بررسی تاریخ افغانستان پیش از طالبان

کشور افغانستان دربرگیرنده‌ی اقوام متعدد و متنوعی است. اروین ریوال ۵۵ قومیت را در افغانستان شناسایی کرده است. از مهم‌ترین اقوام افغانستان می‌توان اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمان و ایماق را نام برد. با وجود آمارهای

کشور افغانستان دربرگیرنده‌ی اقوام متعدد و متنوعی است. اروین ریوال ۵۵ قومیت را در افغانستان شناسایی کرده است. از مهم‌ترین اقوام افغانستان می‌توان اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمان و ایماق را نام برد. با وجود آمارهای متعدد درباره‌ی جمعیت و درصد این اقوام، به علت جنگ‌های متعدد، نمی‌توان به هیچ یک از این آمارها اعتماد کرد؛ زیرا با توجه به فقدان امنیت سیاسی در این کشور، آمارگیری دقیق و کامل امکان پذیر نیست. با وجود تفاوت در ارقام این آمارها، همه‌ی آنها در خصوص اینکه پشتون بزرگ‌ترین گروه قومی و زبانی افغانستان است، اتفاق نظر دارند و این امر در جدول شماره‌ی ۱ کاملاً روشن است. از میان اقوام افغانستان، قوم پشتون دارای ساختار و نظام قبیله‌ای است. (۱) این در حالی است که سایر اقوام، نظیر تاجیک، هزاره و ازبک بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی این کشور از آداب و رسوم قبیله‌ای فاصله گرفته‌اند.

پشتونها

پشتونها از سه مجموعه‌ی بزرگ قبیله‌ای به نام‌های دُرانی، غُلزایی (غلجایی) و کرلانی تشکیل شده‌اند و هریک از این قبایل از صدها قبیله‌ی کوچک که بر اساس نظام قبیله‌ای «دخیل» نامیده می‌شود، تشکیل می شود.

مرکز ثقل و قدرت قبایل دُرانی، غرب افغانستان، قبایل غُلزای جنوب و قبایل کرلانی شرق افغانستان است. در میان این سه قبیله‌ی بزرگ، قبیله‌ی دُرانی تنها قبیله‌ای است که یک قرن و نیم بر افغانستان حکومت کرد و شهر قندهار از زمان تأسیس کشور افغانستان در سال ۱۷۴۷م. پایگاه این قبیله بود.
سِر پرسی کاکس عقیده دارد که اصل پشتون آمیزه‌ای از نژاد ایرانی- ترکی (۲) است. اما الیویه روا معتقد است که منشاء و اصل قوم پشتون به طور دقیق مشخص نیست. (۳) وی می‌گوید: «اطلاعات زیادی در خصوص پشتونهای قبل از قرن هجدهم وجود ندارد.» در ضمن، برخی از محققان عقیده دارند که قبیله‌ی غلجایی ایرانی الاصل است.
نویسندگان پشتون در بسیاری از اوقات برای اثبات اصالت خود به روایات اسطوره‌ای متوسل می‌شوند و برخی از آنها عقیده دارند که پشتون‌ها از اعقاب بنی اسرائیل‌اند. لذا نویسنده‌ی کتاب تاریخ سلطانی در این زمینه می‌نویسد: «در بنی اسرائیلی بودنِ افاغنه شکّی نیست.» (۴)
پشتونها می‌گویند اصل آنها به شخصی به نام «افغانه» که در زمان حضرت داوود، (علیه السلام) زندگی می‌کرده است،‌برمی گردد. زمانی که یهودی ها پراکنده شدند، فرزندان افغانه به کوه‌های «غور» رفتند و در آنجا مستقر شدند و زاد و ولد کردند. بعد از گسترش اسلام به مناطق آنها، رئیس وقت این طایفه که «قیس» نام داشت به اسلام گروید و قوم او نیز همراه وی دین اسلام را پذیرفتند. این قوم در قرن‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی از کوه‌های سلیمان به خراسان مهاجرت کردند. البته حملات مغول آنها را ناچار به این مهاجرت بزرگ کرد. به این ترتیب، پشتونها زندگی قبیله‌ای خود را آغاز کردند.
آماری دقیق و قابل اعتماد در خصوص شمار کلی ساکنان افغانستان وجود ندارد، اما ارزیابی‌ها حکایت از آن دارد که پشتونها ۴۰ تا ۶۰ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می‌دهند و اغلب سنی و پیرو مذهب حنفی هستند.
در میان قوم پشتون جرگه‌ی بزرگان قبایل اهمیت زیادی دارد. این شورا مجمع بزرگی از سران و ریش سفیدان قبایل است. آنها در موارد و مواقع بایسته تشکیل جلسه می‌دهند تا درباره‌ی مسائل مهم تصمیم گیری کنند.
مجموعه‌ی تصمیم‌های این شورا «پشتونوالی» نامیده می شود. «پشتونوالی» هم یک ایدئولوژی است و هم حقوق عرفی و هم قانون، که اعضای قبیله متعهد به اجرای آن هستند و شورای بزرگان قبایل بر اجرای آن نظارت دارد.
اغلب قبایل افغانستان از شخصیت حقوقی و هویت سیاسی مستقل برخوردار نیستند، اما نظام قبیله‌ای به صورت چارچوب پیوندهای سیاسی عمل می‌کند. سازمان‌های سیاسی، روابط قبیله‌ای و خویشاوندی را مهم‌ترین پایه‌ی اتحاد و همگرایی میان این قبایل در رویارویی و مقابله با دشمنان و بیگانگان یافته‌اند.
از نظر مکانی بین قبایل پشتون تفاوت آشکاری وجود دارد؛ زیرا قبایل افریدی در بخش شرقی اراضی اصلی افغانستان سکونت دارند، ولی قبایل غلزای در سراسر افغانستان پراکنده‌اند.

سران قبایل متولی امر قضاوت و اجرای تصمیمات «پشتونوالی»، و تعیین «نرخ» هستند. اصطلاح «نرخ» نزد قبایل شامل وضع قوانین، اجرای آن و تعیین نحوه‌ی مجازات مخالفان قانون نیز می‌شود.

تاجیکها

قوم تاجیک بعد از پشتون بزرگترین قوم افغان است. تاجیکها به زبان فارسی سخن می‌گویند و اغلب اعضای این قوم در چهار استان کابیسا، تخار، بدخشان و پروان سکونت دارند، ولی شماری از آنها نیز در استانهای بغلان، قندوز، بلخ، غزنی و کابل به سر می‌برند. تاجیکها سنی حنفی و البته شماری از آنها نیز شیعه مذهب هستند. (۵)
آنچه بر اهمیت این قوم افزوده، این است که ایماقها و تیموریها که در شهرهای غور و هرات در اکثریت‌اند، از قوم تاجیک هستند و جملگی به زبان فارسی تکلم می‌کنند.

هزاره‌ها

هزاره بعد از پشتون و تاجیک سومین قوم مهم افغانستان است. این قوم نقش اساسی در تحولات داخلی افغانستان ایفا کرده است. پیروان این قوم اغلب در استانهای مرکزی، مانند بامیان، وردک، غزنی و ارزکان، سکونت دارند. اغلب آنها شیعه‌ی دوازده امامی هستند، اما در میان آنها اقلیت شیعه‌ی اسماعیلی و نیز سنی وجود دارد. لهجه‌ی آنها فارسی موسوم به «هزارکی» است. آن دسته از این قوم که در ارتفاعات استان‌های مرکزی افغانستان زندگی می‌کنند، «هزارجات» نامیده می‌شوند.
شمار زیادی از هزاره‌ها ساداتی هستند که به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده می‌شوند و نخبگان سیاسی و معنوی این قوم را تشکیل می‌دهند. روشنفکران و محققان این قوم ادعا می‌کنند که منشأ و اصل این قوم به چنگیزخان مغول برمی گردد.
از نظر تاریخی، هزاره‌ها همواره در درگیری و کشمکش با پشتونها بوده‌اند و تشکیل «حزب وحدت اسلامی» مهم‌ترین تحول سیاسی این قوم در افغانستان است. قوم هزاره‌ها در گذشته در جنگ مسلحانه‌ای با حکومت‌های کمونیستی که ارتباطی تنگاتنگ با اتحاد جماهیر شوروی داشتند، درگیر شد.

 

ازبکها

ازبکها دارای اصل و منشأ ترکی هستند و به زبان ترکی خاص خود تکلم می‌کنند. آنها سنی حنفی مذهب هستند و از نظر تقسیمات عشیره‌ای و قبیله‌ای به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروه اول ساکنان بومی افغانستان هستند که از قرنها پیش در شمال این کشور سکونت داشته‌اند. گروه دوم کسانی هستند که بعد از گسترش امپراتوری تزاری و الحاق آسیای میانه به اتحاد جماهیر شوروی، به افغانستان مهاجرت کردند. اما این ازبکهای مهاجر با ازبکهای افغان ادغام نشدند و همچنان مجموعه‌ای متمایز و مستقل تشکیل دادند.
بعد از تجاوز اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان، گروهی از ازبکها با دولت وابسته به شوروی همکاری کردند و در قالب «میلیشیای جوزجانی» عبدالرشید دوستم سازماندهی نظامی شدند. اما دیگر ازبکها طرف مجاهدان افغان را گرفتند و وارد حزب حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی محمدنبی محمدی پشتون شدند.
این چهار گروه بزرگ قومی- زبانی با وجود داشتن زبان‌های مختلف، در گروه‌های نظامی یا سیاسی مخالف یکدیگر سازماندهی نشده‌اند. علاوه بر این چهار مجموعه‌ی قومی، اقوام دیگری در افغانستان سکونت دارند، اما آمارهای دقیقی در خصوص شمار آنها وجود ندارد. (۶) همچنین صدای این اقوام ضعیف و نارساست؛ زیرا نمی‌توانند تشکل و سازمانی تأسیس کنند که خواسته‌های قومی و آرمان‌های آنها را بیان کند. کما اینکه دیگر اقوام مذکور چنین وضعی داشته اند و حقیقت اینکه گفته می‌شود پشتونها بیش از ۲۵۰ سال بر افغانستان حکومت کرده‌اند، این است که اگرچه طی این مدت حاکم از پشتونها بوده، ولی قدرت اصلی دست پشتونها نبوده؛ زیرا در همین سالها هم که حکام پشتون در رأس قدرت بودند، بسیاری از مسئولیتها به فارسی زبان‌ها داده شده است.

 

جدول شماره‌ی۱
مهمترین اقوام افغانستان و درصد جمعیت آن براساس مهم ترین منابع معتبر

سازمان ملل متحد ۱۹۷۸م.

محمد انعام واک

آنتونی هایمن
Anthony hyman

World Almanac

لویس دوپری
Louis Dupree

اقوام مهم افغانستان

۴۰%

% ۶۲/۷۳

۴۵%

۳۸%

۴۵%

پشتون

۳۰%

% ۱۳/۳۲

۲۳%

۲۵%

۲۵%

تاجیک

۱۰%

% ۶/۱۰

۸%

۶%

۷%

ازبک

% ۸/۳

۹%

۱۰%

هزاره

% ۴/۲

% ۲/۶۸

۶%

ایماق

% ۴/۲

% ۲/۶۸

۱%

ترکمان

% ۱/۷

بلوچ

% ۰۰۶

نورستان

رقابت قدرت‌های بزرگ برای سیطره بر افغانستان

 

افغانستان سرزمینی کوهستانی است و رشته کوهها و ناهمواری‌های زیادی دارد. این سرزمین از تنوع آب و هوایی برخوردار است. موقعیت جغرافیایی استراتژیک و مهم افغانستان باعث شده است تا این کشور در طول تاریخ مورد توجه قدرتهای بزرگ قرار گیرد، به طوری که می‌توان گفت بسیاری از صاحبان قدرت که خواهان سیطره بر شبه قاره‌ی هند بودند، از افغانستان عبور کرده‌اند، هخامنشیان ایرانی، اسکندر مقدونی، مغولها، تیموریان و نادرشاه افشار جملگی از طریق گذرگاه خیبر در افغانستان وارد شبه قاره‌ی هند شده‌اند.

بعد از کشته شدن نادرشاه افشار و تشکیل نظام پادشاهی خاندان ابدالی در سال ۱۷۴۷م. افغانستان از ایران جدا شد، اما ثبات سیاسی این منطقه به دنبال رقابت بین روس و انگلیس بر سر آن، خیلی زود متزلزل شد. این رقابت در قرن نوزدهم بین قدرت‌های بزرگ تشدید شد و در نهایت به مداخله‌ی نظامی در افغانستان منجر گردید.
در سال ۱۸۳۹م.، لرد اوکلند، فرمانده‌ی کل نیروهای انگلیس، به نیروهای انگلیسی دستور داد مناطق جنوب افغانستان را تصرف کنند. این نیروها با حمایت نیروهای هندی، شهرهای قندهار، غزنه و کابل را به تصرف خود درآوردند، اما ارتش انگلیس دو سال بعد از اشغال این مناطق، بر اثر شورش‌های مردمی بر ضد اشغالگری بیگانگان، مجبور شد از این مناطق عقب نشینی کند.
از سوی دیگر، روسیه نیز به علت نگرانی از نفوذ بریتانیا در افغانستان، مناطقی از آسیای میانه را اشغال کرد. ادامه‌ی تنش بین روسیه و انگلیس به اندیشیدن برای ایجاد منطقه‌ی حائل بین دو طرف (۷) منجر شد. این منطقه که جداکننده‌ی مرزهای شمال و جنوب افغانستان بود، به عنوان منطقه‌ی حائل بین دو امپراتوری بزرگ شرقی و غربی تعیین شد. اما با وجود توافق بین این دو امپراتوری درخصوص به حساب آوردن افغانستان به عنوان منطقه‌ی حائل بین آسیای میانه و شبه قاره‌ی هند، هر یک از این دو در کمین دیگری نشست تا فرصت مناسبی برای سیطره بر کابل بیابد. این دو قدرت بزرگ طی دو قرن برای سلطه بر شبه قاره‌ی هند و تصرف ثروت افسانه‌ای آن با هم کشمکش داشتند.
افغانستان در سال ۱۹۱۹ به استقلال رسید و به عضویت جامعه ملل درآمد و تا سال ۱۹۷۳ به عنوان کشوری بی‌طرف باقی ماند. بعد از جنگ جهانی اول، ابرقدرت شوروی، به جای امپراتوری تزاری روسیه قرار گرفت و بعد از جنگ جهانی دوم قدرت استعماری انگلستان متزلزل و ضعیف شد و به دنبال این امر، انگلستان با استقلال شبه قاره‌ی هند موافقت کرد. با وجود این تغییر که در عرصه‌ی جهان به وجود آمد، باز هم کشمکش قدرت‌های جهانی بر سر افغانستان پایان نیافت و تنها شکل آن تغییر یافت. سپس بلوک‌های سرمایه‌داری و کمونیستی به رهبری ایالات متحده‌ی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به صورت پشت سر هم ظاهر و جایگزین امپراتوری انگلیس و امپراتوری تزاری گردید. در این مدت افغانستان به عرصه‌ی رقابت و کشمکش قدرت‌های بزرگ جدید تبدیل شد، تا اینکه به عنوان منطقه‌ی حائل باقی بماند.
برای درک بهتر تحولات کشور افغانستان باید نگاهی به نحوه‌ی استقلال شبه قاره‌ی هند و بعد تجزیه‌ی آن به دو کشور هند و پاکستان داشته باشیم.
مناطق تحت سیطره‌ی انگلیس عبارت بود از دو منطقه‌ی پشتون نشین و بلوچ نشین که بعدها دو ایالت سرحد و بلوچستان پاکستان را تشکیل دادند، به منشأ اختلاف دائمی بین افغانستان و پاکستان تبدیل شدند (۸) و تا به حال هیچ حکومت افغانی به صورت رسمی به جدایی این مناطق از افغانستان اعتراف نکرده است. (۹)
هنوز هم مسئله‌ی تقسیم مناطق پشتون نشین بین پاکستان و افغانستان از اختلافات اساسی بین دو کشور است و این اختلاف‌ها یکی از علت‌هایی بود که افغانستان را وادار کرد به اتحاد جماهیر شوروی نزدیک شود، و به این ترتیب، روابط دو طرف به اندازه‌ای توسعه یافت که روسها به افغانها برای احداث پایگاه نظامی هوایی در نزدیکی مزار شریف در شمال، شیندند در غرب افغانستان و بگرام واقع در شمال کابل کمک کردند.
در زمان نخست وزیری داوود خان افغان، به ویژه در سال ۱۹۶۱، روابط پاکستان و افغانستان به دلیل اختلاف بر سر مسئله‌ی مناطق پشتون نشین قطع گردید. در همین زمان بود که تمایل افغانستان به نزدیک شدن هرچه بیشتر به شوروی بیشتر شد. پس از مدتی داوودخان احزاب اسلامی و مخالفان خود را مجبور کرد که به پاکستان بروند. وی در عین حال برای کاهش ارتباط خود با اتحاد جماهیر شوروی و نزدیک شدن به ایالات متحده آمریکا تلاش کرد و همچنین برای برقراری روابط مستحکم با ایران می‌کوشید.
این تلاش‌های داوودخان، حزب دموکرات خلق افغان را وادار کرد که با حمایت روسها بر ضد داوودخان دست به کودتای نظامی بزند. این کودتا در سال ۱۹۷۸ به رهبری ببرک کارمل صورت گرفت و طی آن داوود به دست کودتاگران کشته شد. از آنجا که اغلب اعضای حزب دموکرات خلق از قوم پشتون بودند، قبایل پشتون بیشتر از سایر قبایل افغانی، آماده‌ی پذیرفتن حکومت حزب دموکرات خلق بودند.
در همان سال، اتحاد جماهیر شوروی توانست موافقت حکومت وقت افغانستان را جلب کند تا هر وقت این حکومت نیاز به کمک نظامی مستقیم داشته باشد، مسکو به صورت مستقیم به مداخله‌ی نظامی در افغانستان بپردازد. به این ترتیب، نیروهای شوروی در سال ۱۹۷۹ وارد افغانستان شدند.
دیدگاه‌های مختلفی در خصوص انگیزه حمله‌ی نظامی شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ وجود دارد. اما نظریه‌ی «توسعه در جنوب و دسترسی به آب‌های گرم» منطقی‌تر به نظر می‌رسد.
با سقوط شاه ایران و به هم خوردن توازن سیاسی منطقه در جهت خلاف منافع آمریکا، کاخ کرملین این فرصت را غنیمت شمرد و اقدام به اشغال نظامی افغانستان کرد. شاید احساس نگرانی روسها از افزایش حمایت‌های نظامی آمریکا از گروه‌های اسلام گرای مخالف مسکو و سرنگونی نظام شاه و روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی در ایران، مسکو را وادار به اشغال افغانستان کرد.
نیروهای اشغالگر روس یک دهه‌ی کامل، یعنی از ۱۹۷۹ تا سال ۱۹۸۹، در افغانستان ماندند. اما کرملین در نهایت تصمیم به خروج از این کشور گرفت. این در حالی بود که رهبران اتحاد جماهیر شوروی این مسئله را درک کرده بودند که عقب نشینی از افغانستان سرافکندگی و شکست نظامی برای روسیه محسوب خواهد شد و ممکن است در اوضاع داخلی شوروی بازتابهای منفی داشته باشد.
در آن زمان میخائیل گورباچف به دنبال تشدید مشکلات اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی و شکایت و اعتراض فرماندهان نظامی در سال ۱۹۸۵م.، رهبری حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی را به عهده گرفت و بعد از احراز این سمت، برنامه ریزی برای پایان دادن به جنگ و خروج از افغانستان را آغاز کرد و به این ترتیب، جریان طرفدار عقب نشینی نیروهای روس از افغانستان از جریان مخالف عقب نشینی قوی‌تر شد و گورباچف در نهایت توانست در سال ۱۹۸۵م.، این تصمیم را اجرا کند. شکست روسها در افغانستان و عقب نشینی آنها از این کشور به بروز شکاف در کاخ کرملین و فروپاشی نظام اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ منجر شد.
به هر حال با خروج نیروهای شوروی از افغانستان و تحولات سیاسی در کاخ کرملین، مجاهدان افغان توانستند نظام هوادار و وابسته به مسکو را سرنگون و در سال ۱۹۹۳م.، تشکیل حکومت دهند.
اما سقوط نظام هوادار مسکو و روی کارآمدن نظام مجاهدان افغان باعث پایان یافتن درد و رنج‌های مردم افغان نشد، چرا که درگیری و کشمکش در این مرحله نیز به شکلی جدید ادامه یافت. در این مرحله، آمریکا، انگلیس، پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی در جبهه‌ای واحد و جدید بر ضد آرمان‌های مردم افغان قرار گرفتند. اهداف مشترک این جبهه عبارت بود از:
۱.جلوگیری از تشکیل یک دولت مستقل متشکّل از مجاهدان در سراسر افغانستان.
۲.به قدرت رساندن پشتونهای معارض در کابل
۳.هموار کردن مسیر انتقال انرژی نفت و گاز آسیای میانه از طریق افغانستان به آبهای گرم جنوب.
در برابر این جبهه، جبهه‌ی دیگری متشکل از روسیه، ایران و هند تشکیل شد. این جبهه نیروهای ائتلاف شمال افغانستان به رهبری احمدشاه مسعود را مورد حمایت قرار داد و هدف این جبهه جلوگیری از روی کارآمدن یک دولت غربگرا در افغانستان بود. کشمکش بین این دو جبهه تا ظهور جنبش طالبان ادامه پیدا کرد.

افغانستان از سقوط نظام پادشاهی تا روی کار آمدن نظام طالبان

بعد از فروپاشی نظام پادشاهی و قبل از تشکیل حکومت طالبان، افغانستان سه دوره‌ی مهم به شرح ذیل پشت سر گذاشت:
۱.دوره‌ی حکومت داوودخان یا دوره‌ی تعصبات پشتونی
۲.دوره‌ی کمونیستها و تجاوز ارتش شوروی
۳.دوره‌ی حکومت مجاهدان
ما تلاش خواهیم کرد تحولات و رویدادهای دوره‌ی سوم را به صورت مفصل شرح دهیم؛ زیرا این دوره و رویدادهای آن زمینه ساز ظهور جنبش طالبان شد. اما در عین حال درباره‌ی دو دوره‌ی اول و دوم تنها به اشاره‌ای گذرا اکتفا خواهیم کرد.

مشخصه‌ی اصلی دوره‌ی اول، تلاش‌های داوودخان در راستای زدودن هویت و فرهنگ اقوام غیرپشتون و تحمیل فرهنگ و آداب و رسوم قوم پشتون به این اقوام، با هدف پشتون سازی افغانستان بود. وی طرح تبدیل افغانستان به دژی برای پشتون را پی‌ریزی کرد. اما رؤیاهای داوودخان با سقوط وی به دست کمونیست های هم پیمان شوروی، نقش بر آب شد؛ زیرا روسها زمانی که دیدند وی از آنها رو برگردانده و به طرف دیگران رفته است، کودتایی نظامی علیه وی طرح ریزی کردند.
با سقوط داوودخان، دوره‌ی حکومت کمونیستی در این کشور آغاز شد. این دوره خیلی طولانی بود و وجه تمایز آن فقدان ثبات سیاسی ناشی از تحرکات مردمی بر ضد حکومت کمونیستی به علت وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی و دوری از مردم بود. این مسئله کرملین را ناچار کرد که چهره‌های این حکومت را در کابل چند بار تغییر دهد. لذا این دوره شاهد روی کارآمدن پشت سر هم چهار شخصیت به نام های: ترکی، امین، کارمل و نجیب الله بود.
در سال ۱۹۹۲، دولت مجاهدین قدرت را در افغانستان به دست گرفت. قبل از روی کارآمدن دولت مجاهدین، قدرت در انحصار پشتونها بود و طی این مدت، زمام قدرت و حکومت از دست آنها خارج نشد. اما دولت مجاهدین این انحصار را درهم شکست و هنگامی که دولت نجیب الله، بر اثر ورود نیروهای احمدشاه مسعود به کابل، سقوط کرد، رهبران سیاسی احزاب مجاهدین در شهر پیشاور پاکستان بودند و کاملاً روشن بود که هیچ یک از این رهبران به تنهایی قادر به حکومت بر افغانستان نیستند، بلکه باید بین آنها ائتلاف ایجاد می‌شد؛ لذا در توافقنامه‌ای که رهبران مقیم پیشاور در ۲۴ آوریل سال ۱۹۹۲ به آن دست یافتند، چارچوب اولیه‌ی تشکیل دولت موقت در افغانستان تعیین شد و این رهبران در این توافقنامه توافق کردند که صبغهالله مجددی، که پشتون بود، به مدت دو ماه رئیس دولت موقت باشد و سپس برهان الدین ربانی که از قوم تاجیک بود، برای چهار ماه عهده‌دار این سمت شود و پس از آن شورایی از بزرگان قبایل، یا آنچه «لویه جرگه» نامیده می‌شود، تشکیل و عهده دار امر تشکیل دولت موقت برای ۱۸ ماه شود، تا زمینه‌ی برگزاری انتخاب را فراهم کند.
اما ربانی مدت طولانی‌تری در سمت ریاست دولت موقت باقی ماند و شورای حل و فصل اختلافات (لویه جرگه)- به علت شرایطی که بر اثر مخالفت برخی گروه‌های پشتون، مانند گروه حکمتیار، به وجود آمده بود- در جلسه‌ای که در کابل برگزار کرد، تصمیم گرفت مدت حکومت ربانی را برای دو سال تمدید کند.

حکومت مجاهدین دو دوره‌ی مهم به شرح ذیل پشت سر گذاشت:

الف- استقرار حکومت در کابل

انتظار می‌رفت مجاهدین در تشکیل دولت ائتلافی ناکام بمانند؛ زیرا ترکیب آنها، ترکیبی منسجم و متحد نبود، بلکه ترکیبی درهم آمیخته و نامتجانس بود، چرا که در طول جهاد بر ضد اشغالگری اتحاد جماهیر شوروی گروه‌های جهادی متعددی تشکیل شد و این گروهها هریک منسوب به طیفی از طیف‌های جامعه‌ی افغان بود و از نظر گرایش‌های قومی، زبانی و منطقه‌ای با هم اختلاف داشتند. این گروه‌ها قبل از رفتن به کابل، در ایران و پاکستان مستقر بودند، یعنی گروه های سنی مذهب در پاکستان بودند و گروه‌های شیعه در ایران.

هنگامی که دولت کمونیستی نجیب الله در آستانه‌ی سقوط قرار گرفت، شیعیان بر مشارکت ۲۵ درصدی خود در دولت مجاهدین تأکید کردند. گفتنی است که هشت گروه شیعه‌ی افغان بعد از یک دوره کشمکش و درگیری در حزبی واحد به نام «حزب وحدت» جمع شدند. در تاریخ افغانستان این نخستین بار بود که شیعیان افغان توانستند مجموعه‌ی واحدی تشکیل دهند که همه‌ی آنها را دربرگیرد و در چارچوب آن فعالیت کنند.
از آنجایی که شیعیان نتوانستند به نوعی تفاهم با گروه های متعدد جهادی سنی که نماینده‌ی اغلب جمعیت جامعه‌ی افغان هستند، برسند، دولت مجاهدین چند وزارتخانه را به شیعیان داد، اما جناحی از حزب وحدت به رهبری شهید علی مزاری به این سهم راضی نشد و موضع مخالفت در برابر دولت وقت را در پیش گرفت و در منطقه‌ای از پایتخت مستقر شد. گروه‌های جهادی هزاره که رهبری مزاری را پذیرفته بودند، شیعیانی را که در دولت مجاهدین شرکت داشتند، نماینده‌ی قوم هزاره نمی‌دانستند.
علاوه بر این، ازبکها نیز هرگز مشروعیت این دولت را به طور کامل نپذیرفتند. برخی گروه‌های قومی کوچک، نظیر ایماق، به اعتبار قوم خود در این دولت شرکت کردند.
زمانی که دولت مجاهدین در کابل مستقر گردید، در مقایسه با دوره‌ی تاریخی قبل، از حمایت اکثر مردم برخوردار شد. در حالی که حکومت‌هایی که پیش از ان یکی پس از دیگری در افغانستان روی کار آمدند، نظیر حکومت‌های پادشاهی، قومی و کمونیستی، از حمایت و پشتیبانی اقلیت مردم افغان برخوردار بودند. علت آن این است که این حکومت مجاهدین نتیجه و دستاورد جهاد و زحمات اغلب مردم افغان در جنگ و درگیری تاریخی با اشغالگری شوروی در افغانستان بود.

دولت مجاهدین در طول حکومت خود دو گام اساسی برای تثبیت مشروعیت نظام افغانستان اتخاذ کرد:

اول:

تشکیل شورای حل و فصل اختلافات با حضور بزرگان (لویه جرگه). این شورا بر اساس رأی مردم تشکیل شد.

دوم:

تشکیل شورایی بزرگ برای شهر هرات. این شورا از نمایندگان طیف‌های مختلف جامعه‌ی افغان تشکیل شد. این نمایندگان نحوه‌ی انتقال قدرت به نمایندگان سازمان‌ها و استان‌ها (ولایتها) را بررسی کردند.

 

ب-سقوط دولت مجاهدین و خروج آنها از کابل

با وجود اینکه دولت مجاهدین از حمایت و پشتیبانی مردمی برخوردار بود، اما- به علت اختلافات قومی و سیاسی میان گروه‌های جهادی- نتوانست برنامه‌ی سیاسی مشترک برای اداره‌ی کشور ارائه کند؛ زیرا هفت گروه سنی رأی و دیدگاه واحدی نداشتند و هشت گروه شیعه نیز با هم هم‌عقیده نبودند و با وجود اینکه با کمک ایران در حزبی واحد کنار هم جمع شدند، اما از اختلافهایشان صرف نظر نکردند. به این ترتیب، برخی جناحهای حزب وحدت به رهبری اکبری با دولت مجاهدین همکاری کردند، اما برخی دیگر به رهبری علی مزاری از همکاری با این دولت امتناع ورزیدند.

به همین علت، دولت مجاهدین که نمی‌خواست آلت دست پاکستان باشد، با مشکلات بزرگی روبرو شد. حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار که خود را نماینده‌ی قوم پشتون می‌دانست، کابل، پایتخت افغانستان، را موشک باران کرد. همچنین دستگاه‌های امنیتی پاکستان، با همکاری آمریکا و عربستان سعودی، تمام توان و امکانات خود را برای به ورطه‌ی سقوط کشاندن این دولت از داخل به کار گرفتند و با وجود اینکه صبغهالله مجددی نخستین رئیس جمهوری افغانستان بود، اما باقی ماندن ربانی در این منصب برای مدت طولانی بعد از مجددی در نظر پشتونها مری مردود بود.
حکمتیار که قرار بود نخست وزیر شود، از قبول این سمت خودداری و فردی تاجیک به نام عبدالصبور فرید را برای این منصب پیشنهاد کرد. با این اقدام، دولت مجاهدین از وجود عناصر مهم پشتون خالی شد؛ زیرا حکمتیار دیگر پشتونها، از جمله عبدالرسول سیاف و مولوی محمد را که با دولت مجاهدین همکاری کرده بودند، به رسمیت نمی‌شناخت و آنها را نمایندگان پشتون نمی‌دانست. حملات موشکی وی به کابل شدیدترین ضربه‌ها را به دولت مجاهدین وارد کرد. عده‌ای می‌گویند حکمتیار با این اقدام می‌خواست تمام توافقنامه‌هایی را که با دولت مجاهدین منعقد کرده بود، از بین ببرد و آن را لگدمال و توافقنامه‌ها و خواسته‌های جدید را به مجاهدین تحمیل کند.
با وجود اینکه حکمتیار دولت مجاهدین را به همکاری با کمونیستهایی چون دوستم متهم کرد، اما خود در ژانویه سال ۱۹۹۴ با مجددی و عبدالرشید دوستم ائتلافی تازه تشکیل داد و به دنبال آن حملات موشکی خود را به پایتخت شدیدتر و پایتخت را به خرابه‌ای تبدیل کرد، اما این بمباران موشکی مداوم ساکنان پایتخت را وادار به تسلیم نکرد؛ زیرا آنها به فضای جنگ عادت کرده بودند.
وقتی پاکستان دید حملات موشکی اهمیت و تأثیر خود را از دست داده است، به فکر تشکیل قدرت جدیدی برای مقابله با مجاهدین افتاد و این قدرت جدید به «جنبش طالبان» معروف شد. با ظهور «جنبش طالبان»، حکمتیار جایگاه و اهمیت خود را از دست داد و بار دیگر به دولت مجاهدین ملحق و در ژانویه‌ی سال ۱۹۹۴ نخست وزیر این دولت شد.
حکمتیار تلاش کرد که خودش تنها راه حل برای افغانستان باشد. وی خواست مجاهدین و طالبان را به بن بست بکشاند، تا همه او را تنها راه حل بدانند. اما در این مسیر موفق نشد و دولت ربانی مجبور شد بر اثر فشارهای مداوم جنبش طالبان، از کابل خارج شود و به تخار برود.

پی‌نوشت‌ها:

۱.قبیله گروهی از مردم را گویند که پدر یا نیای مشترک دارند. قبایل بر اساس گرایش فرهنگی تشکیل نمی‌شوند و تشکلی با فرهنگ واحد محسوب نمی‌شوند و حد و مرز قبیله براساس شجره نامه یا در برخی موارد براساس محدوده‌ی جغرافیایی می‌باشد. به این ترتیب، ممکن است یک نفر عضو قبایل متعدد و هریک از این قبایل جزئی از قبیله‌ای بزرگ‌تر باشد. یکی از پسوندهای نامِ واحدهای قبیله‌ای بزرگ‌تر «زای» است.
۲.فرهنگ، میرمحمد صدیق. افغانستان در پنج قرن اخیر. پیشاور (پاکستان): انتشارات آریانا، ۱۳۶۷، ص۲۷.
۳.روا، الیویه. افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی، مشهد: آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹.
۴.درانی، سلطان محمد بن موسی. تاریخ سلطانی، بمبئی (هند): انتشارات محمدی، ۱۲۹۸ه.ق، ص۱۱.
۵.فرهنگ، سید محمد حسینی، جامعه شناسی و مردم شناسی شیعیان افغانستان، قم: انتشارات مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۰، ص۴۶.
۶.واک، محمد انعام. افغانستان قومی جورشت. ترجمه‌ی محمد وحیدمنش، پیشاور (پاکستان): واک فوندیشن، ۱۳۷۷، ص۱۱ ۱۸.
۷.در سال‌های ۱۸۹۱، ۱۸۹۵، و ۱۸۹۶م. توافقنامه هایی بین روسیه و بریتانیا امضا و در آن مرزهای شمالی افغانستان در آن زمان مشخص شد. در جنوب نیز مرزهای دیوراند (Durand) به عنوان مرز بین افغانستان و هند انگلیس، تعیین شد.
۸.بعد از جنگ جهانی دوم، مذاکرات در خصوص استقلال هند و جدایی پاکستان از آن آغاز شد. در سال ۱۹۴۷م. کشور پاکستان شکل گرفت و مناطق قبیله‌ای پشتون ضمیمه‌ی آن شد.
۹.در سال ۱۸۹۳م. توافقنامه‌ی معروف به «دیوراند» بین امیر عبدالرحمن خان، پادشاه وقت افغانستان، و دولت استعمارگر انگلیس در هند امضا شد.
۱۰.

منبع مقاله :
سرافراز، محمد، (۱۳۹۰)، جنبش طالبان از ظهور تا افول، تهران، انتشارات سروش

منبع راسخون
عضویت
اطلاع از
guest

3 نظرات
پرامتیازترین
جدیدترین قدیمی‌ترین
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها
علیرضا
امتیاز :
     

جالب بود.ظاهراپاکستان این وسط وصله ی ناجوره.یه جا خوندم سرویس اطلاعاتی پاکستان باسازمانهای اطلاعاتی اسراییل.امریکا.عربستان سعودی وانگلیس ارتباطات گسترده وتبادلات وسیع داره.فراموش نکنیم که درمناطق شرقی ایران همواره شاهدفتنه گری مذهبی واقدامات تروریستی عناصراموزش دیده درپاکستان هشتیم.

مصطفی

سلام
۱.هزاره های افغانستان از هزاران سال پیش قبل از اینکه مغول ها به سرزمین خراسان بیایند زندگی می کردند
۲.در طول این ۲۵۰ سال همیشه قدرت اصلی در دست پشتون ها بوده است

محمر

سند و مدرک هزاره ها از مغول بودنشان حکایت دارد و نسب خود را به جغتای پسر چنگیز خان مغول نسبت میدهند