صدای پای ابتذال فرهنگی بیخ گوش ما

سایت «تاریخ ما» – سرویس فرهنگ

عقلانیتِ رشدنکرده و ذهنیت عقب‌مانده در برابر خودانتقادی مقاومت می‌کند. اساساً یکی از نشانه‌های بارز عقل و ذهن توسعه‌نیافته همین است که فاقد اراده و توان خودانتقادی است. این پدیده مانند بسیاری دیگر از پدیده‌های زندگی انسانی، وقتی در سطحی جمعی و اجتماعی مدنظر قرار گیرد، ممکن است خود را به عنوان اشکالی ناهنجار از فرافکنی‌های مرتبط با قدرت و مصلحت، توجیه‌های محافظه‌کارانه سیاسی برای حفظ و بازتولید فرایندهای معیوب اما منفعت‌طلبانه و حتی رویکردهای فاشیستی برای اشکال نرم سلطه، تعین ببخشد.

از سوی دیگر این موقعیت توسعه‌نیافته که مجبوریم آن را در همان سطح جمعی و فراگیر اجتماعی و سیاسی خوانش و فهم کنیم، در عرصه‌های مختلف، عامل بروز انواع و اقسام ابتذال‌ها هم است. عرصه‌هایی چون اخلاق، ادبیات، رسانه، هنر، اقتصاد، سیاست و… که شکل خاصی از انتقاد را به شکلی کاملا مبتذل تبدیل به خوراک جمعی می‌کنند از همین رویکردها ریشه می‌گیرند. به همین دلیل در این موقعیت «عقب‌ماندگی ذهنی» یا «سوبژکتیویته توسعه‌نیافته» که سوژه عمداً یا سهواً از خودانتقادی تن می‌زند، ما همواره در خطر غلتیدن به رویکردهای فاشیستی از یک سو و ابتذال از سوی دیگر هستیم. دلیلش هم این است که در این موقعیت مهمترین دستاویز «سوژه» یک فرافکنی تمام‌عیار است تا به دلیل تن زدن از خودانتقادی، همه کاسه‌کوزه‌ها را بر سر چیزها یا کسان دیگر بشکند و خود را به مبتذل‌ترین وجه تبرئه کند. در این موقعیت که از پیش قرار است همواره حقیقت یا بخشی از آن «پنهان» یا «قلب» شود، نوعی از منش فاشیستی و مبتذل که از قضا قرابت و پیوندهای بسیاری با هم دارند، همواره بیخ گوش ما هستند، حتی نزدیک رگ گردن!

این رویکردهای خودمحورانه و منفعت‌طلبانه، در عین حال به قدر کافی خشونت‌بار هستند زیرا همواره دیگری را به ابژه خشونت‌های غیرملموس و نرمی بدل می‌سازند که از طریق آن سوژه خویش را از هرگونه تعهد به دیگران و حتی احساس گناه در خصوص آنچه مرتکب شده است مبرا می‌کند. این نوع از فاشیسم پنهان و ابتذال ناشی از فرافکنی، آن‌قدر ساده به ما نزدیک می‌شود و آن‌قدر نرم در فکر و عمل ما رسوخ می‌کنند که در حین رسوخش، هیچ دردی هم به جان ما نمی‌اندازند؛ تازه خودشان می‌شوند شکل‌دهنده به دردها و دغدغه‌های ما. همچنین این منش‌ها که معمولاً از طریق فکر و عمل خود ما عینیت می‌یابند، در پیوند با منفعت‌طلبی‌های سیاست‌زده برای خود توجیه می‌تراشند و حتی خویش را زیبا جلوه می‌دهند. درحالی‌که، این زیباسازیِ فریبکارانه هیچ کارکردی جز فربه‌تر کردن همان رویکرد فاشیستی و مبتذل پنهان ندارد.

بهترین مصادیق این منش‌ها را برنامه‌های گفت‌وگومحور رسانه‌ای در اختیار ما می‌گذارند. تریبون‌هایی برای آشکار کردن؛ اما نه آشکار کردن امر واقع، و حقیقت جاری در پیرامون، بلکه هویدا کردن آنچه در زیرلایه فرهنگ، منش، عقلانیت و ذهنیت توسعه‌نیافته ما جریان دارد. «مایی»‌ که حالا بخشی‌مان به حق یا به ناحق، مسئولیت یافته‌ایم، احساس می‌کنیم «ژن خوب» داریم، دانشگاه رفته‌ایم و مدرکی گرفته‌ایم و… که به یمن هر کدام توانسته‌ایم آن «تریبون» را داشته باشیم. تریبونی که بیش از آنکه محتوای ما و حرفهای ما را انتقال دهد، لایه‌ای از شخصیت، ذهنیت و موقعیت رشدنیافته ما را به مخاطب انتقال می‌دهد و روشن می‌کند فضای عمومی متاثر از فرهنگ و سیاست ما تا چه حد واجد رویکردهای فاشیستی و مبتذل شده است.

بیایید کمی ملموس‌تر و انضمامی‌تر به موضوع نگاه کنیم؛ فاجعه‌ای رخ می‌دهد، مثلاً سیل، زلزله، خودکشی چند نوجوانان، آتش‌سوزی فلان برج، عدم مدیریت منابع آب به نابودی چند صد روستای حاشیه‌ای بهمان استان، عدم توزیع عادلانه قدرت و سرمایه و در نتیجه دامن زدن به فساد، عدم نظارت و نابودی فلان، نادیده گرفتن ساختار فسادزا و فرار کردن بهمان اختلاس‌گر و صدها موضوع و معضل و مسئله دیگر که بسیاری از آنها به خاطرات جمعی کابوس‌وار ما بدل شده‌اند! بعد از اینکه همه چیز از دست رفت و ما در حال کشیدن کف دستانمان به روی هم هستیم، رسانه‌ها شروع می‌کنند به پرداختن به پدیده در قالبی کلیشه‌ای با عنوان «آسیب‌شناسی» فلان! بماند که دیگر خود این پرداخت کلیشه‌ای رسانه‌ها که کارکردی جز توجیه و فرافکنی ندارند، نه تنها تبدیل به «آسیب» شده، بلکه خود در حال فراهم کردن بستر برای همان چیزی است که موضوع محوری این نوشته است: بستری برای «فرافکنی خشونت‌بار و مبتذل عقب‌مانده‌ها!»

به هر حال، میزگرد یا گفت‌وگویی اصطلاحاً انتقادی در رسانه شکل می‌گیرد و در آن «مقام مسئول» به عنوان مصاحبه‌شونده در تریبون قرار می‌گیرد و قرار است از حقیقت و واقعیت پدیده حرف بزند و تناقضات و نقصان‌های خویش و مجموعه‌اش را بگوید و بپذیرد و کاری برای جبران «امر از دست رفته» انجام دهد! صدا و سیما، رسانه‌های مکتوب و غیرمکتوب، فیلم‌ها و مستندها، کاربران فضای مجازی و… همه بسیج شده‌اند تا این آدم بیاد درباره فاجعه «پاسخ دهد»! بحث‌های بسیاری در می‌گیرد و کارشناسان زیادی می‌آیند و جدلی صوری را شکل می‌دهند و در نهایت جناب مقام مسئول فریاد می‌زند «کسی به فکر فلان نبود و نیست»! «کار کارشناسانه برای پیشگیری بهمان انجام نشده است!» «نظارت وجود نداشته است»، «ساختارها معیوب است!» و جملاتی نظیر اینها که برای همه ما آشنا است. آری او خود را طلبکار می‌داند، جزع و فزع می‌کند، رگ گردنش را برای مجری رسانه و مردمی که مخاطبش هستند کلفت می‌کند و با فرافکنی خشونت‌بار و البته مبتذلی – که این خشونت امری درونی است و ربطی به ظاهر بادکرده رگ گردن ندارد! – داد و هوار می‌کند که «چرا فلان و بهمان قضیه کاری انجام نشده؟» در این میانه، مخاطب رسانه کاملا گیج می‌شود که این مقام مسئول خطاب به چه کسی حرف می‌زند؟ چگونه با حجم بالایی از اعتماد به نفس، متهم، نقش قاضی را ایفا کند؟

همه محدودیت‌های نگارنده در توصیف ملموس‌تر این پدیده، باعث نمی‌شود که خواننده نتواند این معنا را درک کند. این رویکردها و اظهارات و احساس گیجی متعاقب آن، به بخشی از حیات روزمره ما شده و رسانه‌های رسمی در پیوند با مقامات مسئول آن را برایمان به ارمغان آورده‌اند. همه به نوعی متوجه این پدیده هستیم و این فرافکنی‌ها را سال‌هاست که در رسانه‌های‌مان رصد می‌کنیم. این نمونه‌ای از همان سرشت پنهانکار رویکرد فاشیستی و ابتذال‌گرایی عادی‌شده در فرهنگ عمومی ماست که به جان بسیاری از ما افتاده است و از رهگذر آن تلاش می‌شود تا حقیقت درباره فاجعه‌ای تلخ پنهان شود که خودمان یکی از عوامل برساختنش بوده‌ایم.

نمونه‌های این رویکردها بسیار است ولی فضای طرح آن به دلیل محدودیت‌ها محدود! یکی از مهمترین آنها این است که منتقدترین حرفها نسبت به وضعیت دین‌گریزی در جامعه را کسانی می‌زنند که متولیان رشد و پرورش دینی جامعه بوده و هستند! در این بین هم تیغ انتقاد را به سوی عناصر، پدیده‌هایی می‌گیرند که ذاتا دخلی و مسئولیتی در این خصوص به عده‌شان نبوده و نیست. شناختن این رویکرد و موقعیت که فاقد خودانتقادی است، اقتضا می‌کند که خودمان در هر مقام و موقعیتی که هستیم بر خودانتقادی فعالانه متعهد بمانیم. حقیقت این است که این رویکرد و موقعیت صرفاً مبتلابه مسئولان رسمی اجتماعی و سیاسی و… نیست، همانطور که گفته شد امری فراگیر در عرصه‌های متنوع است. از ارتباطات بین فردی در زندگی خانوادگی زن و شوهر بگیرید تا نسبت پدران و مادارن با فرزندان، و برعکس. حتی در نسبت مردم با جامعه و دولت در قالبی که اصطلاحاً «دولت-ملت» خوانده می‌شود. مردمی که نقش خویش را در مقام سوژه‌های اجتماعی برای بهبود وضعیت بازی نمی‌کنند و از بار مسئولیت تن می‌زنند و همه مسیولیت‌ها را به دوش مسئولان رسمی می‌اندازند هم مبتلا به این خشونت و ابتذال‌اند. مردمی که با اسیرشدن در مناسبات هیجانی و غیرعقلانی نافی توسعه‌یافتگی، وضعیت سیاسی و اقتصادی را با همدستی با سیاست‌های دولت‌ها به بحران تبدیل می‌کنند و در تبیین آن صرفا دولتمردان را تقصیرکار می‌دانند. دوات‌مردانی که در فضایی سرخوشانه و هیجانی توسط همین مردم انتخاب شدند و بخش مهمی از سیاست‌های همین دولتمردان در ابتدا با سوت و کف اینان استقبال شد.

به هر حال کمی تعمق در وضعیت فرهنگی عمومی، نشانه‌های بارزی از وضعیت و رویکردهای فاشیستی و مبتذلی که خود در سطوح مختلف فراگیر کرده‌ایم، به دست می‌دهد و این ضرورت خودانتقادی را بیش از هر زمان دیگری برجسته می‌سازد.

در شرایطی که آقای مقام مسئول توأمان هم نقش منتقد و مدافع حقوق و امکانات از دست رفته را بازی می‌کند و هم با پنهان‌کاری و فرافکنی گناه خویش را به گردن چیز یا کسی می‌اندازد که در حقیقت وجود خارجی ندارند! در شرایطی که مرد خانه همه نقصانهای حیات خانوادگی‌اش را با فرافکنی و پنهان‌کاری بر گردن همسر یا فرزندانش می‌اندازد و از هر نوع خودآگاهی به وضعیت بحرانی خویش فرار می‌کند! در شرایطی که مردم خود بر مبنای منفعت‌طلبی، سوداندیشی و با سواستفاده از وضعیت بحرانی، به رقم زدن فاجعه گرانی همت می‌گمارند و تنها یک راه باقی مانده است. انتقاد از وضعیت و خودانتقادی توامان به عبارتی نفی وضع موجود در کنار نفی رویکردهای فاشیستی، خشونت‌بار و مبتذل خویش. این چیزی است که جامعه ایرانی به طور عام شدیداً به آن نیازمند است و نگارنده به دلیل نگارش این متن با هدف نفی‌ وضعیت حاضر به طور خاص و البته شدیدتر!

تازه ترین اخبار میراث فرهنگی ایران و جهان را در تاریخ ما دنبال کنید.
برچیده از سایت مهر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.