تفکر و تحلیل قبیله ای ما

یکی از نشانه های پیشرفت فکری و علمی جامعه،قطع رابطه باتحلیلهای سادۀ عامیانه،به نفع تحلیلهای دقیق و منطقی و پیچیدۀ چند عاملی است.

همه نارساییهای فرهنگی (به معنی وسیع کلمه) را حاصل خودکامگی دانستن،به معنای این تفکر کهن و قبیله ای ست که زلزله و تخریب حاصل از آن را ناشی از فسق و فجور بی حدّ و حصر مردم دانست.

در حالی که وقوع زلزله دربردارنده قانونمندی طبیعی است و با شناخت آن قطعا می توان اثرات تخریبی آن را تا حدود زیادی تخفیف داد.

تلاش برای فهم مکانیسم حیات جمعی و استفاده از الگوهای تحلیلی برای بیان روابط واقعیات اجتماعی،یادگار دوران بعد از رنسانس است.

در این دیدگاه سعی می شود جامعه را در مجموعه ای از الگوهای رفتاری با کارکردی متقابل و نظم اجزاء در مقابل هم ببینند و این چیزی نیست جز راهبری به سوی کشف رموز ناپیدای حیات جامعه و دسترسی به اهرمهای حاکم بر فعالیت اچتماعی انسان.

در این نوع تحلیل، نگرش معطوف است بر کل مجموعه و کارکرد آن و همچنین نظر دارد به اجزای تشکیل دهندۀ کل و روابط متقابل عناصر آن با یکدیگر.

شرط اصلی تحلیل منطقی از واقعیت اجتماعی این است که: واقعیت اجتماعی دارای ویژگی یک نظام است،یعنی:

۱.واقعیت متشکل از عناصری است که با یکدیگر ارتباط متقابل دارند؛

۲.کلیت متشکل از مجموع عناصر قابل تبدیل به ((اجزا))ی عناصر نیست؛و

۳.ارتباط متقابل عناصر و کلیتی که از آن منتج می شود،تحت قوانین و ضوابطی جریان دارند که با تعابیر منطقی بیان می شوند.

با این فرض،واقعیات اجتماعی جز در یک شکل نظام یافته،قابل تحلیل نیستند.

در بررسی مسائل اجتماعی،شیوۀ تحلیل از اهمیت بسیار عمده ای برخوردار است؛

نمی توان مکانیسم خودکامگی یا عمق طرح داستان سیاسی ضحاک و تصویر فردوسی از نظام سیاسی حاکم در جامعه ایرانی را دریافت، مگر اینکه با یک دستگاه تحلیلی،جریان سیاسی-اجتماعی را در مجموعه ای از عوامل که در روابط متقابل هستند،ببینیم، به نحوی که در این مجموعۀ پیوسته،تغییر ایجاد شده در یک عنصر موجب تغییر در عناصر دیگر شود.

و همچنین می توان فرض کرد که هریک از عناصر تشکیل دهنده حیات جمعی،به سهم خود دستاوردی در کل مجموعه و نظام دارد که در تغییرات بعدی آن اثر می گذارد.

روشنفکران ایرانی عموما نگاهی به نظام سیاسی دارند،هم از زمان کهن و هم دوران بعدی،

کم نیستند کسانی که نظام سیاسی را جدا از نظام اجتماعی مورد نظر و مداقه قرار می دهند

و در نظام سیاسی نیز فارغ از دید تحلیلی،نظر خود را بر یک عنصر از عناصر نظام معطوف می کنند و مشکل و رفع آن را در همان یک عنصر ارزیابی می کننذ یا وزن مخصوص یک عنصر را به اندازه ای سنگین می کنند که جایی برای عناصر دیگر باقی نمی گذارند.

کم نیستند کسانی که عامل بدبختی و عقب ماندگی ایران را در استبداد خلاصه کرده اند،

استبداد را نیز حاصل عملکرد متقابل عناصر اجتماعی ندیده اند و هشدار داده اند تا به هر طریق آن را ریشه کن کنند تا (( از دوباره بوجود آمدن آن جلوگیری شود.))

این نوع تک عاملی دیدنها تا اندازه ای ناشی از الگوهای فکری قبیله ای گذشته است که هم اکنون در جامعه به حیات خود ادامه می دهند و تا اندازه ای نیز ناشی از آموزشهایی است که قطعا باید از آنها پرهیز کرد.

خودکامگی،استعمار،بافت تجارت خارجی،تجارت داخلی،آرایش نظام تولیدی،چگونگی حاکمیت پارلمانتاریسم و … همه حاصل فعالیت اجتماع است و حتما به علت نیاز نوعی از عناصر اجتماع بوجود آمده اند و پاسخگوی پاره ای از خواسته ها هستند.

اگر آن خواسته ریشه کن شود یا مسیر عناصر تشکیل دهندۀ آن تغییر یابد، حتما در نظام های فرعی حاصل از آنها،مثل نظام سیاسی که در ارتباط مستقیم با عناصر سازندۀ خود است،تغییر حاصل می شود.

جامعه شناسی خودکامگی،رضاقلی،نشر نی،چ۲۲م،تهران۹۵،صص۲۴-۲۵-۲۶ و نگاره از ویکیپدیا

 

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها