کشورگشایی مسلمین در هند

Vishnu_Mandala.jpg (513×640)

تضعیف هند- محمود غزنوی- سلاطین دهلی- انحرافات فرهنگی آن- سیاست درنده‌خوی آن- درس تاریخ هند

کشورگشایی مسلمین در هند احتمالا خونینترین داستان تاریخ است. حکایتی است نومیدکننده، که نتیجه اخلاقی آشکارش این است که تمدن چیزی است سپنجی، و تار و پود تافته ظریف نظم و آزادی و فرهنگ و صلح آن می‌تواند در هر آن، به دست وحشیان مهاجمی که از بیرون آمده یا در داخل آن گرد آمده باشند، از هم دریده شود. هندوها گذاشته بودند که توش و توانشان در تفرقه و جنگ خانگی از میان برود؛ دینهایی را، چون آیین بودا و آیین جین، پذیرفته بودند که آنان را در وظایف زندگانی سست کرده بود؛ نتوانستند نیروهایشان را سازمان دهند تا از مرزها و تختگاهها، ثروت و آزادیشان در برابر قبایل سکاها، هونها، افغانها، و ترکها نگهبانی کنند؛ اینان پیرامون مرزهای هند پراکنده وچشم به راه ضعف ملی آن بودند که بدان راه یابند. مدت چهارصد سال (۶۰۰-۱۰۰۰ میلادی) هند چشم به راه سلطه‌ای بود که سرانجام از راه رسید.

اولین هجوم مسلمین  یعنی، غازیان عرب حمله گذرنده‌ای به مولتان بود، در غرب پنجاب (سال ۶۶۴میلادی). مهاجمان در سه قرن بعد حملات مشابهی به هند کردند، که حاصلش استقرار مسلمین در دره سند بود، و این مقارن زمانی است که همدینان عربشان در غرب، در نبرد تور (سال ۷۳۲ میلادی)، برای استیلای بر اروپا می‌جنگیدند. اما فتح واقعی مسلمین در هند در پایان هزاره اول میلادی اتفاق افتاد.

در سال ۹۹۷ میلادی، یکی از سرکردگان ترک، به نام محمود، سلطان ولایت کوچک غزنه در شرق افغانستان شد. محمود می‌دانست پادشاهیش نوپا و تنگدست است و می‌دید که هند، در آن سوی مرز او، کهنسال و توانگر است؛ نتیجه معلوم بود. وانمود می‌کرد که شوق مقدسی برای برچیدن بت‌پرستی هندوان دارد، و با نیرویی که ملهم از یک شوق دینی برای غارت بود از مرز گذشت. در بهیم نگر با هندوانی که آمادگی نداشتند رو به رو شد، آنان را به قتل عام، شهرهایشان را غارت، و معابدشان را ویران کرد، و ذخایر خزاین قرنها را به یغما برد. چون به غزنه بازگشت، با نمایش«گوهرها و درهای ناسفته، یاقوتهایی که چون اخگر یا چون شراب منجمد می‌درخشند، و زمردهایی چون شاخه‌های نورسته مورد، و الماسهایی هر یک به وزن و اندازه انار»، سفرای قدرتهای خارجی را به حیرت انداخت. محمود هر زمستان به هند هجوم می‌برد و خزانه خود را از غنایم مالامال می‌کرد و دست سپاهش را کاملا باز می‌گذاشت که غارت کنند و بکشند؛ هر بهار غنیتر از پیش به تختگاهش باز می‌گشت. در متورا (در کنار جمنا) از معبد آن شهر مجسمه‌های جواهرنشان گرفت و خزاین آن را که مقادیر هنگفتی طلا و نقره و جواهر داشت خالی کرد، معماری معبد بزرگ را بسیار ستود و گفت که لنگه آن صد میلیون دینار می‌ارزد. و ساختنش دویست سال کار می‌برد. سپس فرمان داد که آن را به نفت آغشتند و به آتش کشیدند و با خاک یکسان کردند. شش سال بعد به شهر ناصر خسرو در همین باره گفته است. – م:

آنکو به هندوان شد، یعنی که غازیم

از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده است

در ترجمه «تاریخ یمینی» در ذکر فتح قلعه بهیم نغز (ص ۲۹۴) چنین عبارتی آمده است: «سلطان… روی به غزنه نهاد، و… بفرمود تا در میان سرای او بساطی بگستردند و آن درهای ستاره پیکر و یواقیت نارگون و زمردهای آس رنگ و پاره‌های الماس تمام بریختند و وفود اطراف و سفیران اقطار حاضر شدند و آنچه از آن قلعه یافته بود عرض کرد، انگشت تعجب در دندان گرفتند.» در «تاریخ فرشته» (ج ۱، ص ۲۷)، درباره جواهراتی که از بهیم‌نگر به دست آمده، چنین می‌خوانیم: «هفت لک [هفتصدهزار] دینار سرخ و هفتصد من آلات زرین و سیمین و دویست من طلای خالص و دوهزار من نقره خام و بیست من انواع جواهری که از زمان بهیم اندوخته شده بود به تصرف دیوانیان درآمد و بعد از آن سلطان به غزنین مراجعت نموده و در سنه اربع مائه (۴۰۰) بیرون شهر چند تخت طلا و نقره دربارگاه نهاده و غنایمی که در آن سفر به دست آمده بود به صحرا برده، چیدند و مردم شهر و دهات جهت تفرج و تماشا هجوم آوردند و تا مدت سه روز این صحبت امتداد پیدا کرده، جشنهای عظیم فرمود و مستحقان و صالحان را بخششها کرده،‌ در جذب قلوب تقصیری نکرد.» – م.

«و از آنجا به شهری رفت که معبد اهل هند بود… از سنگهای عظیم دیوار بر آورده و بر تلی بلند قواعد آن را استوار کرده و بر حوالی و جوانب آن هزار قصر از سنگ بنیاد نهاده، و آن را بتخانه‌ها ساخته و به مساهیر محکم کرده؛ و در واسطه شهر یک خانه از همه عالیتر بنا ساخته که اقلام کتاب و خامه‌ نقاشان از تحسین و تزیین نقوش آن عاجز آید، و به غایت تأنق و تنوق آن نرسد؛ و در نامه‌هایی که سلطان از آن سفر نوشته چنان شرح داده بودند که اگر کسی خواهد که مثل این ابنیه انشا کند صد هزار بار هزار دینار سرخ بر آن خرج شود و در مدت دویست سال بر دست استادان چابک دست به اتمام نرسد.

«و در جمله صنمهایی که به خدمت سلطان آوردند پنج صنم بود از زر سرخ ساخته، به مقدار پنچ گز در هوا بداشته، و دو یاقوت در چشمهای یکی از آن جمله ترکیب کرده، که اگر سلطان در بازار عرض بیفتی به پنجاه هزار دینار مسترخص دیدی و به رغبتی تمام بخریدی، و بر صنمی دیگر پاره‌ای یاقوت ازرق آبدار بود،‌ به وزن چهارصد و پنج مثقال؛ و از دوپای صنمی چهار هزار و چهار صد مثقال زر به وزن درآمد و صنمهای سیمین صد پاره زیادت بود که وزن آن جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و معاییر معلوم نگشتی.

«و سلطان بفرمود تا آن بتخانه‌ها را آتش در زدند و خراب کردند…» («ترجمه تاریخ یمینی»، ص ۳۸۱). – م.

غنی دیگری، در شمال هند، یعنی به سومنات حمله کرد، و تمام پنجاه‌هزار نفری را که ساکن آن شهر بودند از دم تیغ گذراند و ثروت آن را به غزنه برد. شاید، در پایان کار، سلطان محمود ثروتمندترین شاهی شد که تاریخ تاکنون دیده است. گاهی جمعیت شهرهای ویران شده را نمی‌کشت و آنها را به غزنه می‌برد که به بردگی بفروشد؛ اما تعداد این اسیران چندان زیاد بود که بعد از چند سال کسی را نمی‌یافتی که برای هر برده بیش از چند ریال بدهد. محمود پیش از هر درگیری مهمی نماز می‌کرد و دست به دعا برمی‌داشت و از خدا طلب برکت می‌کرد. یک سوم قرن سلطنت کرد ]از ۳۸۹ تا ۴۲۱هـ‌‌ق[؛ و چون در گذشت، سالخورده و سرفراز بود. مورخان مسلمان او را بزرگترین سلطان زمان و یکی از شاهان بزرگ آن عصر به شمار آوردند.

سایر حکام مسلمان، که از منافع این لشکرکشی آگاه شدند، او را سرمشق قرار داده، به همان شیوه رفتار کردند. در سال ۱۱۸۶ میلادی غوریان، که طایفه‌ای ترک‌نژاد افغانی بودند، به هند هجوم بردند. شهر دهلی را گرفتند، معابدش را ویران و ثروتش را ضبط کردند و در کاخهایش سکونت گزیدند تا مملکت دهلی را بنا نهند. این استبداد بیگانه مدت سه قرن شمال هند را به زنجیر کشید، و فقط با کشتار و آشوب برچیده شد. نخستین سلطان خونریز این سلسله ] که به سلاطین ممالیک مشهورند[ قطب‌الدین ایبک بود که یک نمونه معمولی از نوع خود است: متعصب، درنده‌خو، و بیرحم. یک مورخ مسلمان می‌گوید هدایایش «صدها هزار و کشتگانش نیز صدها هزار بود.» این سردار (که غلام بود) در یک پیروزی «پنجاه هزار تن را به ربقه بندگی درآورد، و دشت از هندوان قیرگون شد.» سلطان دیگر، غیاث‌الدین بلبن، شورشیان و راهزنان را زیر پی فیلان می‌انداخت و سیاست می‌کرد، یا دستور می‌داد پوستشان را کنده، از کاه پرکنند و از دروازه‌های دهلی بیاویزند. وقتی که برخی از ساکنان مغولی، که در دهلی اسکان گرفته و به اسلام گرویده بودند، سر به شورش برداشتند، سلطان

«وقریب دویست هزار بنده و برده از آن ولایت به غزنین برد. گویند غزنین را در آن سال از بلاد هندوستان می‌شمردند که هر یک از آحاد الناس لشکر سلطان مالک چندین کنیز و غلام بودند.» («تاریخ فرشته»)، ج ۱، ص ۲۸) – م

«سلطان قطب‌الدین را در اول حال که از ترکستان بیاوردند به شهر نشاپور افتاد. قاضی‌القضات فخرالدین عبدالعزیز کوفی… او را بخرید.» («طبقات ناصری»، از منهاج سراج، ج ۱، ص ۱۳۸، چاپ کلکته، ۱۸۶۴) – م.

در «تاریخ فرشته» (ج ۱، ص ۶۲) آمده است: «سلطان قطب‌الدین ایبک متوجه جنگ ایشان شده… قریب پنجاه هزار هندو به قتل رسانید… و زیاده از بیست هزار برده به دست لشکر اسلام افتاد…» – م.

«الغ خان آنها را همچنان مقید به دهلی فرستاده، پادشاه غیاث‌الدین در شهر سیری همه را زنده در گور کرده،‌ خوش‌طبعی بر اصل فرموده و اولاد و اطفال ایشان را که در دهلی گرفته بودند نیز زیر پای فیل انداخت…» («تاریخ فرشته»، ج۱، ص ۱۳۱). – م.

علاءالدین (فاتح چیتور) همه مردها را، که پانزده تا سی‌هزار نفر می‌شدند، در یک روز کشت. سلطان محمدبن‌ تغلق با کشتن پدرش بر تخت نشست و دانشمندی بزرگ و نویسنده‌ای برجسته شد؛ در ریاضیات، فیزیک، و فلسفه یونانی به تفنن دستی داشت؛ در خونریزی و ستمگری بر اسلافش پیشی گرفت؛ گوشت یک خواهرزاده شورشی را به همسر و فرزندان او خوراند؛ کشور را با غرور بیجایش ویرانه کرد و با قتل و غارت آن را چنان به تباهی کشید که ساکنانش به جنگل گریختند. او آن قدر هندو کشت که به قول یک مورخ مسلمان «همیشه پیش‌خرگاه شاهی و دیوان عام تلی از جنازه و توده‌ای از اجساد بود که رفتگران و دژخیمان از کشیدن انبوه ] قربانیان[و کشتن آنان خسته شده بودند.» او برای آنکه تختگاه جدیدی در دولت‌آباد بنا کند همه ساکنان دهلی را از آنجا بیرون کشید و آن را به برهوت تبدیل کرد؛ و، چون شنید که مرد کوری دردهلی مانده، دستور داد که او را از پایتخت کهنه تا پایتخت نو بکشند، و هنگامی که این بینوا آخرین سفرش را به پایان برد فقط یک پا از او مانده بود. سلطان «و در سنه‌ سبع و تسعین و ستمائه (۶۹۷) سلطان بر نو مسلمانان مغول بد گمان شبده، داعیه قتل و استیصال ایشان نمود… و فرامین پنهانی به حکام ولایت نوشتند که در فلان ماه و فلان روز نو مسلمانان مغول را به یک اتفاق هر جا که یابند به قتل رسانند. بنا بر آن، بر سر میعاد،‌ چندان مغول غریب و نامراد را، به تیغ بیداد،‌ مسافر ملک عدم ساختند که عقل از شمار آن عاجز باشد و در هند نام مغول نماند. اما این رسم غریب کشی از آن وقت باز ماند…» («منتخب‌التواریخ»،‌ از عبدالقادر ملوک‌شاه بدوانی، جزء اول، ص ۱۸۷ – ۸۸). – م.

«… در تقریر فصیح، و شیرین کلام و بی‌نظیر بود و مکاتبات و مراسلات فارسی بر بدیهه چنان نوشتی که دبیران و منشیان در آن حیران ماندندی، و بینهایت خط را خوش نوشتی که استادان قبول داشتندی… و در علم تاریخ ماهر بود و قوت حافظه به غایتی داشت که در مدت‌العمر هر چه یک بار شنیدی فراموش نکردی… به جمیع علوم معقول، خصوص طب و حکمت و نجوم و ریاضی و منطق، مهارتی تمام داشت… جامع اضداد بوده… در قهر و سیاست و ریختن خون ناحق و تشدید و تعذیب بندگان خدا… بی‌باک بود و در این باب به خلاف عقل و شرع می‌نمود و می‌خواست که جهان را از خلق خدا خالی سازد و هیچ هفته نبود که موحدان و مشایخ و سادات و صوفی و قلندر و نویسنده را سیاست نفرمودی و خونریزی نکردی…(«تاریخ فرشته»، ج ۱، ص ۱۳۳). – م.

این خواهرزاده نامش بهاءالدین گشتاسب بود. او خواهرزاده سلطان غیاث‌الدین تغلق و پسر عمه‌ سلطان محمد بود. ویل دورانت این مطلب را از ابن بطوطه نقل می‌کند؛ او در سفرنامه‌اش می‌نویسد «آنگاه به امر سلطان زنده زنده پوست از تن وی برکندند و قسمتی از گوشتش را با برنج پخته،‌ پیش زن و فرزندانش فرستادند…» (‌ترجمه فارسی، ۱۳۳۷، ص ۵۰۰). – م.

«در این سنوات، چون مال و جهات میان دوآب را به شدت طلب می‌داشت رعایا و مقدمان آتش در خانه‌ها و خرمنها زدند و مواشی خود گرفته، به جنگلها و کوهها درآمدند… الغرض چنین کارها،‌ از ابتدای آفرینش تا دوره او،‌ هیچ جهانداری نکرده بود، و از همه رنگینتر آنکه خود به رسم شکار بیرون رفت و چندین هزار رعیت را کشته و غارت کرده،‌ فرمود که سرهای ایشان را بر کنگرهای حصار آویختند.» («تاریخ فرشته»، ج ۱، ۱۳۶ – ۳۷). – م.

این نکته منقول از ابن بطوطه است. اصل حکایت در ترجمه فارسی «سفرنامه‌ ابن بطوطه» (ترجمه‌ محمد علی موحد، ص ۴۹۸) چنین آمده است: «… غلامان شاه در کوچه‌‌های دهلی دو مرد را یافتند که یکی کور و دیگری زمینگیر بود و این دو تن را پیش او آوردند. فرمان داد تا آن زمینگیر را از منجنیق پرت کنند و کور را بر اسب ببندند و تا دولت‌آباد،‌ که چهل روز راه است،‌ به خاکش بکشانند؛ پیکر او در میان راه تکه تکه شد و فقط پایش به آن شهر رسید.» – م.

شکایت می‌کرد که مردم او را دوست ندارند، یا دادگری انحراف‌ناپذیر او را تشخیص نمی‌دهند. مدت ربع قرن بر هند حکومت کرد و در بستر مرد. جانشینش فیروز شاه به بنگال حمله کرد، برای سر هندوان جایزه تعیین کرد، و برای ۰۰۰،۱۸۰ سر جایزه داد؛ برای گرفتن اسیر و برده به روستاهای هندو حمله می‌برد. وی در سن کمال، یعنی در هشتادسالگی، درگذشت. هرگاه تعداد کشتگان هندوان بیدفاع در دوران سلطان احمدشاه روزانه به بیست‌هزار نفر می‌رسید سه روز جشن می‌گرفت.

این شاهان غالباً مردان بالیاقتی بودند، و پیروانشان هم از دلاوری سبعانه و سختکوشی برخوردار بودند. از اینجا می‌توان فهمید که آنها چگونه بر مردمی حکومت می‌راندند که هم خصم اینان بودند و هم تعدادشان بسیار بیشتر از این فرمانروایان بود. اینها همه مسلح به دینی بودند که در عمل بر شمشیر تکیه داشت، اما، از نظر یکتاپرستی، شکیباییش از تمام آیینهای پرستشیی که در میان عام هندیان رواج داشت بسیار برتر بود؛ اما این مسلمانان جاذبه این دین را با کردارشان از نظرها پنهان می‌داشتند، بدین‌معنا که اجازه نمی‌دادند هندوان آشکارا اعمال مذهبی خود را به جای آورند، چون این کار را خلاف شرع می‌دانستند، و همین موجب شد که هندوان بیش از پیش در عمق روح هندو فرو روند. برخی از این سلاطین به خون تشنه، سوای این قدرت، فرهیخته هم بودند؛ حامی هنر بودند و هنرمندان و استادکاران را، که معمولا اصل هندو داشتند، به کار ساختن مساجد و مقابر برمی‌گماشتند؛ برخی از آنها عالم بودند و از مباحثه با مورخان و شاعران و اهل علم شاد می‌شدند. ابوریحان بیرونی، که از فحول دانشمندان آسیاست، همراه سلطان محمود غزنوی به هند رفت، و کتاب تحقیقی فاضلانه‌ای ]تحقیق ماللهند[ درباره هند نوشت که می‌توان آن را با تاریخ طبیعی پلینی ] مهین[ و کیهان اثر هومبولت قیاس کرد. غالباً شمار مورخان مسلمان، همچون سرداران سپاه، بیشمار بود و آنان در لذت بردن ازخونریزی و جنگ دست کمی از اینان نداشتند. این سلاطین هم تا آخرین دینار ثروت این مردم را، با استفاده از شیوه قدیمی بستن مالیات، از آنان می‌گرفتند؛ اما سلاطین در همین هند می‌ماندند؛ غنایمشان را در آنجا خرج می‌کردند؛ و، به این ترتیب، آن غنایم را به زندگی اقتصادی هند باز می‌گرداندند؛ با اینهمه ارعاب و بهره‌کشی این سلاطین، تضعیف جسم و [ظاهراً به بهانه انتقام خون سه سید] «به حسب فرمان، آتش نهب و غارت در منازل متوطنان آن دیار زدند و در قتل کفار اشرار آن مقدار کوشیدند… آسیب تاخت غازیان شامل رعایای آن طرف نیز شده، قریب بیست و سه هزار کس گرفتار حلقه عبودیت شدند… [و به ملک داودخان] حکم کردند که هر سال از روی قهر و غضب به ولایت کتهر در آمده دقیقه‌ای از خرابی فرو نگذارد… چنان که در آن سنوات یک جریب زمین مزروع نشد و متنفسی شبی در خانه خود نغنود و عوض آن سه سید چندین هزار هندو به قتل رسیدند.» («تاریخ فرشته»، ج ۱، ص ۱۴۹). – م.

بارون الکساندر فون هومبولت (۱۷۶۹ – ۱۸۵۹) مجموعه «کیهان» را در شش جلد (از ۱۸۴۵ تا ۱۸۶۱) نوشت که ترکیب بی‌نظیری از دانش کیهان و تاریخ علم است. – م.

جان هندوان را، که با اقلیم فرساینده، غذای نامناسب، تفرقه سیاسی، و دینهای بدبینانه آغاز شده بود، تسریع کرد.

طرح سیاست معمول این سلاطین را سلطان علاءالدین بوضوح مشخص ساخت: وی مشاورانش را ملزم کرد که «قوانین و قواعدی» وضع کنند تا «هندوان را در هم شکنند و آنان را از آن ثروت و خواسته‌ای که کینه و طغیان می‌آورد محروم بدارد.» دولت نیمی از محصول زراعی را برمی‌داشت، و حکام بومی هم شش یک آن نیمه دیگر را می‌گرفتند. یکی از مورخان مسلمان می‌گوید «هیچ هندو نمی‌توانست سرش را بالا بگیرد؛ در خانه‌هایشان از زر و سیم نشانی نبود… یامازادی دیده نمی‌شد… کتک، به کنده کشیدن، حبس و بند، همه، را به کار می‌بستند تا آنان را به تأدیه ]مالیات[ وادارند.» وقتی یکی از مشاوران علاءالدین به این سیاست اعتراض کرد، او گفت «ای ملا، تو مرد عالمی، اما تجربه نداری، من جاهلم، اما تجربه بسیار دارم. پس، یقین داشته باش که هندوها هرگز منقاد و مطیع نخواهند شد، الا که به خاک سیاه بنشینند. پس، دستور داده‌ام که فقط غله و شیر و ماست یک سالشان را برایشان بگذارند، و مجاز نیستند که مال و منالی بیندوزند.»

این راز تاریخ سیاسی هند جدید است. هند، که با تفرقه ناتوان شده بود، تسلیم مهاجمان شد؛ آنان او را به فقر کشاندند؛ و او همه تاب و توان ایستادگیش را از دست داد؛ لاجرم برای تسلای خود به چیزهایی فراتر از طبیعی پناه جست. دلیلش هم این بود که مولایی و غلامی، هر دو، فریبهایی ناپایدارند، و این طور نتیجه می‌گرفت که آزادی فرد یا آزادی ملت کمتر از آن می‌ارزد که این یکی دو روز عمر را به دفاع از آن برخیزند. درس تلخی که از این غمنامه گرفته می‌شود این است که بهای تمدن همیشه هشیار بودن است. هر ملتی باید صلح را دوست بدارد، اما باروتش را هم خشک نگاه دارد.

منبع : , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده :

نشر الکترونیکی سایت

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها