تشکیلات اجتماعی و سیاسی دولت اشکانی

با تشکیلات اجتماعی و سیاسی دولت اشکانی بیشتر اشنا شوید

 

جامعه دودمانی ایرانیان باستان

از زمان بسیار قدیم ایرانیان جامعه ی دودمانی تشکیل داده بودند، که از حیث تقسیمات ارضی مبتنی بر چهار قسمت بود، از این قرار:خانه (نمان Namana مان) – ده (ویس Vis) – طایفه (زنتو Zantu – زند) کشور (دهیوDahyu)1. قوم ایرانی خود را آریا می نامید و اصطلاح نژادی و جغرافیایی ایران (با یای مجهول)، ایران کنونی، مشتق از آن است.
در ایران غربی اساس و قاعده دودمانی جامعه تا حدی در زیر قشری که از تمدن بابلی اخذ و اقنپتباس شده بود، پنهان بود. شاهنشاهی دنباله سلطنت های اَشور و بابل و عیلام به شمار می رفت. روش دستگاه سیاسی همان بود که پادشاهان بابل و ماد داشتند و بعد در نتیجه کاردانی و کفایت و تدبیر سیاسی کوروش و داریوش به کمال رسید. اما تشکیلات دودمانی مع ذلک از میان نرفته و در سرزمین مادها و نیز پارس باقی بود. آثاری از آن در کتیبه مزار داریوش در نقش رستم پیداست، که در آن داریوش خود را از حیث نسب پسر ویشتاسب و از لحاظ دودمان هخامنشی و از جهت طایفه پارسیو از حیث ملت آریایی می نامند.
ایران هخامنشی هفت دودمان ممتاز داشت، که کی از آن ها نژاد سلطنتی بود. هردوت به خطا رفته است که امتیازات این دومان ها را اجر شرکت آن ها در قتل گئومات (بردیای دروغی)، می داند.


علاوه بر این حلقه از بزرگان نسبی، در شاهنشاهی هخامنشی یک سلسله از گماردگان (گمارده = گماشته یعنی تیولدار) نیز وجود داشتند. مثلا در آسیای صغیر خاندان های کهنی از امرا تحت ریاست و فرمان شاهنشاه سلطنت می کردند، ولی «شهربانان» در کار آن ها نظارت مؤثری داشتند. از این گذشته شاهنشاه گاهی گماردگان جدیدی ایجاد می کرد و بعضی از املاک خویش را به صورت موروثی با امتیازاتی به تملک آنان می داد. قدرت دودمان های بزرگی در این عهد دیگر منحصراً به دهکده های کوچکی (ویس) در پارس که از آن برخاسته بودند، بستگی نداشت، بلکه به قطعات بزرگی که اینان در سایر نقاط مملکت به تملک خویش گرفته بودند نیز مربوط بود. کسانی هم که به دودمان های بزرگ منسوب نبودند، از پارسی و مادی و حتی یونانیان تبعید شده از وطن، ممکن بود در اثر عطای شانشاه صاحب اراضی و عنوان «امارت» شوند. روابط این تیولداران با شهربانان برای ما چندان واضح نیست. همین قدر معلوم است که کمابیش امتیازاتی داشته اند و ظاهراً گاهی از حق مصونیت بهره مند بوده اند، چنان که می توانسته اند مالیات رعایای خویش را پس از وصول به خود اختصاص دهند.۱
این بود منشأ ملوک الطوایف در ایران، اما این ترتیب هنوز در زمان هخامنشیان بسط و توسعه چندانی نیافته بود. اسکندر و سلوکی ها، که وارث سیاست هخامنشی به شمار می آیند، تغییری در اصول و اساس تشکیلات داریوش بزرگ ندادند. وقتی هم که اشکانیان به یاری و پشتیبانی بزرگانیکه مانند خود آن ها از قوم ایرانی شمالی داهه Dâhaبودند، با سربازگیری و لشکرکشی نخست بر ولایت پارت چیره شده و پس از آن به تسخیر سراسر ایران پرداختند و دولت ایرانی جدیدی تشکیل دادند، باز اصول و سنن سیاسی عهد هخامنشی را حفظ کردند و شیوۀ هخامنشیان در مملکت داری متروک نشد. اما با وجود این دلت «پارت» دارای صفت خاصی است. به وسیله اشکانیان قدرت سلطنت از مغرب ایران به شمال این کشور انتقال یافت و مردم آن جا صفات ایرانی را پاک تر نگاه داشته بودند. بنابراین دولت اشکانی، با وجود رنگ یونانی که داشت، از حیث ایرانیت پاک تر از دولت هخامنشی بود. قریب دو قرن پایتخت شاهان اشکانی شهر صد دروازه Hécatompylos واقع ولایت پارت بود، تحولات تاریخی آنان را مجبور کرد که پایتخت خود را به تیسفون در کنار دجله انتقال دهند. با تسلط ایرانیان شمالی بر سراسر کشور تشکیلات دودمانی قدیم هم جانی تازه گرفت. «تصور تسلسل دودمانی جامعه» تا قرون متمادی در جامعه زردشتی، حتی پس از انقراض ساسانیان، حفظ شد. در کتب پهلوی مکرر ذکر «فرماندهان» چهارگانه رفته است از این قرار: رئیس خانه-رئیس ده-رئیس طایفه-رئیس کشور. در قطعاتی از متون مانوی، که در تورفان به دست آمده است، همین طبقه بندی کهن دیده می شود با این تفاوت که در متون مزبور آن را درباره موجودات ملکوتی به کار برده اند.

تشکیلات قدرت در زمان اشکانیان

اما در حقیقت مدتی بود که از چهار فرماندهی سابق الذکر دو فرماندهی اعلی و اخیر از میان رفته و دولت جانشین آن ها شده بود و وظایف رئیس طایفه و رئیس کشور را انجام می داد. از زمان بسیار قدیم، رئیس کشور به عنوان اجزای لازم دستگاه تشکیلات دودمانی وجود داشتند، ولی وظیفه و اختیارات آن ها درست معلوم نبود و دست خوش تغییرات می شد. به هر حال این دو رئیس در برابر قدرت محلی، که در دست رؤسای دوده ها متمرکز بود، مقام قابل اعتنایی نداشتند، مگر به طور استثنا. در تشکیل مملکت مقام رئیس کشور را شاهنشاه خود به عهده گرفته چنانکه سلاطین هخامنشی خود را در کتیبه های خویش خشایثیه دهیونام xšâyaФiya یعنی «شاه ممالک» خوانده اند و شهربانان که نماینده شاهنشاه بودند، جانشین رؤسای طایفه شدند. این ترتیب عیناً در زمان اشکانیان هم باقی ماند، زیرا که تشکیلات هخامنشیان در این قسمت چنان استوار بود که انقلابات روزگار نتوانست در ارکان آن رخنه ای پدید آورد. اما دو رتبه سفلای دستگاه تشکیلات دودمانی، که محکم تر از دو رتبه اعلی بودند، یعنی خانواده و رئیس آن (مانبُد) و دودمان و رئیس آن (ویس بُد) برجای خود باقی ماندند. اشکانیان و رجالی که از آغاز کار با آن ها یار شدند و بعدها چشم و چراغ دولت پارت به شمار آمدند، عینا مانند داریوش و یارانش همهاز رؤسای دوده های بزرگ بودند. دوباره تکرار می کنیم که رؤسای دوده های بزرگ بودند. دوباره تکرار می کنیم که رؤسای دوده ها طبقه اعلای جامعه اشرفی را تشکیل می دادند، که اقتدارش مبتنی بر تملک اراضی موروثه بود. بنابراین مقدمات، همین کهدولت پارت به وجود آمد، اساس ملوک الطوایفی بر این اساس بسط و توسعه کامل یافت.
عده خاندان های بزرگی که در دوره اشکانیان مقام اول را داشتند، ظاهراً هفت بود.۱ از میان آنه ا دو خاندان بعد از دودمان شاهی صاحب قدرت محسوب شدند: یکی خاندان سورن Sôrên و دیگرخانواده کارن یا قارن Kârin2 شغل موروث سورن ها تاجگذاری سلاطین بود. این عدد هفت گویا یادگاری از سنن عهد هخامنشی است.
در این طبقه، یعنی نزد ویس بدان، مرکز ثقل دولت قرار داشت، که گماردگان (تیولداران) بزرگ و معتبر شاهنشاه به شمار می آمدند و اتباع خود را برای جنگ با دشمنان شاه و گاهی نیز برای در افتادن با خود او مسلح می ساختند. مثلاً سورن ده هزار سوار، که «همه از بندگان او بودند، به جنگ کراسوس برد»۳ از این مطلب چنین بر می آید که در آن وقت کشاورزانی که موظف به خدمت جنگی بودند، در تحت تسلط صاحبان مقتدر تیول و املاک دولتی به نوعی بندگی دچار بودند. اما در بین این طبقه بزرگان و طبقه بزرگان و طبقه کشاورزان یک صنف دیگر از اصیل زادگان اسواران۴ موجود بود، که آن ها رااعیان درجه دوم باید خواند. این اعیان مقداری زمین مالک بودند و ظاهراً مقصود از مانبدان همین طبقه متوسط بوده است. شباهتی که میان این اوضاع و ترتیب ملوک الطوایفی اروپا در قرون وسطی دیده می شود، غالباً مورخان را متعجب کرده است. جه در جامعه ملوک الطوایف ایران و چه در اروپا این نکته مسلم است که رابطه تیولداران بزرگ با رعایای خود خیلی محکم تر از رابطه ای بوده است که شاهنشاه، که اعظم تیولداران بزرگ داشته است. در این عهد هرگز مقام سلطنت کاملاً تابع طرز ملوک الطوایفی نبود و حق انحصاری خاندان اشکانی محسوب می شد، با این قیدکه لزوماً سلطنت از پدر به پسر نمی رسید. پس از مرگ پادشاه بزرگان جانشین او را به دلخواه خود معین می کردند، و اگر اختلافی می افتاد، شمشیر در میانه حکم می شد. هر طایفه یکی از شاهزادگان اشکانی را اختیار کرده، برای رسانیدن او به مقام شاهنشاهی مجاهده می نمود.


درست معلوم نیست که حکام ایالات چه ارتباطی با تیول و اقطاعات داشته اند.
احتمال می توان داد که تیولداران بزرگ غالباً به حکومت آن ایالاتی منصوب می شده اند، که خود در آن جا دارای آب و خاک بوده اند.۱ در هر حال حکومت های ولایت به افراد شش خاندان ممتاز و دودمان سلطنتی اختصاص داشته است. برای سنجش این حکام عهد اشکانی با شهربانان دوره هخامنشی گوییم، کهقلمرو حکام اشکانی خیلی کمتر از شهربانان هخامنشی بوده، ولی قدرت و استقلال حکام نسبت به شهربانان بیشتر بوده است. چنین به نظر می رسد که نه تنها ولاتی که از تخمه شاهی انتخاب می شدند، عنوان شاه داشتند-چنانکه همیشه در ایران مرسوم بود-بلکه هر یک از ایلات هجده گانه اشکانی را یک «پادشاهی» می خواندند.۲ پس عجب نیست که مورخان عرب دوره بین اسکندر و ساسانیان را عهد «ملوک الطوایف» خوانده اند و این کلمه ترجمه از لغت«کدگ خودای»۳ پهلوی است، که به معنی صاحب خانه یا والی می آمده است.
قدرت سیاسی تیولداران بزرگ در شورایاشرفی تجلی می کرد، که حدودی به اختیارات شاهنشاه می گذاشت. یوستینوس این مجلس شوری را «سنا» خوانده است ۴و ما می دانیم که سرداران و حکام از میان اعضای این مجالس انتخاب می شده اند.۵ بنابراین حکومت و سرداری شغل موروث نبوده است. اعضای سنا خود را خویشاوندان شاهنشاه می خوانده اند و همه از خاندان سلطنت یا از افراد شش دودمان ممتاز دیگر بوده اند، زیرا که در میان سرداران پارتی بسیاری سورن و قارن نامداشته اند و نیز معلوم است که این دو خانواده خود را از حیث نسب همدوش دودمان سلطنتی می شمرده اند.۶ همچنین قراینی در دست است که انجمن دیگری هم بر پای بوده و آن را مجمع «دانایان و مغان» می توان نامید. سلاطین اشکانی رأی آنان را در امور محل اعتنا قرار می داده اند و ظاهراً در حوادث مهم به وسیله فتوای دینی مداخلاتی می نموده اند.۷ لکن چنینی می نماید که نفوذ این انجمن چندان قوتی نداشته و هرگز شنیده نشده است که مجمع «دانایان و مغان» در سرنوشت سلطنت اشکانی تأثیری کرده باشد. قدرت آن فقط مشورتی بوده است، برخلاف «مجلس سنا» که در کشور قوه حقیقی محسوب می شده است.
عده قلیلی از اشراف درجه اول، که عضو مجلس سنا بودند، حق اشتغال همه مقامات مهمه، مثل مشاغل درباری و سایر کارهای عمومی را به خود اختصاص داده بودند. از این جا معلوم می شود که نجبا و ملوک الطوایف در عین حال حائز مقامات درباری و قضایی نیز بوده اند. اطلاعات قلیلی که راجع به تأسیسات و تشکیلات دولت پارت از منابع یونانی و رومی به دست می آید، با مطالبی که مورخان ارمنی راجع به تشکیلات مملکت خود نقل کرده اند، تکمیل می شود. چون ارمنستان از سال ۶۶میلادی تحت تسلط شاخه اس از شجره سلاطین اشکانی قرار گرفت، از این رو تشکیلات حکومت پارت در آن استقرار یافت. موسی خورنی این تغییرات را، که به فرمان اولین پادشاه اشکانی ارمنستان موسوم به ولرشک۱ رخ داده، به طریق جالب توجهی نقل کرده است.

پادشاهی ولرشک

این پادشاه نخست به ترتیب و تنظیم دودمان سلطنتی پرداخت. رئیس خانواده باگراتونی، که مورخاناو را نژاد یهود دانسته اند، رسماً به ریاست دودمان نصب شد و حق نهادن تاج بر سر پادشاه۲ و فرماندهی سواره نظام یافت و این دو مقام در خانواده او موروثی شد. و نیز از حقوق او این بود که می توانست دیهیمی با سه رشته مروارید بدون طلا و جواهر دیگر در موقع ورود به دربار یا اتاق شاهی بر سر گذارد. ولرشک رئیس طایفه ممتاز دیگری را عهده دار نصب جواهرات سلطنتی بر لباس پادشاه قرار داد. طایفه ممتاز دیگری هم بود که محافظان مخصوص پادشاه از آن اختیار می شدند. سایر مقامات از قبیل میرشکاری پادشاه و مباشرت انبار گندم و ریاست تشریفات و امانت خلوت و ریاست ساقیان و اداره امور قربانی و شغل بازداری و نگاهبانی اقامتگاه تابستانی و نگهداشتن رایت و علم در پیشاپیش پادشاه در روز جنگ به افراد خانوادههای دیگر تفویض شد. چنین پیداست که همه این طوایف و خانواده ها، در آن موقع از دودمان های درجه اول نبوده اند. ولرشک آن ها را به این مقامات رسانید. زیرا که موسی صریحاً گوید که رئیس ساقیان پادشاه به درجه حکمرانی نخرر۱ رسید و متصدی حفظ اقامتگاه تابستانی «ماند اعضای خانواده سلطنتی» شرف یافت.
ولرشک پس از آن که دربار خویش را به این ترتیب منظم کرد، حکومت ها و اقطاعات وسیع به بزرگان دولت عطا نمود. موسی و دیگر مورخان ارمنی در استعمال کلمات «امارت» (اقطاع) و «حکومت» (ایالت) دچار اشتباه بزرگ شده و یکی را به جای دیگری به کار برده اند. موسی مثلامی گوید ولرشک به گبل Gabal (مباشر انبار گندم) و ابل Abel (رئیس تشریفات و رئیس خلوت) قرائی بخشید، که به نام آنان موسوم گردیده است و بعد گوید حکومت گبلئان و ابلئان۲ همین است. شکی نیست که در اینجا کلمه «حکومت» (نخرروتیون nakhararutiun) به جای «امارت» (اقطاع) به کار رفته است. موسی در ضمن شمردن«امارات» و «اقطاعاتی» (نهپتوتیون nahapetutiun) که ولرشک به بزرگان ارمنی تفویض کرد، گوید که خاندان گوچر والی (بدیشخ bdeashkh) شمال شدند، ولی این «ایالت» را «امارت» و «اقطاع» (نهپتوتیون) می نامد.۳ باری نمونه این اشتباه و اختلاط مورخان بسیار است و به هیچ طریق نمی توان آن را توجیه کرد، مگر آن که فرض کنیم که بعضی از حکومت های ارمنستان موروثی بوده و رفته رفته به صورت «امارت» در آمده است و از این حیث ارمنستان از ایران پیش تر افتاده است.۴ ظاهراً بدیشخ عنوان چهار مرزبانی بوده که ولایت چهارگانه سرحدی را، که در چهار جهت کشور واقع بوده، حراست می کرده اند.۵ معمولا هر کس به این مقاممی رسید، اقطاعات بزرگ در آن ناحیه به او عطا می شد. بنابر نوشته های موسی، مقام بدیشخ بزرگ قسمت جنوب غربی ارمنستان به شرشن Sharashan از خانواده سنصر Sanasar داده شد .


از اینکه در تاریخ ساسانیان کلمه بدیشخ به صورت بدخش دیده می شود، چنین استنباط می نماییم که منشأ این عنوان ایران بوده و ارمنستان آن را از تشکیلات اشکانی اقتباس کرده است. بعلاوه در ایران تقسیم ولایات سرحدی به چهار مرزبانی متداول بوده است.۱
کارهای دیگر هم راجع به امور دربار و دولت به ولرشک نسبت می دهند. او قشون را به چندین طبقه تقسیم کرد و ساعات بار و تشکیل شوراها و مواقع تفریح را در دربار معین کرد. دو خبرگزار نصب کرد، یکی مأموریت داشت که شاه را کتباً از کارهای نیکی که باید انجام دهد، آگاه سازد و دیگری یادآوری کند که کشیدن انتقام را به خاطر داشته باشد و نیز شخص نخستین موظف بود کهمواظبت کند مبادا پادشاه در حال غضب فرمانی خارج از عدالت صادر نماید و در هر وقت بایستی شاه را به عدالت و نوع دوستی راهبری کند.۲ ولرشک قضاتی در شهرها و دهات برگماشت و «شهرنشینان را فرمان داد تا رتبه فوق رتبه روستاییان بگیرند و روستاییان را امر کرد، حرمت شهرنشینان را نگاهدارند و اینان را فرمود که به روستاییان کبر و غرور نفروشند». باری تمام این تأسیسات و مقررات ارمنستان بدون شبهه تقلید از ایران بوده است.۳
فوستوس۴ طریقه ای را که ارشک (اواسط قرن چهارم میلادی) پس از دوره پرآشوب سابق، برای تجدید تشکیلات سلطنتی اختیار کرد، شرح می دهد و گوید که این پادشاه برای ولایت سرحدی فرماندهانی تعیین کرد و ریاست عالیه امور را به خانواده گنون Gnuni(همان خانواده ای که در عند ولرشک به درجه حکومت رسیده و سمت ساقیگری پادشاه را یافته بود) واگذاشت و اداره امورلشکر را با همه متعلقاتش به خانواده ممیکن Mamikom سپرد. «اعضای این دو خاواده و سایر طبقات اشراف مادون آن ها، که عنوان حکومت یافته بودند، حق داشتند در حضور پادشاه بر مسند جلوس کنند و علائم افتخاری بر سر بنهد. به طریق اولی رؤسای خاندان های بزرگ، که عنوان حکمرانی داشتند، می توانستند به قصر شاهی داخل گشته، در هنگام صرف طعام در میان مهمانان بر (نهصد) مسند بنشینند».

مناصب پادشاهان

حال اگر این اطلاعات و نظایر آن را درست بسنجیم،۱ معلوم می شود که منصب و مشاغل به اندازه مالکیت ارضی پیوستگی نام به خاندان ها نداشته است. پادشاهان قوی الاراده می توانسته اند از راه تصرف در مناصب و مشاغل بر نجبا و اعیان مملکت تسلط پیدا کنند. از طرف دیگر می بینیم که گاهی بعضی از اعیان در موقع جان دادن همه حقوق خود را، از طرف رئیس خود، به فرزند محول کرده و او را وارث شغل خود قرار می داده اند.۲ بسا اتفاق می افتاد که امرا و حکام یاغی می شدند، ولی اگر از خانواده سلطنتی نبودند، با وجود کمال استقلالی می یافتند، نمی توانستند عنوان پادشاهی بگیرند.۳ هر وقت که پادشاه قدرت داشت، خانواده نجبایی را که خطرناک می دید۴ قتل عام می کرد و املاک و اقطاعات آنان را از آن دولت می نمود.۵ در میان نجبا و امرا هم غالباً نزاع واقع می شد. گاهی رئیس خواجه سرایان دربار به قدری اقتدار می یافت که نسبت به خانواده شهربانان نیز تعدی و تجاوز می نمود.۶
در کتاب فوستوس بیزانسی۷عبارتی است که این احوال را روشن می کند و وضع بزرگان را، که به یک اعتبار مأامور دولت و به یک اعتبار امیر مستقل ولایات بوده اند، ذکر می نماید. و نیز از این کتاب استنباط می شود که اساس لشکری قدرت آنان متکی به اصول ملوک الطوایفی جامعه بوده است.خسرو دوم پادشاه ارمنستان در اواسط قرن چهارم میلادی۸ باایرانیان پنجه در افکند و چون می ترسید که در اثنای جنگ از طرف اعیان مملکت، مثل زمان سابق خیانتی صورت بگیرد، چنین فرمان داد:«بعد از این همه اعیان و حکام و صاحبان ولایت، که از هزار تا ده هزار تن سپاهی دارند، باید شخصاً در رکاب پادشاه حاضر باشند و هیچ یک از آنان حق ندارند در میان لشکر شاهی اقامت گزینند». به این تدبیر خسرو تمامرؤسای دودمان های باستان را مجبور نمود که لشکریان خود را وارد سپاه سلطنتی کنند. خسرو ریاست کل این سپاه را به دو تن از سرداران، که محل اعتماد او بودند، سپرد. قصد خسرو این بود که ریشه ملوک الطوایفی را از ارمنستان برکند. ولی این تدبیر بی نتیجه ماند و به جایی نرسید. در زمان حیات او یکی از دو سردار طرف اعتمادش، که واچه Vatché نام داشت، همه حکام و لشکریان محلی آن ها را گرد آورده، به جنگ ایرانیان برد.

سورن یکی از بزرگترین امرای اشکانی

اکنون اگر عطف نظر به جانب تشکیات دولت پارت در ایران بکنیم، می بینیم آنچه مورخان یونان و روم قدیم در آن باب می نویسند، بی شباهت به تشکیلات دولت اشکانی ارمنستان نیست. از مختصات آن تضادی است که در میان قدرت شاهنشاه با قدرت نجبای ملوک الطوایف، که در عین حال از عمال دولت هم به شمار می آمدند، موجود بود. نمونه کامل امرای دولت اشکانی «سورن»است، که خصم کراسوس رومی بود و پلوتارخس در حق او چنینی می نویسد:«سورن در ثروت و بزرگی و افتخار بعد از شاهنشاه شخص اول ایران بود. از حیث فضلیت و لیاقت سرآمد پارتیان به شمار می آمد. از لحاظ بلندی بالا و حسن اندام مانند نداشت. هنگام لشکر کشی هزار شتر بار و بنه او را می برد و دویست ارابه مخصوص حمل همسران و همخوابگان او بود. هزار سوار زره پوش و عده بیشتری سرباز سبک اسلحه در رکاب او می رفت، زیرا او روی هم ده هزار سوار داشت، که قسمتی از گماردگان و قسمتی از بندگان او بودند». در روز نبرد خود را می آراست و زینت می کرد و در پیشاپیش سپاه خود قرار می گرفت. «دلیری او به حدی مشهور بود، که با وجاهت زنانه او نمی ساخت، زیرا کهسورن بنابر رسم مادها روی خود را سرخاب می مالید و آرایش می کرد و گیسوان خود را به دو قسمت می نمود، اما سایر پارت ها گیسوان را به رسم سگ ها بلند و ژولیده می گذاشتند تا هیبتی وحشتناک داشته باشند»۲ سورن حرم خود را همراه می برد و در عین جنگ شب ها را به عیش و نوش و شراب خوری و استماع موسیقی و آواز و عشق بازی می گذارانید.۳
عاقبت شاه از قدرت سورن به رشک آمد و با وجود قدرتی که داشت، بر او غلبه کرد، زیرا که شاه با هر یک از بزرگان، که در می افتاد-هرگاه بزرگان متحد نبودند-بروی چیره می شد. اما اگر بزرگان یار می گشتند، غالباً او را خلع و دیگری را نصب می نمودند.

سلاطین اشکانی

سلطنت اشکانیان، اگرچه هرگز به قدرت و ثبات سلطنت هخامنشی نرسید، ولی صورتاً حکومت آنان استبدادی بود. اختیارات شاهنشاه محدود به قانونی نبود و اگر بخت و اتفاق با او یار می شد و موانع را از میا بر میداشت، با کمال استبداد و خود سری فرمانروایی می کرد. ترس شاهنشاه مخصوصاً از افراد خانواده خود بود، زیرا که ایرانیان با احترام ذاتی و تقریباً مذهبی سلطنت ر حق خاندان شاهنشاهی می دانستند و بنابراین جرأت نداشتند، قب از یافتن یک مدعی سلطنت از تمه اشکانی، علم مخالفت با شاه را برافرازند. به همین جهت سلاطین اشکانی بی رحمانه افراد خاندان خود را می کشتند. اما این تدبیر غالباً مفید نمی افتاد، زیرا که مردم ناراضی عاقبت کسی را، که از قتل عام جان به سلامت برده بود، می یافتند و او را در کشیدن انتقام مدد می کردند.
معمولا کسی به شاهنشاه دسترسی نداشت.۱ از جمله امتیازات شخص شاهنشاه این بود که دیهیمی۲ بلند بر سر می گذاشت و بر تختی زرین می خفت. اروان سوم پادشاه اشکانی، محض تجلیل یکی از شاهان زیر دست موسوم به ایزات ادیابنی Izate d’Adiabéne، به طور استثنا این امتیاز را به او نیز عطا فرمود. در قصر سلطنتی تیسفون تختی از زر موجود بود، که در سال۱۱۵ میلادی به دست تراژان قیصر روم افتاد. پادشاهان اشکانی، مانند هخامنشیان محل هایی به نام «فردوس» تعیین کرده بودند، که در آن شیر و خرس و پلنگ برای شکار نگاه می داشتند.۳ در نتیجه اهمیتی که در دربارهای شرقی به حرم داده می شد، غالباً خواجه سرایان در امور کشور نفوذی قابل توجه داشتند.۴ وقتی که شاهنشاه سفر می کرد، جماعتی کثیر از نیزه داران نگاهبان او بودند.۵ به تقلید هخامنشیان، سلاطین اشکانی هم مقرر کرده بودند که هر کس به حضور شاهنشاه شرفیاب می شود، باید هدایایی بگذارند.۶ خزانه خاص شاهنشاه با خزائن کشور یکی بود در خزانه پادشاه خراج کشور ها جمع می شد و ثروتی هنگفت در این گنج ها گرد می آمد.

منبع کتاب ایران در زمان ساسانیان، اثر پرفسور آرتور کریستن سن
ترجمه مرحوم رشید یاسمی + نشر الکترونیکی به کوشش اِنی کاظمی در سایت تاریخ ما.

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها