میستى سیزم (عرفان)

Rufuse M. Jones

«میستى سیزم»، در کاربرد محاوره اى عمومى، کلمه اى است با دلالت بسیار نامتعیّن. در این اواخر میستى سیزم را به عنوان معادل دو واژه آلمانى، که ویژگى هاى متفاوت دارند،به کار مى بردند: براى (Mystizismus)، که خود بر سه چیز اطلاق مى شود: گرایش به ماوراءالطبیعه، supernatural) of cult (theپى جویى هاى مربوط به خداشناسى حِکمى (theosophicalpursuits) و نوعى بهره گیرى معنوى از روانکاوى (spiritiualistic exploitationof psychical research); و براى Mystik، که برتجربه بىواسطه ازتعامل (intercourse)و رابطه (relationship)میان انسان و خدا اطلاق مى شود. علاوه بر این، واژه میستى سیزم را عموماً براى دربرگرفتن این هر دو مورد به کار مى بردند: (۱) تجربه دست اول از تعامل بلاواسطه با خدا، و (۲) آموزه الهیاتى ـ مابعدالطبیعى درباره اتحاد بالقوه نفس با واقعیت مطلق، (Absolute Readity)یعنى با خدا.

براى شفاف شدن سخن، بهتر است واژه میستى سیزم را به معناى اخیر، یعنى معادل کلمه آلمانى Mystik، و به عنوان چیزى که آموزه تاریخىِ رابطه و اتحاد بالقوه نفس انسانى با واقعیت را مشخص مى سازد تخصیص دهیم، و براى تعامل مستقیم با خدا، اصطلاح تجربه عرفانى (mystical experience)را به کار بریم.

تجربه دست اول یا عرفانى در وهله نخست موضوعى روانشناختى است، حال آن که آموزه عرفان در جوهر خود مسئله اى مابعدالطبیعى است. تجربه عرفانى پیشینه اى به قدمت بشریت دارد، به قوم و نژادى منحصر نیست، بدون تردید از خاستگاه هاى اصلى دین شخصى (personal)است، و بقا و فنایش به رد و قبول آموزه عرفان، که به روش مابعدالطبیعى تنسیق یافته است ربط نمى یابد. تجربه عرفانى با ظهور نوعى آگاهى که به وضوح کانونى (focalized)نشده، یا به طور شفاف به حالت هاى ذهن (subject) و عین (object) تفریق نگشته است شناخته مى شود. «ذهن» و «عین» در واحد تجزیه نشده اى با هم پیوند مى خورند. هر آنچه در این لحظه ها ببینند، بشنوند، یا حس کنند، با فروریز سِیلى از اعماق حیات باطنى مورد هجوم قرار مى گیرد. به ناگاه مى بینى، نیروهاى نهفته اى که معمولا فعال نیست آزاد مى گردد. عوایقى که معمولا حیات باطنىِ ما را همچون غرفه هایى از هم جدا مى کند، از میان برمى جهد. کل وجود ـ در تجربه اى تام و یکدست ـ خویشتن را مى یابد. نه فقط این، بلکه مى بینى نیروهاى فرامادى از وراى کرانه ها بر خود فردى «هجوم» مى آورند، و آگاهىِ محیطى اى گسترده تر و حضورى دربرگیرنده، خود را عیان خواهد کرد. این تجربه هاى تمایز نیافته (undifferentiated)ـ که جِى. اِى. استِوارت، در کتاب اسطوره هاى افلاطون، (J. A. Stewart: Myths of Plato, London, 1905)آنها را «آگاهى متعالى» مى نامد ـ در عرصه هاى بسیار متنوع، و به راه هاى بى شمار، و با همه مراتب ژرفا و فراگیرى تحقق مى یابند. درک والایى از زیبایى یا تعالى (sublimity)، التذاذ مستغرقى (absorbed)از موسیقى، اُنس آرامبخشى با طبیعت، بصیرت ناگهانى به اهمیت یک حقیقت، بیدارى از عشق، سرافرازىِ اخلاقى به خاطر سپرى کردن زندگى در عمل به وظیفه، گونه هایى از تجربه را به نمایش مى نهد که به طور گسترده اى معرفت (kowledge) را اعتدال مى بخشد ـ تجاربى که در آنها «ذهن» و «عین» در واحدِ تمایزیافته اى در هم مى آمیزد، و خود (self)با عین یکى مى شود.

تجربه عرفانىِ دینى مجموعه متنوعى از این آگاهى هاى درهم آمیخته و نامتمایز است. ویژگىِ این مجموعه، شورمندى و، به معناى دقیق کلمه، پویایى است. نفسِ فردى احساس مى کند آماج انرژى جدیدى شده و از آن شور و نشاط یافته است; در حضورى فراگیر محو گشته است، از یافتن آنچه هماره مى دیده است احساس رهایش و اعتدال مى کند، و لذت همچون سِیلى بر او ریزان است. در بسیارى موارد، به ویژه در مورد افراد داراى سرشت روانى مخصوص، تجربه روانى با پدیده هاى غیرمتعارف همراه است; مانند صداها یا تصاویر خود به خود، تغییرات عمیقِ بدن، نعشگى ها، یا خلسه ها. اما این پدیده هاى روانى فقط بازتاب ها و پیامدهاى شدید و فاحش اند که در درجات خفیف تر در همه فرایندهاى روانى هست. اینها موجب هیچ مرتبه اى از قداست نمى شود و نشانگر هیچ قدرت اعجازى نیست. تجربه عرفانى، به خصوص در مراتب اعلاى نبوغِ معنوى اش، به خوبى مى تواند ظهور مرتبه یا سنخ جدیدى از حیات، منشِ والاترى در انطباق با منابع نهایى واقعیت، نوعى نیروى حیاتى[۷] مى خوانند. اما در این جا، در وهله نخست ما به دنبال واقعیت چنین تجربه اى و ارزش عملىِ (functional) آنیم. خودِ تجربه عرفانى به مثابه یک رویداد حیاتىِ باطنى، بى هیچ شبهه اى، یکى از ریشه هاى اصلى دین شخصى است که، همچون دین شخصى، قطعیت غیر قابل اثبات، اما در عین حال انکارناپذیر از حیات شخصىِ برتر درمساس با خود شخصى براى دریافت کننده (recipient)فراهم مى آورد، و از نوعى بازافزونىِ کارکردهاى حیاتى و سطوح عمقى ترِ تازه اى از حقیقت پرده برمى دارد. نباید الزاماً نتیجه گرفت که خبرِ کاهنامه، (oracularcommunication) یا داده هاى رمزى، یا اندیشه هاى بدیع از در سرّىِ فرصت هاى عرفانى mystical openingsبه جهان راه مى یابد. اندیشه ها ideas و خبرها communications، و داده ها informations، زمانى که مورد بررسى قرار مى گیرند، معلوم مى شود داراى پس زمینه اى تاریخى اند. آنها نشانه هاى تجربه جمعى (group experience)را در خود دارند، و چنین نیست که حاضر و آماده از قلمروى دیگر به جهان فرو افتند. تجربه عرفانى بدون شک داراى گونه اى ارزشِ ادراکى (noetic)است. اما این ناشى از بارقه هاى (leaps)بصیرت در طول زندگىِ اعتلایافته (heightend)است که با نوعى تقویتِ دید به وسیله درهم آمیختن همه نیروهاىِ در اعمال نهفته خِرد (intelect)، احساسات (emotions)، و اراده (will)، و در گونه اى جوشش براى منطبق سازى اعتقاد جزمى (corresponding surge of conviction)از طریق یکپارچه کردنِ (integration)پویاى شخصیت، و نه به برکت حقایق حِکمى خاص و جدید، حاصل مى آید.

از طرفى، «عرفان» در مفهوم تاریخىِ دقیق و ظریفِ خود، آموزه اى از اتحاد با امر مطلق است. عرفان، در این معنا، واجد برداشت مابعدالطبیعىِ ویژه اى درباره خدا و نفس، و همچنین، دربردارنده «طریقتِ عرفانى»اى براى دستیابى به اتحاد با امر مطلق است. پایه مابعدالطبیعى اى که عرفانِ مسیحى بر آن نشسته است مابعدالطبیعه عقلىِ یونانى است که سقراط و خَلف هاى بزرگ او، افلاطون و ارسطو و افلوطین، تنسیق کرده اند. خدا، بر پایه این تفسیرِ یونانى ـ که به جهت منظورى که اکنون برآنیم از برخى تنوعاتش صرف نظر کنیم ـ عبارت است از: واقعیت مطلق، هستى ناب، (Pure Being) مثَل اعلا، (Perfect Form)که هیچ آمیختگى با «ماده» ندارد، یعنى که قوه و امکان هیچ تغییرى در او نیست. خدا آن است که مطلقاً هست، امرى همیشگى(permanent)تغییرناپذیر، (immutable) و عارى از هر آنچه مستلزم فرایند «شدن» است. بنابراین، او را نمى توان در امور محدود، یا حوادث گذرا، و یا در حالت هاى ناپایاىِ ذهن یافت. او به کلّى وراى این جا و اکنون است. او همواره برتر از هر چیزى است که دیده مى شود یا احساس مى گردد، یا شناخته مى شود، یا مى توان نامى بر او نهاد.

با وجود این، چیزى در نفس آدمى هست که از امر مطلق گسسته نیست، چیزى که در جوهرِ خود همان واقعیت است. براى این «امرِ ناگسسته» نام هاى زیادى هست:عقل محض (pure reason)عقل فعال (active reason)عقل خلاق (creative reason)، قوه ذاکره (recollective faculty)، چَکاد ذهن، (apex of minde)ژرفنماى ذهن، (abyss of minde)جایگاه آگاهى (ground of consciousness)نور فطرت(synteresis)،[۸]اخگر الهى (devine spark)، کلمه خدا (wordof God)، روشنى درون، (inward light)کانون نامخلوق (uncreated center). هر نامى که داشته باشد، آن را به مثابه جایگاه یا پیوندگاه اولیه نفس و خدا مى دانند; کانونِ از دست نرفته (unlost) و جدانشدنى نفس، منبع و مبناى هر معرفت حقیقى درباره حقیقت مطلق، اندیشه خیر اعلا، (the idea of Good)و هر اندیشه داراى اهمیتِ (significance)عام. توانایى نفس بر شناسایى واقعیت فراتجربى (super – empirical)تنها از آن روست که وقتى او به اعماق درون خویش فرو مى رود با آن واقعیت یکى است; او با معلوم خود متحد است.

این تنسیق عقلانى ـ مابعدالطبیعه نهفته در عرفان تاریخى نیز همین است ـ الزاماً دربردارنده نوعى طریق سلبى (via negativa)است. واقعیت مطلق (Absolute Reality)، یا خدایى که نفس در پىِ اتحاد با اوست، فَرا و وَراىِ هر امر متعین (concrete)و محدود (finite)است. نسبت دادنِ هر وصف با ویژگىِ کرانه پذیر به «او» همانا محدود کردنِ «او» است. ما در توصیف خود از او، تنها با کنار نهادن هر آنچه محدود است مى توانیم یگانگىِ بى کرانه و تمامیت وجودِ «او» را محفوظ داریم. او نه «این» است و نه «آن». نفس، که بناست به سرمنزل سعادتِ اتحاد با «او» برسد، لاجرم باید بر فرازِ حالت ها (stats) و فرایندها، (processes) عواطف و افکار، و آرزوها و کردارها برآید (یا به زیر آنها گذر کند)، و در ارتباطى بى کلام (wordless communion) و آگاهى اى برتر ازتصاویر،اندیشه ها،یاهرنوع حالتى، نقطه اتصالى در نهانخانه نفس، با واقعیت مطلق بیابد; هجرتِ این تنها به آن «تنها».

«طریقت عرفانى»، یا هجرتِ تنها به «تنها» را با صفاتى همچون ورطه ناک (steep)و سخت، غریبانه (lonely) و طاقت فرسا، طریقِ پلّه ها (Ladders) و گام ها (steps) و صعودها (ascents)وصف مى کنند. مراحلِ (grads)تاریخى اى که «طریق» را به ساحت هاى تمایزیافته، یا نقاط اوجِ هر فراز بخش بندى مى کند عبارت است ازمراحلِ راه اندازنده (purgative)، روشنگرانه (illuminative) و وحدتبخش (unitive). گام هایى که براى تنسیقِ عرفان در قالب آموزه اى معیّن یا تبیینى نظام مند ازحیات معنوى برداشته اند توفیق تامّى نداشته است، و مراحلِ به دقت طبقه بندى شده «طریقتِ معنوى»، تنها به تسامحْ فرایندهاى تودرتوى نفس را در سِیرش به سوى خدا شماره یا مرور مى کند. این تنسیق ها، مانند مابعدالطبیعه، که با عرفان پیوند دارد، تا حدودى صواب و تا حدودى خطاست.

Hastings J: Encyclopedia of Religion and Ethics, Scribner’s, NewYork, V.9, P.83-4.

على موحدیان عطار

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها