سکاها چه کسانی بودند؟

همان‌گونه که کنراد (Conrad) می‌گفت، تصادف (بخت یا حتی سرنوشت، به طرزی که دیگران می‌پندارند) به همان اندازه در تعیین سرنوشت نژادها اهمیت دارد که در سرنوشت افراد؛ و انسان منفرد و گروه‌های مختلف را به همان اندازه دست‌خوش تحولات می‌کند که آنان را سعادتمند می‌سازد. از این تحولات، آنچه از همه غم‌انگیزتر است، ولی مسلماً وحشت‌انگیزتر نیست، تحوّلی است که براثر آن، مردگان به دست فراموشی سپرده می‌شوند. شاید، وقوف ناآگاه از این امر اتفاقی، غالباً رهگذر بی‌خیالی را به گورستانت کهنه‌ای رهنمود شود و او را بر آن دارد که لحظه‌ای در کنار سنگ‌قبر فرسوده‌ای درنگ کند، و به نوشتۀ ناخوانا و از بین رفتۀ آن خیره شود، و اظهار شگفتی کند که چگونه انسانی در زیر تخته‌سنگی اسرارآمیز خفته است؛ دربارۀ نحوۀ زندگی او بیندیشد و اندوهگین شود که حتی اثر نام دوران حیات موجودی سرزنده و چابک تا ابد ازنظر بشر محوشده است.

عتیقه شناسان غالباً تحت تأثیر افکار مشابهی قرار می‌گیرند، به‌ویژه آن‌هایی که مجذوب تاریخ باستان، که دربارۀ آن‌ها اسناد و مدارک کمتری وجود دارد، واقع می‌شوند. در میان موضوعاتی که دربارۀ آن‌ها سند و مدرک کمتری وجود دارد، ولی جزو جالب‌ترین مطالب به شمار می‌روند، مطالبی است که مربوط به سکاهای بیابان‌گرد است که در آخرین هزاره عصر پیش از میلاد،در جلگه‌های وسیع و تقریباً هلال شکلی که از مرزهای چین تا سواحل دانوب گسترده است، روزگار می‌گذراندند. امروزه، عملاً سراسر این گسترۀعظیم چمنزار طبیعی به شوروی تعلق دارد، اما، در دوره‌های پیش‌ازتاریخ، طوایفی بی‌شمار در این دشت پهناور از پس یکدیگر می‌آمدند.در بخش شمال شرقی، بسیاری از طوایف مزبور غالباً تمایلی نشان می‌دادند که باگذشت قرون و اعصار مشخص‌تر شد، و آن عبارت از مهاجرت به نواحی غربی یا جنوب غربی خاستگاه خود آن‌ها بود. این تمایل بدون تردید براثر وجود موانع جغرافیایی در مرزهای دیگرشان بود که آن‌ها را از حرکت در این جهات بازمی‌داشت.

نشان حرکت‌های آنان را در نقاط مختلف با توجه به اشیای که برجای نهاده‌اند می‌توان یافت. ولی تاریخ آن‌ها عملاً برای ما نامعلوم است، هرچند نویسندگان مطالب مربوط به پیش‌ازتاریخ گاهی می‌توانند از آن سال‌های گذشته، که از مدت‌ها پیش فراموش‌شده و مدرکی دربارۀ آن‌ها موجود نیست، نکته‌ها مبهم و تاریک به دست آورند. دربارۀ بخش اروپایی این جلگه در طی آخرین هزاره پیش از میلاد اطلاع بیشتری وجود دارد. در آن هنگام پس از ساکنان این ناحیه در عصر مفرغ متأخر، طوایفی آمدند که سرانجام در آن‌ها مستحیل شدند و در پیرامون سکاهای سلطنتی (Royal Scyths) در جنوب روسیه استقرار یافتند؛ و اگرچه اصل و منشأ آن‌ها مجهول مانده است، باوجوداین، آثار ملموس فراوانی از زندگی خود برجای نهادند. همۀ اموال آن‌ها، به‌جز ظروف سفالین، که به دست ما رسیده (شامل اشیای ضروری) نظر ما را به خود جلب می‌کنند. این امر تا حدی به دلیل مهارتی است که در ساختن آن‌ها به‌کاررفته و تااندازه‌ای به سبب سبک بسیار ویژه تجسم جانورانی است که بدان وسیله قسمت اعظم آن اشیا تزیین‌شده است. این تصاویر، نوعی شگفتی را نسبت به جهان جانوران نشان می‌دهد که، همراه بااستعداد هنرمندان در نشان دادن جنبه‌های اساسی این جهان، وضوح و قاطعیت و عظمتی دارد که تاکنون نظیری در هیچ مکتب دیگر هنر بدوی نداشته است. درواقع، شکل‌های حیوانی که سکاها آن‌ها را برای لذت خود می‌کشیدند به‌اندازه‌ای سرزنده و فریبنده است که سرانجام در هنر قسمت اعظم اروپا تأثیر کرد و اثر خاص خود را برای همیشه در آن به‌جای نهاد.

باعث تأسف بسیار است که ساکاها الفبا یا سکه نداشتند، زیرا اگرچه تنوع شگفت‌انگیز اشیایی که از گورهای آن‌ها به‌دست‌آمده حاکی از روش زندگی بسیار پیچیده و استعداد تقریباً همگانی آن‌ها در طراحی است، اطلاعات ما، دربارۀ آن‌ها بیشتر مربوط به منابع دست‌دوم است، اطلاعات دست‌اول ما محدود به تاریخی اساسی، باید به مطالب پراکنده‌ای متوسل شویم که معاصران متمدن آن‌ها، خواه چینی و آشوری و کلیمی، خواه یونانی، به‌حسب اتفاق در نوشته‌های خود به آن‌ها اشاره‌کرده‌اند. همچنین باید به شرح‌های مفصل مغشوش تاریخ نویسان یونانی عصر باستان متوسل شویم.

بسیاری از دانشمندان یونان باستان به‌اشتباه سکاها را کهن‌ترین نژاد جهان دانسته‌اند. نروگوس پومپئیــوس (Trogus Pompeius)، مورخ قرن اول پیش از میلاد، تأکید کرده است که سکاها همیشه در نظر همگان، به‌جز مصریان، که از مدت‌ها پیش با این نظر مخالف بودند، کهن‌ترین نژاد جهان به شمار می‌رفتند. در این مورد،حق با مصریان بود، زیرا، برخلاف مطالبی که درباره اصل و منشأ خود نگاشته‌اند، سکاها مدت‌ها قبل از سدۀ هشتم پیش از میلاد موجودیت ملّی قابل‌تشخیصی نداشــتند و، بنابراین، نمی‌توانستند ازلحاظ قدمت نژادی با مصریان به رقابت بپردازند. باوجوداین، سکاها در روزگار خود نیروی سیاسی مهمی را تشکیل می‌دادند، و اگرچه در روزگار ما تاریخ آن‌ها در بعضی از کتاب‌های مفصل‌تر مرجع تنها چندخطی را اشغال می‌کند، باوجوداین سکاها، به‌منزله منبع افسانه‌های مطلوب ما باقی‌مانده‌اند. بدین ترتیب، آیایا (Aeaea) یا «سرزمین خورشید طالع» در اودیسه (Odysseus) همان دنیای پس از مرگ است، که در سکائیه، در سواحل شرقی دریای سیاه و محلی وجود دارد که در روزگار ماکوبان (Kuban) یا شبه‌جزیره تامان (Taman) نامیده می‌شود. در اینجا نیز جاسون (Jason یاسون) و آرگونوتهای (Argonauts) او در جستجوی پشم زرین برآمدند، و اودیسه دست‌خوش حوادث بعدی شد؛ در اینجا بــود که افی ژنی (Iphigenia) به یاری دیانا (Diana) شتافت؛ ازآنجا بود که ماجوج (Magog) خشمگین بیرون رفت تا در میان یهودیان آشوب بر پا کند.

 

عکس Related image %d8%b3%da%a9%d8%a7%d9%87%d8%a7-%da%86%d9%87-%da%a9%d8%b3%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%af%d8%9f Tarikhema.org

سکاها

گذشته از این افسانه‌ها، داستان‌های شگفت‌انگیز بسیاری دربارۀ ثروت تقریباً افسانه‌ای سکاها با واقعیات موجه‌تری که توسط مورخان یونانی گردآوری شد درهم آمیخت. تصویر به‌دست‌آمده چنان آشفته و درهم بود که تا اواخر قرن نوزدهم، بسیاری از محققان، حتی قسمت اعظم آنچه را که هرودوت دربارۀ آن‌ها نوشته بود به‌حساب نمی‌آوردند. سپس به‌تدریج ارزش ذاتی اشیایی که مرتباً از گورهایی تپه‌ای سکاهای جنوب روسیه پیدا شد عتیقه شناسان را بر آن داشت که این منابع پیشین را دوباره موردبررسی قرار دهند. آنان باکمال تعجب دریافتند که در کنار اشیای بی‌ارزش، اشیای گران‌بهایی وجود دارد و توانستند با گذاشتن آن‌ها کنار یکدیگر تصویری از زندگی سکاها به دست دهند. کاوش‌های زمان ما همچنان دلایلی در تائید بعضی از این گفته‌های باستانی به دست می‌دهد. مطالعه دقیق متون کهن، به انضمام نتایجی که از کاوش در دشت‌ها حاصل‌شده، به‌اندازه‌ای آداب‌ورسوم اقوام بدوی عصر سکاها را آشکار ساخته است که می‌توانیم روش زندگی آنان را تا حدی که انتظار نمی‌رفت روشن سازیم و باکمی دقت اهمیت سهم آنان را در هنر اروپای غربی در طی قرون تاریک* ارزیابی کنیم.

سکاها به‌طور اخص درواقع قوم عمده‌ای از گروه عظیم بیابان‌گرد بودند که طوایفشان را نمی‌توان با اشارات نویسندگان پیشین به آن‌ها از یکدیگر تمیز داد. سکاها تا قرن پیش از میلاد در جنوب روسیه و کوبان کاملاً مستقرشده بودند، و طوایف مشابه، و احتمالاً حتی قبایل وابسته، اگرچه ازلحاظ سیاسی  به‌کلی مستقل و از یکدیگر متمایز بودند، نیز در آلتایی متمرکز شدند؛ حتی بعضی ممکن است به ناحیه ینی سئی نفوذ کرده باشند.اصل و منشأ این طوایف آسیایی را اکنون نمی‌توان به‌دقت تعیین کرد، ولی بعضی از آن‌ها به‌اندازه‌ای در هنر سکایی سهیم شدند و به آن کمک کردند که همۀ این گروه، درهرصورت ازلحاظ هنری و فرهنگی، شایسته‌اند که یک واحد ملحوظ شوند، هرچند عدم تشابهاتی که به وجود می‌آید غالباً به‌اندازه‌ای به چشم می‌خورد که موجب تشخیص آن‌ها از یکدیگر می‌شود. بنابراین، در این صفحات اصطلاح سکایی به‌ویژه در مورد طوایف سکاهایی به کار خواهد رفت که در کوبان، بخش‌هایی از کر بعدها به رومانی و بلغارستان و مجارستان و پروس نفوذ کردند. اصطلاح «سکاهای خویشاوند» دربارۀ طوایف بیابان‌گرد آلتایی به کار خواهد رفت، به‌ویژه آن‌هایی که گوذهایشاندر پازیرک(Pazirik) و نواحی مجاور در همان منطقه حفاری‌شده است. چنین تعریفی دارای این مزیت است که مغایر با تعریف قدما نیست. بدین ترتیب، اگرچه بر طبق رسم اواخر قرن نوزدهم اصطلاح سکایی از سوی گروهی از مقامات شوروی دربارۀ طوایفی به کار می‌رود که بر ناحیه‌ای از کارپات تا رود دون فرمان می‌راندند، ولی استرابون درواقع منطقۀ دوبرجا(Dobrudja) را «سکائیۀ کوچک» نامید و حال‌آنکه سراسر نواحی جلگه واقع در شمال و شمال شرقی دریای سیاه را «سکائیۀ شرقی» نام گذاشت.

در سراسر ناحیه‌ای که موردنظر ماست طوایف سکایی و طوایف «سکاهای خویشاوند» اساساً بیابان‌گرد بودند، ولی زندگی چوپانی آنان تااندازه‌ای وابسته به وجود کشاورزی بود. احتمال دارد که درهرصورت تا قرن پنجم پیش از میلاد بخشی از هر طایفه در اردوگاه‌های دائم یا نیم دائمی به سر می‌برد که برای افراد بیابان‌گرد هم در بخش آسیایی دشت، مسیر مشابهی در پیش‌گرفته و به شغل و پیشه همانندی پرداخته باشند.درنتیجه، در سلیقه‌ها و علاقه‌ها و لباس و تجهیزات این دو گروه فرق بارزی دیده نمی‌شود. در این فاصله زمان، محال است بتوانیم تعیین کنیم که چه قسمت از این تشابه مربوط به وجود پیوستگی‌های نژادی مشخص میان دو گروه، و چه اندازه مربوط به تشابه محیط و روش زندگی آن‌ها بوده است. هنر هر یک از این دو گروه، باوجود تشابه، قابل‌تشخیص است، و آن را نیز با تو جه به بعضی ویژگی‌های محلی، که تا حدی ناشی از موقعیت جغرافیایی هرکدام از آن‌هاست، می‌توان دانست. جلگۀ اوراسیایی* (Eurasian) ابعاد وسیعی دارد، زیرا از حاشیه شرق تا اروپای مرکزی گسترده است و ناگزیر اقوامی که در کنار مرزهای آن می‌زیستند با همسایگان نزدیک خود، اگر هم تصادفاً با آن‌ها بیگانه بودند، بیشتر مأنوس می‌شدند تا با گروه‌های دوردستی از خویشان خود آن‌ها بودند. بدین ترتیب، در شرق نفوذ چین در فرهنگ بدوی ناحیه غلبه داشت، و در مرکز، عناصر ایرانی بیشتر به چشم می‌خورد و در مغرب، عناصر یونانی آشکار بود. باوجوداین، به‌رغم این گرایش‌های بیگانه، فرهنگ بدوی در سراسر ناحیه غالب بود و در آلتایی به‌صورت خام در میان «سکاهای سلطنتی» روسیه جنوبی با پختگی بیشتری جلوه می‌کند. تأثیرات کلاً در یک‌جهت نبود، زیرا فرهنگ بومی جلگه به‌نوبه خود(هرچند در درجه کمتر) هم در جهان شرق، و هم در جهان غرب، محسوس بود. سکاها جوامع متشکلی به وجود می‌آورند و از روسای خود بی‌چون‌وچرا اطاعت می‌کردند. اما افرادی ناآرام بودند و از جنگ و یغماگری و کندن پوست سر دشمنان خویش لذت می‌بردند. در موارد بسیار، دلاوری آن‌ها درصحنۀ نبرد موجی نگرانی واقعی دولت‌های بسیار نیرومندتر آشو، ماد،پارت و یونان می‌شد. در قرن هفتم پیش از میلاد، سکاها در سراسر آسیای صغیر موجب بیم و وحشت بودند، ولی در همان حال ثروت آنان و اشتیاقشان به زینت‌آلات، آن‌ها را طرف علاقۀ بازرگانان بزرگ یونانی قرارداد که در سواحل دریای سیاه مستقرشده بودند یا هنرمندان و صنعتگران یونانی که در سراسر بوسفور و به‌ویژه پانتی کاپایوم (Panticapaeum) اقامت کرده بودند. سکاها حتی در این مرحله پیشین تاریخ خود،  استعدادی شگفت‌انگیز در ارزیابی و پذیرش بهترین جنبه‌های هنری زمان خویش، قطع‌نظر از اصل و منشأ آن‌ها نشان دادند و به‌سرعت با هنرمندان بسیار برجسته یونانی در شهرهای پونتوس (Pontic) که در مرز جنوبی آن‌ها در قرن هفتم پیش از میلاد به وجود آمده بود، برای خرید اشیای ممتاز تماس حاصل کردند. یونانیان به‌نوبۀ خود، اکراهی در کار کردن برای بیابان‌گردان  ثروتمندی که ازلحاظ بسیاری از مواد غذایی به آن‌ها وابسته بودند، نداشتند. خریدها احتمالاً به‌صورت پایاپای انجام می‌گرفت. از قرن ششم پیش از میلاد به بعد، می‌بینیم که یونانیان این منطقه، اشیایی می شاخ تند که کاملاً معلوم بود بنا به سفارش اشراف سکایی ساخته‌شده‌اند که با مناظری از زندگی بدوی مزین شده و احتمالاً تنها موردتوجه رؤسای طوایف مناطق داخلی بود به‌دست‌آمده که شاید بنا بر سفارش‌های ویژه‌ای ساخت شده باشند وضع بسیار مشابه آن را در سقز(Sakiz) می‌بینیم که در آنجا، بناتر گفته گیرشمن*، گنجینه‌ای که به پارتاتوآ (Partatua) پادشاه سکاها یا پسرش مادویس (Madyes) تعلق داشته شامل نمونه‌هایی عالی از زینت‌آلات آشوری-سکایی بوده است. سکاها درواقع، در تجارت همان نقش فعال را داشتند که در جنگ، و در زندگی عصر خود چنان عامل مهمی به شمار می‌آمدند که هرودوت لازم دانست یک کتاب کامل از تاریخ بزرگ خود را به آنان اختصاص دهد. وی برای به دست آوردن حداکثر اطلاعات ممکن، به مسافرت خسته‌کننده‌ای به اولبایا (Olbia) پرداخت که پایگاه مرزی یونانیان بودو در سال ۶۵۴ پیش از میلاد در ملتقای رودهای بوگ (bug) و دنیستر (Dniestr) تأسیس‌شده بود.اولبیا برای بقای خود به حمایت از سکاها و ازلحاظ تجارتی به کمک آن‌ها نیاز داشت، و در قبال بهره‌مند شدت از حمایت آنان نوعی باج می‌پرداخت.هردوت آن شهر را دلپذیر و مترقی یافت و از اوقات خود به‌خوبی استفاده کرد؛ گاهی نام طایفه‌ای را از شخصی و خصوصیات اخلاقی رئیس قبیله‌ای را از شخصی دیگری می‌آموخت. وی همه را در کتاب چهارم تاریخی خود آورده است هرچند کوشیده است میان واقعیاتی که برای خود تحقیق کرده است و اظهاراتی که از سوی دیگران به او گزارش می‌شده و نمی‌توانسته است صحت‌وسقم آن‌ها را دریابد، فرق بگذارد. باوجوداین، به‌رغم نوشته‌هایش، فقدان اسناد مکتوب در میان خود سکاها مانع بزرگی بود، زیرا هرگونه خاطره‌ای دربارۀ سکاها با محو شدن آن‌ها از صحنۀ سیاست از میان رفت. تا قرن چهارم میلادی، جهان متمدن آنان را کاملاً از یاد برده بود، و حدود هزار و پانصد سال گذشت تا هنر آنان دوباره کشف شد. براثر این هنر بود که سکاها از نو اذهان جهانیان را به‌سوی خویش معطوف ساختند. نخستین گام دربارۀ بازشناسی آنان در آغاز قرن هفدهم برداشته شد، و آن هنگامی بود که دسته‌های متشکل از غارتگران ذخایر گورها به کاوش گسترده گورهای تپیه ای باستانی در سیبری پرداختند. گزارش‌های مربوط به دزدی‌های آنان به گوش پترکبیر رسید. وی هرچند به سبب اشتغالات خود در غرب نمی‌توانست سرپرستی کاوش‌ها را در متصرفات شرقی به عهده بگیرد، ولی صریحاً دستور داد که دسته‌های مزبور پراکنده شوند و تبه‌کاران  به مجازات برسند و اشیای تصرف‌شده به نزد او در سن پتر بزرگ ارسال گردند. به‌موقع خود، مجموعه‌ای باشکوه از سگک‌های کمربند و پلاک‌ها به پایتخت رسید. بعضی از آن‌ها مزین و به سنگ‌های گران‌بها یا مینا بودند و بیشتر آن‌ها که به شکل (B) افقی بودند صورت‌های شگفت‌انگیزی از جانوران را عرضه می‌داشتند. صاحبان مجموعه‌ها و عاشقان هنر در پایتخت با مشاهده سبک سگک‌ها کاملاً مبهوت شدند. این اشیا که در گنجینۀ شخصی یا همان‌گونه که خود می‌گفت، در «خزانه» او نهاده شد، سال‌ها بعد از موزۀ ارمیتاژلنینگراد سر درآورد، و در آنجا، هنوز مجموعه‌ای منحصربه‌فرد بسیار ارزشمند را تشکیل می‌دهد.

در قرن هجدهم، کشف تصادفی اشیایی در سیبریه و جنوب روسیه، که مزین به تصاویر جانوران با جنبه‌ای تقریباً مشابه بود، موجب اندک توجهی به این نوع هنر شد و این توجه به‌تدریج باعث علاقۀ مردم به هنر بدویان جلگۀ اوراسیایی گشت. در ۱۷۶۳ این نظریه، هنگامی تائید شد که ژنرال ملگونف(Melgunov) در جنوب روسیه ضمن انجام دادن وظایف نظامی خود به کاوش تپه‌های باعظمتی پرداخت که اکنون نام او در روزگار ما بر آن‌ها نهاده شده است. اکتشافات او هیجانی برپا کرد و، باوجوداین، پیشرفت واقعی بعدی در باستان‌شناسی در روسیه تا پایان قرن هجدهم صورت نگرفت. در این زمان پیشگامانی مانند کلارک (Clarke)، پالاس(Pallas)، دوبوا دو مونپرو (Dubois DE montpereux)، ســوماروکوف (Sumarokov)، و تنی چند دیگر، به‌منظور انجام دادن تحقیقات علمی، برای نخستین بار به سیبریه رفتند. همۀ این جهانگردان، گورهای پیشین را برسی کردند، که درهرصورت، ازلحاظ باستان شناسان، چشم‌انداز ظاهراً نامحدود سیبری را حیات بخشید، ولی هیچ‌یک از آن‌ها نتوانست در این ناحیه به اکتشاف بپردازند. باوجوداین، در ۱۸۰۶ موزه‌ای در نیکلایف (Nikolaev) تأسیس یافت؛ پنج سال بعد موزۀ دیگری در تئودوســـیا (Theodosia) گشوده شد؛ در ۱۲۸۵ موزۀ دیگری در ادسا برپا گشت، و در سال بعد مهم‌ترین آن‌ها در کرچ(Kerch) تأسیس شد. این موسسات انگیزه‌ای برای عتیقه شناسان شد، و طی مدت کوتاه حیرت آوری دو تن از اهالی کرچ، به نام های دوبرو (Dubrux) و استمپوسکی (Stempowski)، که هر دو از دوستداران هنر بودند، با کمک بلامبرگ(Blaremderg) و آشیل (Ashil) از مدیران موزۀ کرچ و مساعدت کاریشا (Kareisha)، نمایندۀ محلی وزارت کشور، شروع به کاوش در محلی نزدیک کرچ کردند. سپس کار مشابهی در کوبان و نقاط مختلف، نزدیک به منتهی الیه جنوبی رودهای بزرگی که بخش اروپایی دشت را قطع می‌کنند، انجام گرفت. پس از چند، کاملاً آشکار شد که تپه‌ها نه‌تنها دارای گورهای آدم‌ها و اسب‌هاست، بلکه فرآورده‌های غنی بسیاری از فلزکاران را نیز در بردارد که آن‌ها را می‌توان مربوط به سکاها دانست. همچنین آشکار شد که این قوم دارای یکه هنر ویژه جانوری بودند، هنری که پر از حیات و زندگی و برخوردار از نوعی پویایی بود که قوانین طبیعت را توجه و درعین‌حال نقض می‌کرد، زیرا هم موجوداتی واقعی و هم موجوداتی خیالی را که در اذهان خیال‌پرست و خرافاتی آن‌ها وجود داشت مصور می‌ساخت. اشیای مفرغی و آهنین بی‌شمار و همچنین اشیای زرین بسیار در گورها به‌دست‌آمده است. اشیای زرین توجه بیشتری را به خود جلب کرده است، زیرا به‌زودی آشکار شد که آرایش‌های روی این اشیا، تا حدی مربوط به سگک‌های سیبری بوده که پترکبیر آن‌ها را یک قرن یا اندکی پیشتر، از نابودی نجات داده است.

جدول ترتیب زمانی تاریخ سکاها

گام بعدی در باستان‌شناسی مربوط به سکاها در سال‌های پس از ۱۸۶۰ برداشته شد، و آن هنگامی بود که و.و.رادلوف (Radlov) به جستجو در سبره پرداخت، و آن بار مشاهدۀ سطح تپه‌ها را با حفاری تکمیل کرد. در ۱۸۶۵ کاوش‌هایش او را به کاتاندا(Katanda) در جنوب آلتایی کشاند، که ازلحاظ تپه به‌اندازه‌ای غنی است که وی تصمیم گرفت بعضی از وسیع ترین آن‌ها را بگشاید. کنجکاوی او براثر شکل غیرعادی این تپه‌ها برانگیخته شد، زیرا، به‌جای آن‌که روی آن خاک ریخته باشند ( چنان‌که معمولاً در جنوب روسیه چنین بود)، سطح آنان را به تخته‌سنگ پوشانده بودند. رادلوف هنوز بر روی یخ برخوردند. این وضع کاملاً تعجب آور بود، زرا تپه‌های مزبور در منطقه قرار داشت که تابع انجماد همیشگی نبود، رادلوف، حتی بدون آن که انتظار چنین پدیده ای داشته باشد، به نخستین تپۀ منجمدی برخورده بود که در روزگار ما آن وابسته به این ناحیه مخصوص آلتایی می‌دانند.

تشکیل یخ در این تپه تصادفی بوده و مربوط به طبقه‌ای از سنگ است که آن‌ها را پوشاند. باران پاییزی در این منطقه نفوذ می‌کند و از زیرزمین می‌گذرد. طی سرمای شدید ماه‌های زمستان، رطوبت تبدیل به یخ می‌شود، و حتی در تابستان این یخ، که غالباً در عمق ۲۱ پایی منجمد می‌گردد، به سبب عایق بودن سنگ‌های فوقانی هرگز ذوب نمی‌شود. درنتیجه، بسیاری از اجساد و اشیایی که زیر طبقه‌ای از یخ مانده‌اند به‌خوبی حفظ‌شده‌اند، همان‌گونه که در عصر ما، مواد غذا را در زر صفر درجه نگهدار می‌کنند.

رادلوف طبعاً از جریان امور آگاه نبود و چون براثر دیری فصل شتاب داشت، درصدد برآمد که یخ‌ها را تا حد امکان به‌سرعت ذوب کند، به همان نسبت که آب‌هایی که قرن‌ها منجمد شده بود ذوب شدند، آن باستان شناسان مبهوت مردگانی را مشاهده کرد که قسمتی از لباس‌هایشان به‌خوبی حفظ‌شده و لوازم‌خانگی آن‌ها عملاً دست‌نخورده باقی‌مانده بود. اما تقریباً به‌محض آن که آب وارد گورها شد، بعضی اجزای خرد شدنی تجزیه شدند. اگرچه بخشی از محتویات گورها از میان رفت، رادلوف موفق به بازیافتن برخی از آن‌ها شد، و یافته‌های او شامل لباس و اثاث خانه بود که هشتاد سال بعد اهمیتشان از زمان کشف آن‌ها بیشتر شد.

به همان نسبت که کاوش‌ها در روسیه افزایش می‌یافت و نمونه‌های بیشتری از هنر جانوری به دست می‌آمد، آشکار می‌شد که سراسر جلگۀ اوراسیایی، حیاتی داشته که به گذشته‌های دور بازمی‌گشته است، و در دورۀ سکایی همه آن‌ها براثر تماس‌های نزدیک و منظم به یکدیگر می‌پیوسته است. اما کشف اشیایی از طلا و نقره مربوط به صنایع مسلّم سکایی در بالکان و اروپای غربی دشواری‌های تازه و پیش‌بینی‌نشده‌ای به کار ردیابی و تعیین این تماس‌ها افزود. بعدها نیز شناخت عناصر سکایی در هنر وایکینگ (Viking) و سلت (Celt) و مروونژین (Merovingian) باعث پیچیدگی بیشتر این بررسی شد. ولی دشواری‌ها دانشمندان را مشتاق‌تر ساخت. بسیاری از باستان شناسان با ملیت‌های مختلف درصدد تلفیق اطلاعات موجود خود برآمدند تا منبع و گسترۀ این هنر باشکوه بدوی را تعیین کنند، و راه‌های نفوذ آن را از منطقه‌ای به منطقۀ دیگر بازیابند، و پیوستگی‌ها و تأثیرات آن را بر سایر مکاتب هنری توضیح دهند.

تولستوی (Tolstoy) و کنداکوف (Kondakov)، دو عتیقه‌شناس برجستۀ روسی نخستین کسانی بودند که به کار پرداختند، سپس شروع به فهرست برداری و توصیف و تاریخ‌گذاری همۀ اشیای سکایی موجود در روسیه کردند. آنگاه روستوتسف (Rostovtzeff) در روسیه، مینز(Minns) و دالتون (Dalton) در انگلیس، رایناک (Reinach) در فرانسه، تالگرن (Talgern) در فنلاند، و بسیاری از دانشمندان مشهور دیگر به بررسی این اکتشافات پرداختند، نتایجی را که خود به دست آورده بودند با گفته‌های قدما، به‌ویژه با گفته‌های هردوت و هیپوکرات، مقایسه کردند، و در مورد واقعیات اساسی تاریخ سکاها به توافق رسیدند. جاذبه کار برای آن‌ها بسیار قوی بود، و درواقع هر کس که این سعادت را داشته باشد که در گشودن یک گور سکایی شرکت کند، نمی‌تواند تحت جاذبه و فریبندگی این عمل قرار نگیرد. این خود تجربه‌ای فراموش‌نشدنی است که روزی در هوای شفاف، در آغاز تابستان، انسان آزادانه به دشتی بنگرد که به‌طور بی‌پایان پیش چشم او گسترده شده است،(دشتی بدون تغییر از روزگاری بازمانده که نخستین سوار، با اسب خود در پهنۀ بی‌حدومرز تاخته است) و سپس ضمن آن که گور را می‌گشایند، استخوان‌های بی گوشت  رهگذر دیگری آشکار شود که استخوان‌های اسبش در نزدیکی او قرار دارد، و بدن‌های آن در اینجا و آنجا به زینت‌آلات طلا و تزئینات بسیار آراسته‌شده است. این منظره بیننده را نوبۀ خود مصمم می‌سازد که بکوشد تا دربارۀ رازهای هنری بیندیشد که به‌طور شگفت‌انگیزی انتزاعی وهم اساساً طبیعت‌گرایانه و واقعی است.

 

عکس Related image %d8%b3%da%a9%d8%a7%d9%87%d8%a7-%da%86%d9%87-%da%a9%d8%b3%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%af%d8%9f Tarikhema.org

حوزه جغرافیایی سکاها

روستوتسف و مینز و گروهی دیگر پاسخ بسیاری از پرسش‌های حیرت‌انگیز را یافتند و دربارۀ آن‌ها پیشنهادهای ذی‌قیمتی کردند که بسیاری از آن‌ها هنوز بدون پاسخ مانده است. بعضی از دانشمندان روسی و مجارستانی این عقیده را ابزار داشته‌اند که سکاها ممکن است قومی آلتایی بوده باشند. این عقیده را به‌طورکلی پذیرفته‌نشده است و درواقع، مخالف نظریۀ بیشتر دانشمندان است –ولی نتایج کاوش‌ها در پازیرک واقع در ناحیه آلتایی تا حدی آن راتائید می‌کند. تحقیقات انجام‌یافته اخیر در دشت، تحت نظارت رودنکو(Rudenko) مربوط به سکاها به‌طور اخص نبوده بلکه دربارۀ یکی از طوایف خویشاوند آن‌ها بوده است. باوجوداین، تشابه میان قسمت اعظم یافته‌های پازریک و آن‌هایی که از کوبان و جنوب روسیه به‌دست‌آمده به‌اندازه‌ای فراوان است که غالباً می‌توان نتایج حاصله در پازیرک را مورد مسائلی که مربوط به سکاهاست به کاربرد، به‌ویژه از آن لحاظ که بعضی تپه‌های پازیرک دلایلی به دست داده‌اند که تاکنون موجود نبود است و آن‌ها را می‌توان در تائید بعضی مطالب هرودوت در خصوص سکاها به کاربرد.گورهای پازیریک نیز پیوندهایی را نشان می‌دهد که مربوط به گورهایی است که رادلوف آن‌ها را حدود هشتاد سال قبل در کاتاندا به دست آورد.

اگرچه نتایج حاصله از تحقیقات رادلوف در کاتاندا به‌ندرت موردتوجه عصری واقع شد که شیفتۀ اکتشافات برجسته‌ای مانند گنجینه‌های زرین پرگام، ترووا، و میسن بود، و اگرچه باستان شناسان بعدی به آن اعتنایی نکردند، امکان دارد که رودنکو آن را در ۱۹۲۴، یعنی درزمانی که به یک سفر اکتشافی مردم‌شناسی به سیبریه می‌رفت، در نظر داشته است. هنگامی‌که تصادف او را به همان منطقه‌ای در آلتایی رهنمون شد که بنا بر گفتۀ زمین شناسان شوروی پدیدۀگورهای منجمد فقط ازآنجا به دست آمد، وی به‌سرعت امکانات محل‌های مختلف را تشخیص داد، و بی‌درنگ تحت تأثیر گورهایی قرار گرفت که در مجاورت بستر رود اورسول (Ursul) و انشعابات آن به‌وفور یافت می‌شود. وی درّه ای یافت که نظر او را به‌عنوان محلی امیدبخش به خود جلب کرد، و آن عبارت از درّه پازیریک در دامنه‌های سلسله جبال چولیشمان(Chulishman)

در کوه‌های آلتایی قرار داشت. رودنکو درملتقای دره و رود اولاگان (Ulagan)، گورستان مهمی یافت که شامل حدود چهل تپه بود. این تپه ها ازلحاظ اندازه و شکل باهم فرق داشتند؛ بعضی از آن‌ها مدوّر و برخی دیگر بیضی بودند، ولی روی همۀ آن تخته‌سنگ‌هایی قرار داده‌شده بود که در تشکیل یک طبقه محافظ از یخ بر روی حفره‌های گورها بسیار مؤثر بود. پنج تپه به‌طور استثنایی وسیع، و نُه تپۀ کوچک‌تر دیگر بود که ازلحاظ شکل و ساخت به آن‌ها شباهت داشت. در ۱۹۲۹، رودنکو و معاونش گریاسنوف (Griasnov) توانستند نخستین تپه از تپه‌های وسیع را بررسی کنند. محتویات تپۀ مزبور بسیار هیجان‌انگیز بود، ولی آن‌ها کار را در پایان فصل اول سال رها کردند. اما آن را در ۱۹۴۷ از سر گرفتند و آن را تا دو سال دیگر ادامه دادند.

تا آن هنگام براثر اکتشافات، سرگذشت قومی آشکار شد کارهای تزئینی دارای استعداد شگفت‌انگیز و مهارت مسلم جهت نشان دادن آن به‌وسیله مواد بسیار متنوع بودند. همچنین به درجه‌ای نسبتاً عالی از فرهنگ رسیده بودند، مانند زندگی در چادرهای بسیار زیبا(اگر نگوییم کلبه ها)، استفاده از ارابه‌های چرخ‌دار، مهارت در اسب‌سواری، بافتن پارچه‌هایی با طرح‌های استادانه و طباخی ماهران (با توجه به ظرف‌ها). هنر و شیوۀ زندگی آن‌ها تااندازه‌ای براثر اتفاق مسرت بخشی که گورهای آنان را با طبقه محافظی از یخ پوشانید دوباره برای ما آشکار شد همچنین با توجه به مهارت و قابلیت رودنکو و معاونانش در غلبه بر دشواری‌های حفاری در یخ، به هنر و شیوۀ زندگی آن‌ها پی بردیم. رودنکو در حفظ و انتقال‌یافته‌های خود از کوه‌های آلتایی و سالم رساندن آن‌ها به موزۀ ارمیتاژتوفیق یافت. گذشته از این، تبحر و استادی مسلمش وی را قادر ساخت که از هر دلیل کوچکی در ارتباط با قوم پازیریک حداکثر استفاده را ببرد. یافته‌های پازیریک، مانند یافته‌های گورها«سکاهای سلطنتی» در جنوب روسیه ذاتاً گران‌بها نبودند، و مانند قسمت اعظم آثار سکایی محض از روسیه اروپایی یا مجارستان ازنقطه‌نظر هنری رضایت‌بخش به شمار نمی‌آمدند، ولی گذشته را بیش از سایر اشیای دیگر برای درک بیشتر هنر  و زندگی و تاریخ اقوام جلگۀ اوراسیایی هموار می‌کند.

* منظور قرونی است که از قریب قرن پنجم میلادی تا حدود قرن دهم میلادی در اروپا ادامه داشته است – م.

*منظور اروپایی و آسیایی است – م.

*گیرشمن (۱۳) ص  ۱۰۶، شماره داخل پرانتز به کتابنامه ارجاع می دهد.

 

 

منبع:

  • کتاب سکاها، اثر تامارا تالبوت رایس، ترجمه دکتر رقیه بهزادی
    انتشارات کتابخانه طهوری ،  ۲۶ دی ۱۳۸۸
  • تهیه الکترونیکی: سایت ، اِنی کاظمی
عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها