زوال سلسله تیموریان هند

فرزندان مردان بزرگ- جهانگیر- شاه جهان- جلال او- سقوط او- اورنگ زیب- تعصب او- مرگ او- آمدن بریتانیاییها

فرزندانی که آن طور بیقرارانه چشم به راه مرگ پدر بودند، دریافتند که نگهداری امپراطوریی که آفریده نبوغ او بود دشوار است. راستی، چرا غالباً مردان بزرگ فرزندانی ‌ به استثنای آزار کوتاه مدت مسلمین (۱۵۸۲ – ۱۵۸۵).

میانه حال دارند؟ آیا علتش این است که ترکیب ژنهایی که این فرزندان از آنها پدید آمده‌اند، یعنی آمیزش صفات اجدادی و امکانات زیستی، اتفاقی است، و نباید چشم به راه برگشتشان بود؟ یا علتش این است که فرد نابغه نیرویی را که ممکن است به نسل خود انتقال دهد، در اندیشه و کار سخت تمام می‌کند و فقط خون رقیق را برای وراثش می‌گذارد؟ یا علتش این است که آسایشی که فرزندان دارند آنها را فاسد می‌کند، و خوش‌اقبالیی که در کودکی دارند آنان را از انگیزه جاه‌طلبی و رشد محروم می‌سازد؟

جهانگیر مردی چندان میانه‌حال نبود، بلکه فاسد صاحب قدرتی بود. از پدری ترک و شاهدختی هندو متولد شده بود؛ از تمام امکانات و مواهب یک وارث متنعم برخوردار بود؛ شرابخواری و هرزگی یله پیشه کرده و لگام لذت آزارجویانه ظلم را رها کرده بود: که گرچه این خصلت در بابر و همایون و اکبر، از نظر وراثت، صفت مستتری بود، همیشه در خون تاتار پنهان بوده است. از زنده زنده پوست کندن و به میخ کشیدن، یا زیر پی پیل انداختن و خرد کردن مردم لذت می‌برد. در جهانگیرنامه شرح می‌دهد که چون یک جلودار و دوکهار، بدون ملاحظه و بی‌توجه به وضع شکارگاه به آنجا وارد و موجب رمیدن شکار شده بودند، دستور داده تا جلودار و دو زیر دست او را هم پی بزنند، یعنی پی پشت زانوی آنها را ببرند که تمام عمر زمینگیر شوند؛ می‌گوید پس از این کار «به شکار ادامه دادم.» وقتی پسرش خسرو علیه او توطئه کرد، گفت که که هفتصد طرفدار این شورش را در طول یک خط در خیابانهای لاهور به میخ بکشند؛ و با لذت از طول مدت جان کندن این مردان سخن می‌گوید. زندگی جنسیش با حرمسرایی شش هزار زنه همراه بود، و به علاقه بعدیش، که همسر سوگلیش نور جهان باشد، آراسته شد؛ او نور جهان را با کشتن شوهرش به چنگ آورده بود. در اجرای عدالت، هم بیغرض و هم سختگیر بود. اما خرج‌تراشیهای گزافش روی دوش ملتی که با رهبری عاقلانه اکبر، و سالها صلح، ثروتمندترین ملت جهان شده بود، بار سنگینی گذارد.

جهانگیر در اواخر سلطنتش بیش از پیش شراب می‌نوشید و از وظایف حکومت غافل مادرش، مریم‌الزمان، از راجپوتها بود. – م.

قومی از هنود، که پالکی یا تخت روان را حمل کنند. – م.

«… در وقتی که نیله گاوی را به قابوی زدن نزدیک ساخته بودم، ناگاه جلوداری و دو کهار ظاهر شدند و نیله گاو رم خورده، به در رفت. از غایت اعتراض، فرمودم که جلودار را همانجا کشته، پاهای کهاران بریده، بر خر سوار ساخته، گرد اردو بگردانند تا دیگری جرئت این نکند. بعد از آن شکار کنان بر اسب شکار باز و جره کرده، به منزل آمدم.» («جهانگیرنامه»، ص ۹۴). – م.

در «جهانگیر نامه» چنین آمده: «در اوایل،‌ چون به خوردن آن حریص بودم، گاهی تا بیست پیاله عرق دو آتشه تناول می‌شد. چون رفته رفته در من اثر تمام کرد،‌ در مقام کم کردن آن شدم و در عرض هفت سال از پانزده پیاله به پنج شش رسانیدم، و اوقات نوشیدن نیز متفاوت بود… در این ایام، خود، محض به جهت گوارش طعام می‌خورم.» – م.

می‌ماند. ناگزیر توطئه‌هایی برای سرنگونی او صورت گرفت؛ پیش از این، در سال ۱۶۲۲، پسرش جهان سعی کرده بود که به تاج و تخت برسد. وقتی که جهانگیر مرد، جهان شتابزده از پنهانگاهش در دکن بیرون آمد و خود را امپراطور نامید و همه برادرانش را کشت تا آرامش خاطر به دست آرد. عادات افراط، تندی، و ستمگری را از پدر به ارث برده بود. هزینه دربار جهان، و حقوقهای گزافی که به تعداد زیاد صاحبان مقامات و مناصب پرداخته می‌شد، بیش از پیش، درآمدی را که صنعت و تجارت پررونق مردم تولید می‌کرد می‌بلعید. رواداری دینی اکبر، و بی‌تفاوتی مذهبی جهانگیر، هر دو از میان رفت؛ وی به دین اسلام بازگشت؛ به زجر و آزار مسیحیان پرداخت و دست به ویرانی بی‌ترحم و کلی معابد هندو زد.

شاه جهان، با نشان دادن سخاوتمندیش به دوستان و فقرا، و باذوق هنری و تمایلش به آراستن هند به زیباترین آثار معماریی که تاکنون دیده شده است، و با عشق به همسرش ممتازمحل، تا حدی آبرویی برای خود دست و پا کرد. بیست و یک ساله بود که با ممتاز محل ازدواج کرد؛ از زن دیگرش دو فرزند داشت. ممتازمحل، در مدت هجده‌سال، چهارده فرزند برای شوهر خستگی‌ناپذیرش آورد و در سی و ‌نه سالگی، هنگام زادن آخرین بچه، چشم از جهان فرو بست- شاه‌جهان، تاج‌محل عالی و مجلل را ساخت تا آرامگاه خود و همسرش باشد، و هم از وی یادگار بماند. سپس عیاشی پیشه کرد و کارش به رسوایی کشید. تاج‌محل زیباترین مقبره‌های جهان، و یکی از صدها شاهکاری بود که شاه‌جهان خصوصاً در آگره و در دهلی‌نو، که بنا بر نقشه او توسعه داده شده بود، ساخت. خرج سنگین این کاخها، تجمل دربار، جواهرات زیاده از حد تخت‌طاووس نشانه میزان مالیاتی بود که ویرانگر هند بود. با اینهمه، اگر چه یکی از سخت‌ترین قحطیهای تاریخ هند در عهد شاه‌جهان پیش آمد، سی سال حکومت او نشانه اوج رونق و اعتبار هند است. وی شاهی پرجلال و فرمانروایی قابل بود، و اگر چه جانهای بیشماری را در جنگ با بیگانگان بر باد داد، باز برای یک نسل کامل صلح را به سرزمینش باز آورد. مونتسستوارت‌الفینستن، که حکمران بزرگ بریتانیایی بمبئی بود، می‌نویسد:

آنهایی که به وضع کنونی هند نگاه می‌کنند ممکن است چنین تصور کنند که نویسندگان بومی در باب آبادانی پیشین هند مبالغه کرده‌اند؛ اما شهرهای متروک و کاخهای ویران و کاریزهای مسدود، که هنوز هم دیده می‌شود، با مخازن عظیم و آب‌بندهایی که در میان جنگلهاست، و سنگفرشها، چاهها، کاروانسراهای فروریخته، راههای شاهی، و شهادت این تخت، که اتمامش هفت سال وقت برد، تماماً از جواهرات و فلزات و سنگهای گرانبها ساخته شده بود. کرسی تخت چهار پایه طلا داشت؛ دوازده ستون زمرد داشت که آسمانه‌ میناکاری آن را بر پا نگاه می‌داشت؛ هر ستون دو طاووس گوهر نشان داشت؛ و میان هر جفت طاووس درختی بود پوشیده از الماس،‌ زمرد، یاقوت، و مروارید. قیمت کلی آن متجاوز از ۰۰۰،۰۰۰،۷ دلار بود. این تخت به چنگ نادرشاه افتاد (۱۷۳۹)، او آن را به ایران برد؛ بتدریج آن را تکه تکه کرده، ‌به مصرف هزینه‌های دربار ایران رسانیدند.

مسافران آن زمان در متقاعد کردن ما همداستانند که آن مورخان دلایل خوبی برای این تعریف و ستایش داشته‌اند.

شاه‌جهان، که سلطنت را با قتل برادرانش آغاز کرد، از کشتن پسرانش غافل ماند؛ و مقدر چنین بود که یکی از آنها سرنگونش کند. در سال ۱۶۵۷ قدرتمندترین این فرزندان، یعنی اورنگ‌زیب، از دکن قیام کرد. شاه‌جهان، مثل داوود، به سردارانش دستورهایی داد که سپاه شورشی را شکست دهند و، اگر مقدور باشد، پسرش را زنده دستگیر کنند. اورنگ‌زیب همه نیروهایی را که به مقابله او فرستاده شده بود مغلوب کرد؛ پدرش را اسیر و در قلعه آگره زندانی کرد. شاه معزول مدت نه سال در آنجا روزگار تلخی را گذرانید؛ پسرش هرگز به دیدنش نیامد؛ فقط دختر وفادارش، جهان‌آرا، ملازمش بود. شاه‌جهان روزها را از برج یاسمن زندان به آنسوی جمنا، به جایی که ممتاز‌محل دلدار قدیمش در مقبره گوهرنشانش خفته بود، نگاه می‌کرد.

پسری که این طور او را از سلطنت خلع کرده بود از مقدسان بزرگ تاریخ اسلام، و شاید تقریباً ممتازترین امپراطوران سلسله تیموریان هند، به شمار می‌رود. ملایانی که او را تربیت کرده بودند ذهنش را چنان بامسائل دینی اشباع کرده بودند که شاهزاده جوان روزگاری به فکر ترک شاهی و جهان افتاده بود و می‌خواست زاهد بشود. در تمام عمرش، سوای استبداد و سیاستمداری زیرکانه‌اش، سوای مفهومی که از اخلاقیات معمول مذهبش داشت، مسلمانی مؤمن و متعصب باقی ماند: نمازهای طولانی می‌خواند؛ تمام قرآن را از بر داشت؛ و با کفار جهاد می‌کرد؛ ساعتها عبادت می‌کرد؛ روزها روزه بود. بیشتر عمرش اعمال دینی را با همان شور و اشتیاق و ایمان قوییی که داشت به جای می‌آورد. در سیاست سرد و حسابگر بود و به زیرکی می‌توانست در راه کشور و خدایش دروغ بگوید، اما در بین سلاطین سلسله تیموریان هند، ستمگری او از همه کمتر بود و نرمش و ملایمت بیشتری داشت. در عهد او از کشت و کشتار کاسته شد؛ در رسیدگی به جنایت، کمتر دست به مجازات می‌زد. همیشه در رفتارش فروتن و، به هنگام خشم، صبور و در مصیبت تسلیم بود. با عزمی راسخ از هر خوراکی، نوشیدنی، یا تجملی که مذهبش حرام کرده بود خودداری می‌کرد؛ اگر چه در موسیقی استاد بود، چون آن را لذتی شهوی دانست، از آن دست کشید؛ ظاهراً عزم کرده بود که چیزی خرج خود نکند، مگر آن مقدار که خود بتواند با عرق جبین و کد یمین به دست آورد. قدیس آوگوستینوس دیگری بود بر تخت نشسته.

شاه‌جهان نیمی از درآمدش را صرف اعتلای معماری و هنرهای دیگر می‌کرد؛ اشاره است به ماجرای مشابه داوود و پسرش ابشالوم که بر او شوریده بود. ـ‌م.

(۳۵۴ – ۴۳۰)، از بزرگترین استادان الاهیات مسیحی. ـ‌م.

اورنگ‌زیب به هنر بی‌توجه بود، و با تعصب خشنی یادگارهای «کفار» را ویران می‌کرد. در مدت نیم قرن سلطنتش کوشید تا همه ادیان را، سوای دین خودش، از هند برافکند. به حکام ولایات و سایر زیردستهایش فرمان داده بود که تمام معابد هندو و مسیحی را با خاک یکسان کنند؛ همه بتها را بشکنند؛ و همه مدرسه‌های هندو را ببندند. در طی یک سال (۱۶۷۹-۱۶۸۰) شصت و شش معبد را، فقط در امبر، فرو ریختند؛ در چیتور شصت و سه معبد، و در اودایپور صدو بیست تا معبد به همین سرنوشت گرفتار آمدند؛ دستور داد تا در محل معبدی در بنارس، که برای هندوان قدسیت خاصی داشت، مسجدی ساخته شود. عبادت تمام مذاهب هندو را در ملاء عام ممنوع کرد، و بر هر هندویی که به اسلام نگرویده بود جزیه‌ای سنگین مقرر داشت. در نتیجه تعصب او هزاران معبد، که نشانه یا کانون هزاران ساله هنر هند بود، به ویرانه مبدل شد. امروزه با نگرشی سطحی به هند، هرگز نمی‌توان دریافت که روزی این سرزمین چه زیبایی و چه شکوهی داشته است.

اورنگ‌زیب مشتی هندوی ترسو را مسلمان کرد، اما هم سلسله خود را برباد داد و هم سرزمینش را. تعدادی از مسلمین او را چون اولیا می‌پرستیدند، اما میلیونها مردم خاموش و هراسناک هند در او به چشم دیوی نگاه می‌کردند، از تمغاچیانش می‌گریختند، و برای مرگش دعا می‌کردند. در عهد سلطنت او امپراطوری تیموریان هند به اوج خود رسید و به دکن هم گسترش یافت؛ اما این قدرت پایه‌ای در دلهای مردم نداشت، و محکوم به این بود که با اولین جنبش خصمانه و نیرومند فرو ریزد. خود امپراطور، در آخرین سالهای عمرش، کم‌کم فهمید که با تنگ‌نظری زاهدانه‌اش میراث پدرانش را نابود کرده است. نامه‌هایی که در بستر مرگ نوشته اسناد ترحم‌انگیزی است:

نمی‌دانم کیم، کجا خواهم رفت، یا چه بر سر این گناهکار پر معاصی خواهد آمد… تمام عمرم به بی‌ثمری گذشته است. خدا در قلبم بود، این همه چشمهای بیفروغم نور او را نشناخت…، در آینده برای من امیدی نیست و تب برطرف شده، و فقط پوستی باقی مانده… بسیار گناه کرده‌ام، و نمی‌دانم چه عذابی در انتظار من است… رحمت خداوند بر شما باد.

وصیت کرده بود که تشییع‌جنازه‌اش زاهدانه و ساده انجام گیرد، هیچ پولی برای کفن او خرج نکنند، مگر چهار روپیه‌ای که او با کلاهدوزی به دست آورده بود. گفت روی تابوتش را با یک تکه کرباس ساده بپوشانند. برای فقرا سیصد روپیه گذاشت- و این دستمزدی بود که از استنساخ قرآن به دست آورده بود. در هشتادو نه سالگی درگذشت- عمری بس دراز یافته بود.

در ظرف هفده‌سال پس از مرگش امپراطوریش تجزیه شد. اکبر، عاقلانه، حمایت مردم را نسبت به خود جلب کرده آن را پشتیبان خویش قرار داده بود. این حمایت، بعداً با ظلم جهانگیر، ولخرجی شاه جهان، و تعصب اورنگ‌زیب از دست رفته بود. اقلیت مسلمان، که قبلا از گرمای هند سست شده بود، اینک حمیت نظامی و نیروی جسمانی اولیه را از دست داده‌بود؛ هیچ سرباز تازه‌نفسی هم از شمال نمی‌آمد که از فروریختن کاخ عظمت آنان جلوگیری کند. در این میان، از نقاط دور دست، مغرب‌زمین، از جزیره کوچکی بازرگانانی فرستاده شدند تا ثروت هند را دستچین کنند. چیزی نگذشت که نوبت تفنگها فرا رسید و همان جزیره کوچک امپراطوری عظیمی را تصرف کرد که در آن، روزگاری، هندو و مسلمان دست به دست هم داده، یکی از تمدنهای بزرگ تاریخ را ساخته بودند.

منبع : , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده :

نشر الکترونیکی سایت

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها