داستان در ادبیات ژاپن

عکس DP141073.jpg (600×402) %d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%af%d8%a8%db%8c%d8%a7%d8%aa-%da%98%d8%a7%d9%be%d9%86 Tarikhema.org

بانوموراساکی- داستان گنجی- مزایای آن- داستانهای اخیر ژاپن– یک فکاهی‌نویس

اگر شعر ژاپنی، با موازین غربی، کوتاه می‌نماید، رمان ژاپنی این کوتاهی را جبران می‌کند، زیرا شاهکارهای داستانی سر به بیست و سی جلد می‌زنند. مهمترین این رمانها گنجی مونوگاتاری، به معنی «هرزه درایی درباره گنجی» است. یکی از چاپهای این کتاب شامل ۴۲۳۴ صفحه است. این داستان دلاویز در حدود سال ۱۰۰۱ میلادی نوشته شده است. نویسنده آن بانو موراساکی نوشیکیبو از خاندان کهنسال فوجی‌وارا بود. وی در ۹۷۷ با یکی از بستگان خود زناشویی کرد و، چون سه سال بعد بیوه شد، برای تسلای خاطر، به نوشتن داستانی تاریخی در پنجاه و چهار دفتر پرداخت. در آن زمان، کاغذ در شمار اشیای تجملی بود. از این رو، موراساکی، پس از آنکه تمام کاغذهای موجود خود را سیاه کرد، دست تجاوز

به سوی تفاسیر مقدس یک معبد بودایی یازید و از کاغذ آنها سود جست.

قهرمان این داستان، گنجی، فرزند یک امپراطور است. مادرش، کیریتسوبو، کنیز سوگلی امپراطور است و چنان زیباست که زنان دیگر امپراطور بر او رشک می‌برند و موجب مرگ وی می‌شوند. موراساکی، که به وفاداری مردان خوش بین است، می‌نویسد که امپراطور هیچ‌گاه فراق او را از یاد نبرد:

سالها می‌گذشت، و امپراطور بانوی از دست رفته را فراموش نمی‌کرد. زنان بسیار را به قصر آورده بودند تا شاه از وجود آنان متمتع گردد. ولی او از آنان روی می‌گردانید و براین باور بود که، دردنیا، برای او که از میان رفته است، همتایی نیست. همواره از این اندیشه که سرنوشت چرا مانع تحقق سوگند آن دو شده است رنج می‌برد: سوگند خورده و بام و شام تکرار کرده بودند که زندگی آن دو باید همچون حیات دو پرنده باشد با یک بال، باید همانند درختی باشد با یک شاخه.

گنجی شاهزاده‌ای است نیکومنظر، که جمالش از اخلاقش نیکوتر است. مانند قهرمان داستان انگلیسی تام‌جونز، از دلبری به دلبری روی می‌برد و، برخلاف قهرمانان متعارف داستانها، در عشق‌ورزی، میان زن و مرد فرقی نمی‌گذارد! مطلوب زنان است؛ سراپا شور و فریبندگی است؛ دل به عشق بسا زنان می‌بندد؛ و فقط گاه گاه «در بحبوحه رنجی عظیم، به خانه همسر خود باز می‌گردد.» بانو موراساکی حوادث او را سرخوشانه شرح می‌دهد و، با لطفی عظیم، خود و او را تبرئه می‌کند:

اگر شاهزاده جوان گاه گاه به عیش و طرب گریز نمی‌زد، از آنچه در خور پایگاه او بود باز می‌ماند. همه کسان رفتار او را شایسته و طبیعی می‌شمردند، حتی اگر چنان رفتاری برای مردم متعارف به هیچ روی جایز نبود. مرا به ذکر وقایعی که او در کتمانش سخت می‌کوشید رغبتی نیست. اما می‌دانم که اگر چیزی را حذف کنم، بیدرنگ علتش را خواهید پرسید. به سبب آنکه فرزند امپراطور بود، بر من است که از رفتار او تصویری خوشایند پیش نهم و بیخردیهای او را نادیده گیرم. اما، در آن صورت، شما می‌گویید که این داستان ارزش تاریخی ندارد و بلکه قصیده‌ای است مجعول که برای دگرگون کردن فکر و قضاوت آیندگان نوشته شده است. می‌دانم که براثر این داستان، سخن چینی رسوا به شمار خواهم رفت، اما مرا گزیر و گریزی نیست.

گنجی، پس از عشق‌ورزیهای خود، بیمار می‌شود؛ از شیطنتهای خود توبه می‌کند و به دیری می‌رود تا از سرزهد با کاهنی سخن گوید. اما در آنجا به شاهزاده خانمی زیبا، که نویسنده او را به نام خود -موراساکی- نامیده است، برمی‌خورد و، درهمان هنگام که کاهن گناهان او را برمی‌شمارد، به دلبر جدید می‌اندیشد:

کاهن از ناپایداری این زندگی و مکافاتهای آنجهانی قصه‌ها گفت. گنجی از یاد آوردن سنگینی بار گناهان گذشته خود رنجور بود. می‌بایست نه تنها در این دنیا همواره از عذاب وجدان رنج کشد، بلکه در دنیای دیگر هم باید چشم به راه چه کیفرهای مخوفی باشد! در تمام مدتی که کاهن سخن می‌گفت، گنجی در اندیشه شرارتهای خود بود: چه خوب است

که تارک دنیا شود و در چنین دیری به سر برد! اما ناگهان به یاد چهره زیبایی که بعداز ظهر همان روز دیده بود افتاد. به شوق آنکه بیشتر درباره او آگهی یابد، پرسید: «در اینجا کی با شما زندگی می‌کند؟»

به خواست نویسنده، همسر اول گنجی در بستر زایمان در می‌گذرد، و گنجی مجال می‌یابد که شاهزاده خانم را بانوی اول قصر خود گرداند.

این داستان از سایر شاهکارهای ژاپنی برتر است، و این برتری شاید زاده ترجمه انگلیسی آن باشد. احتمالا مترجم، آرثرویلی، توانسته است، مانند فیتز جرالد، مترجم رباعیات خیام، ترجمه را از اصل خوشتر سازد. اگر موقتاً از قوانین اخلاقی خود غافل شویم و، چنان که وردزورث در ویلهلم مایستر می‌گوید، آمیزش زن و مرد را، مانند آمیختن مگسها، کاری ساده تلقی کنیم، از داستان هرزه‌درایی درباره گنجی لذت خواهیم برد- لذتی که آثار ادبی زیبای ژاپن از آن گرانبارند. قلم موراساکی به قدری طبیعی و ساده است که مطالب کتاب او به سخنان «خودمانی» یک دوست دل‌آگاه می‌‌ماند. مردان و زنان و مخصوصاً کودکان داستان به شخصیتهای زندگی واقعی ماننده‌اند و در دل خواننده می‌نشینند. دنیایی که نویسنده توصیف می‌کند، با آنکه بیشتر محدود به کاخهای سلطنتی و کوشکهای اشرافی است، واقعی می‌نماید. جو داستان حیاتی است اشرافی، برکنار از مشکلات معیشت و هزینه عشق‌ورزی. با این وصف، داستان بدون شاخ و برگ به روی کاغذ آمده، و از اشخاص و حوادث استثنایی خالی است. بانو موراساکی از زبان یکی از شخصیتهای کتاب، یعنی اومانوکامی، درباره بعضی از نقاشان شبیه‌ساز چنین می‌گوید:

تپه‌ها و رودهای معمولی، چنان که هستند، خانه‌ها با تمام هماهنگی و اشکال‌ زیبای آنها، که در هر جا می‌بینی- کشیدن این چنین مناظر، یا نمایش چیزی که در پشت پرچینی ساده و دورمانده پنهان است، یا ترسیم درختان تناور بر تپه‌ای افتاده وساده، به مهارت عظیم والاترین استادان نیاز دارد و صنعتگر متعارف را به هزاران سهو و لغزش می‌کشاند، خاصه اگر خواستار هماهنگ‌سازی و زنده‌نمایی صحنه‌ها باشد.

متأسفانه، نویسنده حاضر، که کوتاهی عمر را از نظر دور نمی‌دارد، تنها یک مجلد از مجلدات چهار‌گانه آن را خوانده است.

موراساکی حتی امور داخلی خانه‌ها را نیز با واقعبینی می‌نگرد. یکی از شخصیتهای داستانی او، به نام اومانوکامی، با آنکه هزار سال از ما عقبتر است، مانند مردم زمان ما، خواستار تعلیم و تربیت زنان است. می‌گوید: کدبانوی خانه توجهی به ظاهر خود مبذول نمی‌دارد. گیسوانش را پشت گوشهایش تاب می‌‌دهد و خود را وقف خرده‌کاریهای خانگی می‌کند. شوهر او، که در دنیا تردد دارد، ناگزیر بسیار چیزها، که نمی‌خواهد درباره آنها با مردم بیگانه سخن گوید، می‌بیند و می‌شنود. و البته مشتاق است که در آن موارد، با محرمی که از سر همدردی به سخن او گوش فرا دهد و، به مقتضای حال، بخندد و بگرید، گفتگو کند. چه بسا که یک حادثه سیاسی شوهر را سخت مجذوب یا متأسف می‌گرداند، چندانکه خود را ناگزیر از آن می‌یابد که در گوشه‌ای بنشیند و حادثه را برای کسی بازگوید. اما زن علاقه‌ای از خود نشان نمی‌دهد؛ و فقط با خونسردی می‌گوید «باز چه شد؟» وضعی این گونه بسیار طاقت‌فرساست.

هیچ‌یک از داستانهای ژاپنی به جلال داستان گنجی نیست و تااین اندازه در تکامل ادبی ژاپن مؤثر نیفتاده است. با اینهمه، در قرن هجدهم، داستان‌نویسی ژاپنی بار دیگر رونق یافت و داستان‌نویسان در درازنویسی و بازنمایی صحنه‌های شهوانی از بانو موراساکی پیشتر رفتند. سانتوکیودن، در ۱۷۹۱، کتاب داستانهای اخلاقی را انتشار داد. ولی این کتاب، برخلاف نامش، اخلاقی نبود و دولت، به موجب قانون حفظ اخلاق عمومی، حکم کرد که نویسنده آن مدت پنجاه روز با دست بسته در خانه خود محبوس شود. سانتو، که به کار فروش دخانیات و ادویه تقلبی اشتغال داشت، زنی روسپی را به زنی گرفت و در آغاز کار با توصیف روسپیخانه‌های توکیو مشهور شد. تدریجاً قلم خود را پاک کرد، ولی مردم همچنان به خواندن آثار او ولع داشتند. از این رو، برخلاف رسم نویسندگان پیشین که از ناشران جز ناهاری متوقع نبودند، از ایشان دستمزد خواست. اکثر داستان‌نویسان، مردمی بینوا و سرگردان و همپایه بازیگران تئاتر و جزو طبقه پایین جامعه بودند. کیوکوتی با کین (۱۷۶۷-۱۸۴۸) قلمی تواناتر و متینتر از قلم سانتو کیودن داشت و، مانند اسکات و دوما، تاریخ را به صورت داستانهای دلکش بیان کرد. چون مردم را مشتاق آثار خود دید، طول یکی از داستانهای خود را به صد جلد رسانید! هوکوسایی پیکرنگار برای برخی از کتابهای باکین تصویر کشید. ولی، از آنجا که هر دو نابغه بودند، کارشان به جدال کشید و از یکدیگر جدا شدند.

جیپ پنشا ایک‌کو از همه داستان‌نویسان اخیر ژاپن سرخوشتر و شوختر بود. ایک کو، که در سال ۱۸۳۱ درگذشت، با برخی از نویسندگان اروپایی، همچون دیکنز و لوساژ، برابری می‌کرد. وی سه بار زن گرفت و، چون شیوه ادیبانه او در فهم پدران زنان اول و دوم او نمی‌گنجید، ناگزیر، آن دو را طلاق داد. با چهره‌ای گشاده، فقر را پذیرفت. چون اثاث‌البیتی نداشت، تصاویری از اثاث‌البیت بر دیوارهای اطاق خود می‌آویخت؛ نیز، در ایام مقدس، به جای آنکه حیواناتی برای خدایان قربانی کند، تصویر آنها را می‌کشید و به خدایان عرضه می‌داشت. کسی وان یا طاسی بزرگ برای شستشو به او داد. اما او طاس را وارونه بر سر نهاد و به معبر عام رفت، و براثر این شوخی، رهگذران بسیار نقش بر زمین شدند! در روز عید سال نو، ناشر آثارش به دیدن او شتافت. ایک‌کو از او خواست که لخت شود و شستشویی کند. چون ناشر جامه از تن درآورد، ایک‌کو خود لباسهای مجلل او را پوشید و روانه دید و بازدید شد! شاهکار او، هیزاکوریگه، بین سالهای ۱۸۰۲ و ۱۸۲۲ در دوازده بخش انتشار یافت. این داستان به شیوه اوراق باشگاه پیک‌ویک اثر چارلز دیکنز، نوشته‌شده و به قول استن «شوخترین وگیراترین اثر ژاپنی است.» ایک‌کو، هنگامی که در بستر مرگ افتاد، به شاگردانش چند بسته کوچک داد و سپرد که، قبل از سوزندان جسد او، بسته‌ها را روی جسد بگذارند. شاگردانش کالبد را تشییع کردند و دعا خواندند و، به رسم زمان، آن را آتش زدند. ناگهان صداهایی گوشخراش برخاست: معلوم شد که ایک‌کو خواست

است مرگش نیز مانند حیاتش حیرت‌‌آور باشد: بسته‌ها پر از ترقه بود!

منبع : , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده :

نشر الکترونیکی سایت

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها