نتایج فلسفه هندو

502255276_49925090d6_o.jpg (800×474)

انحطاط – خلاصه – نقد – تأثیر

ترکتازیهای مسلمانان به عصر بزرگ فلسفه هندی پایان داد. تهاجمات مسلمانان، و بعدها هم مسیحیان، به ایمان بومی هند سبب شد که این ایمان، در دفاع از خود، به وحدتی آمیخته با بیم و ترس کشانیده شود؛ هرگونه مناظره‌ای را خیانت شمرد؛ و ارتداد خلاق را در نوعی یکسانی راکد اندیشه خفه کند. تا قرن دوازدهم، پارسایانی چون رامانوجه (در حدود ۱۰۵۰ میلادی) نظام ویدانته را، که شنکره کوشیده بود آن را به صورت مذهب فیلسوفان درآورد، از نو تفسیر کرده، آن را به پرستش حنیف (یا، رسمی) ویشنو، راما، و کریشنا بدل کردند. فلسفه، که دیگر نواندیشی در آن ممنوع شده بود، نه فقط به صورت کلاسیک درآمد، بلکه سترون شد؛ جزمیاتش را از روحانیت گرفت و آنها را با سعی تمام با ممیزات بلامرجح و با منطق فاقد عقل ثابت کرد.

با اینهمه، برهمنان در خلوت عزلتگاه، و زیر حمایت ابهامی که به کار می‌برند، نظامهای کهن را بدقت در سوتره‌ها و تفسیرهای درونی حفظ کردند، و حاصل فلسفه هندی را به نسلها و قرنهای بعد رساندند. در تمام این نظامها، خواه برهمنی و خواه جز آن، مقولات عقل را در برابر حقیقت محسوس یا مرئی ناتوان یا فریبکار نشان داده‌اند؛ و همه خردگرایی قرن «هیچ پارسای هندی هرگز به دانشی که از طریق حواس و عقل به دست آید جز به تحقیر ننگریسته است.»

«فرزانگان هند هرگز… به این خطای نوعی ما دچار نشده‌اند که صور معقول را از جنبه مابعدالطبیعی جدی تلقی کنند؛ این گونه صور واقعیتر از صور مایا نیستند.»

هجده ما، در نظر حکمای مابعدالطبیعه هندی، کوششی بیهوده و سرسری است که می‌خواهد جهان بیکران را با مفاهیم ذهنی یک بانوی اشرافی سالندار منقاد کند. «آنان که نادانی پرستند به ظلمت محض فرو می‌روند؛ آنان که به دانش خرسندند بیش از اینان به ظلمت فرو می‌روند.» فلسفه هندی از جایی آغاز می‌کند که پایان فلسفه اروپایی است؛ یعنی با پژوهش در سرشت معرفت و حدود عقل؛ نه با فیزیک طالس و ذیمقراطیس، بلکه با معرفتشناسی لاک و کانت شروع می‌کند؛ این فلسفه ذهن را چیزی می‌داند که شناخت آن، بیش از هر چیز، به طور بیواسطه حاصل می‌شود، و از این رو نمی‌پذیرد که آن را به موضوعی تحلیل کند که فقط بواسطه و از طریق خود ذهن شناخته می‌شود؛ جهان بیرونی را می‌پذیرد، اما عقیده ندارد که حواس ما بتواند همیشه آن را چنانکه هست بشناسد. تمام علم، جهلی است که حدود آن از روی نقشه معلوم شده است و به مایا تعلق دارد؛ علم، اساس عقلی جهان را در مفاهیم و عبارات دایم‌التغییر باز می‌گوید، و عقل فقط جزئی از آن جهان است، یعنی جریان متغیری در دریایی بیکرانه. حتی شخصی که تعقل می‌کند مایاست، پندار است؛ او جز یک پیوستگی موقتی رویدادها، جز یک عقده گذرا در منحنیهای ماده و ذهن، در زمان و مکان، چیست؟ – و کردارها یا اندیشه‌هایش جز به تحقق نیروهایی که مدتها قبل از تولد او بودند، کدام؟ جز برهمن هیچ چیز واقعی نیست – برهمن آن اقیانوس پهناور وجود است که در آن هر صورت موج، یک لحظه یا یک نقطه از کف آن موج است. فضیلت نه دلاوری انجام دادن آرام و بیصدای کارهای نیک است، و نه شور و جذبه پارسایانه، بلکه فقط شناخت همانی خود است با خودهای دیگر وجود برهمن؛ اخلاق، آن نحوه زندگی است که از حس اتحاد با همه چیز دست دهد. «آن کس که همه آفریدگان را در نفس خویش، و نفس خویش را در همه آفریدگان، بازشناسد، دیگر هیچ ناآرامی ندارد. دیگر چه فریبی و چه اندوهی می‌تواند با او باشد؟»

چند صفت مشخصه، که به نظر نمی‌رسد از دیدگاه هندی نقصی باشد، این فلسفه را از تأثیر نهادن بیشتر در تمدنهای دیگر بازداشته است. روش آن، مصطلحات مدرسی آن، و نیز فرضیات ودایی، مانع آن شده است که این فلسفه همدلی ملتهای دیگری را که فرضیات دیگر یا فرهنگهای دنیایی‌تری دارند جلب کند. تعلیم مذهب مایا به اخلاقیات یا فضیلت عملی چندان دلگرمیی نمی‌دهد؛ بدبینی آن دال بر این است که، علی‌رغم نظریه کرمه، مسئله شر را اشاره‌ای است به مجامع ادبا، اهل فضل و متفکرین در فرانسه، مخصوصاً در قرون هفده و هجده که بیشتر جنبه ادبی داشت. –م.

مقایسه کنید با این سخن اسپینوزا: «بزرگترین خیر شناخت اتحادی است که ذهن با کل طبیعت دارد.» «عشق معنوی به خدا» خلاصه فلسفه هندوست.

روشنگری نکرده است؛ و بخشی از تأثیر این نظامها آن بوده است که در برابر شرهایی که شاید اصلاح آنها تصور پذیر بوده، یا در برابر کاری که انجام دادنش مقدور بوده، نوعی آرامش طلبی بی‌تحرک را تعالی بخشد. با این همه، در این نگرشها عمقی است که، در مقام مقایسه، فلسفه‌های فعال مناطق پرجنبش و نیروبخش را سطحی جلوه می‌دهد. شاید نظامهای غربی ما، که آن قدر اعتماد به نفس دارند که می‌گویند «دانش، توانایی است»، آوای کسی باشد که روزگاری جوان پر شروشوری بوده و اکنون درباره توانایی و استعداد انسانی گزافه می‌گوید. هرچه نیروهای ما در تنازع روزمره ما با طبیعت بیطرف می‌شود و زمان خصم تحلیل می‌رود، با تساهل بیشتری به فلسفه‌های تسلیم و آرامش شرقی نگاه می‌کنیم. از این روست که تأثیر اندیشه هندی بر فرهنگهای دیگر در روزگار ناتوانی یا زوال آنها بیشتر از مواقع دیگر بوده است. هنگامی که یونان پیروزیهایی به دست می‌آورد، به فیثاغورس یا پارمنیدس چندان التفاتی نمی‌کرد، اما وقتی که رو به زوال بود، افلاطون و کاهنان اورفئوسی نظریه تناسخ را پذیرفتند، و زنون تقریباً جبر و تفویض هندی را تعلیم می‌داد؛ و هنگامی که یونان با مرگ دست به گریبان بود، نوافلاطونیان و گنوستیکها از چشمه‌های هندی سیراب می‌شدند. گویا سقوط روم و تهیدست شدن اروپا، و افتادن راههای میان اروپا و هند به دست مسلمانان، هزار سال مانع تقاطی مستقیم افکار شرق و غرب بوده است. اما مقارن با استقرار بریتانیاییها در هند، نشر و ترجمه اوپانیشادها به برانگیختن اندیشه غربی آغاز کرده بود. ایدئالیسم فیشته به طور عجیبی با ایدئالیسم شنکره شبیه بود؛ شوپنهاور، و تقریباً آیین بودا، اوپانیشادها و ویدانته را با فلسفه خود تلقین کرد؛ و شلینگ، در روزگار پیری، اوپانیشادها را پخته‌ترین فرزانگی بشریت خواند. نیچه خیلی پیش از آن با بیسمارک و یونانیها به سر برده بود که به فکر هند باشد، ولی سرانجام آن اندیشه‌ای را که همواره در ذهنش خلجان می‌کرد بر اندیشه‌های دیگرش برتری داد – و آن اینکه اندیشه دور ابدی صورت دیگری است از تناسخ.

در زمان ما، اروپا بیش از پیش از فلسفه شرق بهره می‌گیرد، حال آنکه شرق بیش از گویا مراد زنون رواقی باشد که «حرکت جهان و پیدایش چیزها را از تأثیر ایمارمنه (Heimarmene) می‌داند. این عامل، که کم و بیش با مفهوم تقدیر و سرنوشت و قسمت همانند است، برای رواقیان نیرویی است که در کل جهان مؤثر است، و قانون ازلی است، و پیوستگی دقیق و همیشگی و استثناناپذیر علت و انگیخته است…». ـ‌م.

پیروان مذهب گنوستیسیسم؛ و آن مجموعه‌ای از ادیان و نحله‌های مذهبی قرون اول و دوم ق‌م و اول و دوم میلادی است. گنوستیکها معتقد بودند که نوعی معرفت باطنی و روحانی و فوق طبیعی –که می‌توان از آن به کشف و اشراق و شهود تعبیر کرد- مایه شجاعت انسان می‌شود. ـ‌م.

مثلا، برگسون، کایسرلینگ، علم مسیحی، تئوزرفی. ـ‌م.

پیش از علم غرب سود می‌جوید. شاید جنگ جهانی دیگری دروازه‌های اروپا را به روی فیلسوفان و مذاهب بگشاید – کمااینکه در هم ریختن امپراطوری اسکندر دروازه‌های یونان را، و سقوط جمهوری روم دروازه‌های روم را باز کرد. طغیان روزافزون شرق در برابر غرب، از دست رفتن آن بازارهای آسیا که نگاهدار صنعت و رفاه غرب بوده است، تضعیف اروپا از راه فقر، شقاق، و انقلاب، شاید جهان غرب پاره پاره شده را برای رشد مذهبی نوین، که مبشر امید آسمانی و یأس زمینی باشد، آماده سازد. احتمالاً پیشداوری و تعصب ما چنین فرجامی را در امریکا تصورناپذیر می‌کند: تسلیم و ترک نفس با جو پرخروش و هیجان ما، یا با نیروی زیست ما که ناشی از منابع غنی خاک پهناور ماست، همساز نیست. بیشک آب و هوای امریکا سرانجام نگاهدار ما خواهد بود.

منبع : , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده :

نشر الکترونیکی سایت

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها