ساپفو و فائون

داستان عشق ساپفو به فائون  Phaon و پریدن ساپفو از صخره های لئوکادیان Leucadian در نتیجه اهانت های فائون به ساپفو ، هر چند به طور ضمنی اعتقاد قوی نسبت به این باور وجود دارد ، به نظر نمی آید که بر بنیان های تاریخی محکمی استوار باشد . در حقیقت یک لطیفه گوی در گلچینی ادبی این گونه توضیح می دهد که ساپفو در گورستانی در ائولیک به خاک سپرده شد .[ ۴ ] هنوز فائون برای تمام اسطوره های که در اطراف اسمش گردآمده ، برای دلربایی معجزه گرش و عشق نامحسوسش ، شاید یک شخصیت واقعی داشته باشد .همانند دیگر قهرمانان ، احتمالاً او در دوره ای خیلی پیشتر از آن اخباری که به ما رسیده است زندگی می کرد . گفته شده است که او قایقرانی در میتیلنه ( مقایسه با قطعه ۱۴۰ ) بوده است ؛ کسی که به وسیله آفرودیت به او جوانی و زیبایی فوق العاده ای اهدا شده بود ، به پاداش یک عبور دادن ناچیز به وسیله قایق ، از یک طرف رودخانه به سمتی دیگر . سرویوس Servius کسی است که این مطلب را در ۴۰۰ م نوشته است .( مقایسه با p.39 ) می گوید که او ( آفرودیت ) جعبه ای مرمرین از مرهمی به او ( فائون ) داد که تاثیرش این بود ، تمامی زنان را در خودش گرفتار می کرد و آن ( ساپفو ) یکی از اینان بود ـ او اشاره ای به نام آن زن نمی کند ـ که خودش را در کمال ناامیدی از صخره ای در لئوکاس به پایین پرتاب کرد . سرویوس توضیح اضافی دیگری نیز در ادامه از سندی که مربوط به مناندر Menander می شود می آورد و می گوید که پرستشگاهی به وسیله فائون در لسبوس بنیان نهاده شد . زیبایی فائون و جذبه شیدایش مبدل به ضرب المثلی شد . هرچند پلینی Pliny می گوید که فائون هدف عشق ساپفو شد زیرا فائون ریشه نرینه گیاهی را که ارینگو eryngo یا احتمالاً همان درخت راج دریایی نامیده می شد ، پیدا کرده بود و آن همانند یک افسون عاشقی عمل می کرد . و هنگامی که آتنئوس از برگ های کاهو صحبت می کند که از آن ها به عنوان  خواص غذای و ضد آفرودیسم استفاده می شد ، او می گوید که در داستان کالیماخوس Callimachus آفرودیت ، آدونیس را در زیر برگ های کاهو پنهان می کند ، این بیانی تمثیلی از شاعران است ، که قصد دارد نشان دهد که آنان که هستند خیلی خوگرفته به استفاده از برگ های کاهو ، خیلی کم با لذات عشق سازگاری دارند . کرتینیوس می گوید هنگامی که آفرودیت به فائون عشق داد او را در برگ های کاهو پنهان کرد ؛ اما مارسیاس جوان می گوید که آفرودیت او را در میان علفزاران جو پنهان کرد . نویسندگان خیالپردازی که از وجود ساپفوی دومی حمایت می کنند ، معتقدند کسی که در دام عشق فائون گرفتار آمد ، ساپفوی شاعر نبود ، بلکه همان ساپفوی دومی بود که تمامی این داستان های پوچ به او منتسب است و نویسندگان کمیک آن را نشر دادند . قصه عشق مصرانه ساپفو علت فرار فائون به سیسیل بود ، جاییکه ساپفو تا آن جا او را تعقیب کرد . رساله ساپفو که پیشتر از آن سخن به میان آمد (p.3 ) بنیان بزرگترین بخش این افسانه است . کتیبه سنگ مرمرین پارین ( مقایسه با p.9 ) از روی یقین به حرکت با کشتی و فرار از میتیانه به سیسیل ساپفو اشاره کرده است . هر چند علم وقایع نگاری هیچ چیزی درباره فائون و درباره علت مسلم تبعیدش به ما نمی گوید ؛ برخی می پندارند که او مجبور به ترک کشورش به دلایل سیاسی بود ، اما هیچ اثری از این وقایع در نوشته های او وجود ندارد و نه گزارشی که نشان دهد که او علاقمند به امور سیاسی بود . استرابو در اثر “جغرافیا” که پیشتر ذکری از آن به میان آمد(P.10 )، می نویسد : «  صخره سفیدی که از لئوکاس به سمت دریا در امتداد است و نزدیک سفالینا Cephallenia وجود دارد ، نامش را از سفیدی همان صخره گرفته است . بر روی صخره لئوکاس Leucas پرستشگاهی از آپولون وجود دارد ، و مردم بر این باور بودند که پریدن از روی آن پایان عاشقی است . از این رو ساپفو اولین کسی است که از روی آن پرید ، چنانکه مناندر در جایی گفته است ،” به دنبال فائون مغرور ، به جنون شدیدی دست یافت ، و خودش را از صخره های فارسین Farseen به پایین پرتاب کرد ، و در حال استغاثه به درگاه خداوندگار و سرورش آپولو بود “. پرتگاه ذکر شده لئوکاس در حال حاضر بخشی جدا از خشکی است که جزء جزایر ایونیا است ، مشهور به سانتا مائورا Santa Maura ، دورتر از سواحل ناهموار و خشن آکارنانیا قرار دارد . داستان جسارت ساپفو و پرتابش از صخره لئوکادین Leucadian ، به کرات توسط اوید ذکر شده است و جای شکی در آن نیست ، به استثنای آنانی که به ساپفوی دومی معتقدند ، که تا همین دوره نیز وجود دارند . هنوز چیز عجیبی است که از آن همه نویسندگانی که شرح سقوط ساپفو را گزارش کردند ، نمی دان

عضویت
اطلاع از
guest

1 نظر
پرامتیازترین
جدیدترین قدیمی‌ترین
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها
جواد مفرد کهلان

نظر به اینکه معانی نامهای فائن و سافوی به ترتیب یعنی “التفات و توجه” و “یاقوت سیاه” با متن اسطوره همخوانی دارند؛ لذا این داستان ساخته و پرداخته داستان نویسان بزمی و بومی به نظر میرسد.