بسیار دارد و تحقق آن صورت نگرفته است اما طرح اینگونه بناها اگر خود قابل اجرا نباشد این فایده را دارد که پاره ای معایب جوامع موجود را روشن تر می سازد و برای اصلاح و بهبود آنها شوق و همت انسانی را تحریک می کند و بدینگونه تصور جامعه فاضله از نوع فرضی است که گاه در علم می کنند و از آن معیاری برای جواب صحیح مسائل می یابند .

در بین قدیمی ترین متفکران در زمینه مدینه فاضله نام افلاطون می آید . در حقیقت وقتی صحبت از مدینه فاضله در میان می اید طرح افلاطون در کتاب جمهور بیش از هر طرح دیگر در خور دقت به نظر می اید و این نه فقط از آن روست که مدینه فاضله افلاطون هنوز جامع ترین طرح یک مدینه خیالی از دنیای باستانی است بلکه مخصوصا از آن جهت است که در سراسر تاریخ فلسفه بیشتر آنچه متفکران نام آوردر باب اخلاق و سیاست گفته اند به نحوی تحت تاثیر افلاطون است.

از قدما نه فقط فارابی از آن متاسرست بلکه ابوالحسن عامری نیز در السعاده والاسعاد عباراتی از آن نقل می کند چنانچه در عهد رنسانس اروپا هم توماس مور و کامپانلا و فرنسیس بیکن که همه طراحان بنای مدینه ی فاضله بوده اند از آن بهره یافته اند و این تاثیر افلاطون را تا قرون جدید نیز در افکار فلاسفه اروپا می توان دنبال کرد . بی هیچ شک یک عامل ذهنی که از عهد افلاطون تا به امروز همواره شوق و تهور انسانیت را برای نیل به افقهای روشن به جنبش درآورده است همین تصور خیال انگیز مدینه ی فاضله بوده است و هر چند سیر تاریخ از آغازتاکنون هرگز ترقی انسانیت را یکسره در امتداد خطی مستقیم نشان نداده است تمام قرآین نشان می دهد که با وجود راههای پر پیچ وخم که باقی است نیل به سعادت و عدالت تا آنجا که واقعیات کیهانی و انسانی اقتضا دارد سرانجام برای انسان در یک مدینه تحقق یافتنی است . البته در اهمیت نقشی که این طرح های آرمانی در ایجاد مدینه فاضله آینده دارد مبالغه نباید کرد . حتی به این نکته هم باید اذعان داشت که مبنای جامعه نه بر آرمان بلکه بر روی سرشت است . مع هذا آرمان انسانی نیز ناشی از سرشت انسان است و مورخ که می تواند در باره انسانیت داوری نماید باید نقش آرمان را نیز به حساب بیاورد .

۱۲ـ کارنامه تاریخ

تاریخ بی آنکه در یک حرکت دورانی بسته محصور بماند یا یک خط مستقیم یکنواخت را طی کند پیچ وخم ها دارد و فراز و نشیب ها که در عین حال تصوری که از سیر آن حاصل می شود و تصور استمرار و تداوم است نه تصور توقف و انقطاع .

بعلاوه توجه به آینده در تمام اعصار گذشته وحال بوده و نیز بر مبنای فرضیه هایی است که ارتباط با هدف تاریخ دارد . مساله مهم . ظاهرا موضوع برخورد انسان با تاریخ است طرز معیشت طرز فکر و میزان پیشرفت در این برخورد علل عمده ای است . از وقتی که انسان طبیعت را نه به چشم پدیده ای قاهر بلکه به عنوان پدیده ای رام شدنی تلقی کرد برخورد وی با تاریخ به صورت تازه ای به صورت آزادی در جستجوی آینده درآمده است .

با اینهمه انسان امروز که چشم به آینده دارد وقتی به گذشته می نگرد حق دارد با خود بیندیشد که از آنهمه رنج از آن همه حوادث و از آنهمه تجربه امروز چه بهره ای می توان برد و آیا از تاریخ چیزی می توان آموخت .

اکنون تاریخ انسان به دوره ی تازه ای قدم نهاده است که دیگر به هیچ وجه تاریخ قومی و محلی نیست تاریخ انسانی و جهانی است و در دوره ی ما تاریخ تقریباً خاطره ای است که انسان نه فقط به آن شعور دارد بلکه بدان زنده است. به قول کارل یاسپرس منبعی است که انسان نه تنها از آن معرفت و شناخت حاصل می کند بلکه حیات خود را نیز از آن بدست می آورد . با چنین طرز تاریخ نگری آنچه انسان امروز از تاریخ می تواند بیاموزد شناخت خویش است و البته نمی توان حیات انسان بالغ را که انسان فرداست از روی کودک نوخاسته که انسان دیروز است کاملا قیاس کرد .

نوشته شده از

دکتر عبدالحسین زرین کوب ، تاریخ در ترازو ، چاپ چهاردهم سال ۱۳۸۹، انتشارات امیرکبیر

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها