مردم به نهادهای فرهنگی بی‌اعتمادند/ کار فرهنگی یا شوآف؟

سایت «تاریخ ما»-گروه فرهنگ: محمد ابویی، فعال فرهنگی برای جوانان اهل فرهنگ شناخته‌شده‌تر از بزرگسالان است؛ او از مسئولان فرهنگی بوده است که به ارتباطات نزدیک و رو در رو با مردم و جوانان اعتقاد زیادی دارد و در سالهای فعالیتش به عنوان مدیر خانه شهریاران جوان ارتباط تنگاتنگ با جوانان را چه در استان تهران و چه در شهرستان‌های کشور از دست نداد.

او معتقد است فاصله عمیقی میان مسئولان فرهنگی و مردم ایجاد شده و گویی تصمیمات فرهنگی تصمیمات «جزیره‌ای» هستند و همین امر فرهنگ را در کشور ما تبدیل به «دستور العمل اجرایی» کرده است و همه بروز و ظهور این فرهنگ شده گزارش کار، همایش و به طور کلی شوآف فرهنگی! این گفتگوی او با سایت «تاریخ ما» است:

* پیش‌فرض من این است که ما در خصوص فرهنگ عمومی در جامعه دچار یک بدفهمی هستیم؛ یا فرهنگ را با مقولات انتزاعی صورتبندی می‌کنیم و از این نظر بین مردم و فرهنگ فاصله می‌گذاریم، یا اینکه آن را به محصولات فرهنگی تقلیل می‌دهیم و باز رابطه سوژه‌های اجتماعی با محتوا و عصاره‌ی فرهنگ را مخدوش می‌کنیم. بدین‌ترتیب مردم از یک سو فکر می‌کنند حیات فرهنگی یعنی دست‌یابی به برخی تخصص‌ها در حوزه‌های فلسفی و فکری و دینی و آکادمیک و… یا از سوی دیگر تصور می‌کند فرهنگی بودن یعنی رفتن به سینما و کنسرت و نمایشگاه کتاب و … در حالی که ما می‌دانیم هیچکدام اینها لزوما به معنای فرهنگی‌بودن جامعه نیست و ما در حالی‌ به وفور شاهد این دست کنش‌هایآکادمیک و انتزاعی و مصرف محصولات فرهنگی هستیم که وضعیت روابط انسانی و اخلاقیات اجتماعی ما در وضعیت تقریبا اسفناکی قرار دارد. تا چه حد با این پیش‌فرض موافقید و فکر می‌کنید دلایل آن چیست؟

بحث را دو جور می‌توانم باز کنم یکی تجربه و دانشی که از رودررویی با مردم نسبت به مقوله فرهنگ کسب کردیم، یکی آنچه برای ما از فرهنگ ترسیم کرده و ابعاد مختلفش را برای ما روشن کردند. این دومی معمولاً در قالب تئوری و نظریه‌پردازی در کتاب‌ها مانده است و ما می‌بینیم در جامعه چیز دیگری در حال رخ دادن است؛ همان چیزی که به ان می‌گوئیم فرهنگ جاری جامعه.

به دلیل شرایط کاری و باورهای شخصی‌ام همواره با نسل‌های مختلف به ویژه نسل نوجوان و جوان ارتباط زیادی داشته‌ام و معتقدم که فرهنگ همین چیزی است که در زندگی افراد جاری است. بدین ترتیب فرهنگ چارچوب‌ها و پازل‌هایی است که در جریان زندگی شکل می‌گیرد و از بین می‌رود؛ به عبارت دیگر فرهنگ یک ذات ثابت ندارد، بلکه شکل می‌گیرد و مثلا گفته می‌شود که یک فرهنگی از بین می‌رود و فرهنگ دیگر جایگزین آن می‌شود.

فرهنگ تئوری ما با فرهنگ عملی ما خیلی فاصله دارد. مثلا شما در مورد فرهنگ اسلامی حرف می‌زنید و می‌بینیم در جامعه چیز دیگری رخ می‌دهد! یعنی نیاز و شرایط روحی و جامعه‌شناختی شهروندان یا کلیت جامعه با آن ایده‌هایی که شما تصور می‌کنید متفاوت است. شما درباره ایده‌آلی صحبت می‌کنید که هنوز مقدمات آن را نچیده‌ایدبه‌طور کلی فرهنگ از بینش آدم‌ها شکل می‌گیرد و خود این بینش‌ها از یکسری داده‌ها ناشی می‌شود. این داده‌ها خیلی مهم هستند. یعنی وقتی می‌گوییم فرهنگ این محله، یا آن جامعه، اینها مبتنی بر یکسری از داده‌هایی است که در ذهن آدم‌های آن محله و جامعه شکل گرفته است. مثلا محصولات فرهنگی، رسانه‌ها، تلویزیون، آموزش و پرورش، خانواده، دوستان و… در طول مسیر زندگی داده‌هایی به آدم می‌دهند که تبدیل به بینش می‌شود. آن بینش برای آدم‌ها یک جهان‌بینی ترسیم می‌کند و آن جهان‌بینی از خودش یک رفتاری را بروز می‌دهد آن رفتار می‌شود «فرهنگ عمومی».

این رفتارها هر چقدر فراگیرتر باشد آن فرهنگ، عمومی‌تر است و هر چقدر خاص‌تر باشد یعنی محدود به قشر یا اقشاری است. مثلاً فرهنگ کردی یا آذری که خاص خودشان است. ولی وقتی عمومی‌تر می‌شود جزو فرهنگ عمومی‌ قرار می‌گیرد و بر اساس چالش‌ها و نیازها و همه چیزی که مردم در طول روز با آن روبه‌رو هستند خود را نشان می‌دهد. مثلا فرهنگ ترافیک در شهرهای ما یک فرهنگ عمومی است. فرهنگ نوبت دادن و رعایت نوبت، حق شهروندی را رعایت کردن و … همه جزو موارد فرهنگ عمومی هستند و ربطی به قوم یا قشر خاصی ندارد.

حالا بحث این است که بینش‌هایی که ما می‌سازیم و آنها فرهنگ ما را می‌سازند با واقعیت‌های زندگی ما فاصله‌ها دارد؛ به عبارتی می‌توان گفت فرهنگ تئوری ما با فرهنگ عملی ما خیلی فاصله دارد. مثلا شما در مورد فرهنگ اسلامی حرف می‌زنید و می‌بینیم در جامعه چیز دیگری رخ می‌دهد! یعنی نیاز و شرایط روحی و جامعه‌شناختی شهروندان یا کلیت جامعه با آن ایده‌هایی که شما تصور می‌کنید متفاوت است. شما درباره ایده‌آلی صحبت می‌کنید که هنوز مقدمات آن را نچیده‌اید.

ابتدا باید آن مقدمات و شرایط ایجاد شود و رقم بخورد تا جامعه پذیرای آن ایده‌ها بشود. به طور کلی فرهنگ عمومی کاملاً آن چیزی است که از انسان حاضر در جامعه‌اش – حالا در محدوده محله، شهر، کشور تا جهان – دارد سر می‌زند. فرهنگ عمومی آن رفتار شهروندی و اخلاق عمومی و آن کردار و حتی گفتاری است که ما در سطح اجتماعی از انشان می‌بینیم. بنابراین اگر بخواهیم فرهنگ عمومی جامعه را ارزیابی کنیم باید ببینم آدم‌ها در جامعه چه رفتار و گفتار و کرداری دارند.

حالا چرا آن فاصله‌ای که عرض کردم ایجاد شده است؟ ما دوست داریم افراد در جامعه ما فرهنگ اسلامی و ایرانی و انقلابی و… داشته باشند، ولی در سطح جامعه داده‌های دیگری دریافت می‌کنند و ما هم گاه بازخوردهای غیراسلامی و غیرانقلابی و غیرایرانی می‌بینیم. به عبارتی داده‌های ما در زندگی جاری نمی‌شود، یعنی گویا با واژه‌هایی حرف می‌زنید که برای کسی ملموس نیست. حتماً یک واژه‌ای را در فضای سیاسی فرهنگی ما زیاد شنیده‌اید که «دین باید کارآمد باشد»، یا گفته می‌شود «نباید در دین تقدس‌گرایی کنید». معنای این حرف ان است که شما وقتی دینی را ترسیم کنید که در آن آب و نان دیده نشود، کسی نمی‌تواند زندگی جاری خود را در آن تعریف کند و می‌گوید این چه دینی است که نه می‌توانم در آن شغل پیدا کنم، نه نان زن و بچه‌ام را بدهم، نه می‌توانم زندگی راحتی داشته باشم و … پس نتیجه می‌گیرد که این دین یا دین درستی نیست یا دین بدی است. بنابراین ما که می‌خواهیم فرهنگ دینی راه بیندازیم، تا داده‌های این دین در زندگی جاری نشود و دین شکلی کارآمد پیدا نکند و داده‌های عینی آن دیده نشود بین ایده‌آلهای دینی و فرهنگ عمومی فاصله پیدا می‌شود.

* پس می‌توان گفت به نوعی حرف‌های متولیان فرهنگ در کشور ما حرف‌های خوبی است ولی چون این حرف‌ها یا به تعبیر دقیقتر شعارها در جامعه عینیت پیدا نمی‌کند، آن حرف‌ها و آموزه‌های زیبا تبدیل به فرهنگ عمومی نمی‌شود یا به عبارتی تصورات خیالی ما توسط یک راهکار عملی به واقعیت تبدیل نمی‌شود؟

بله. مسئله این است که ما مابه‌ازاء نداریم. می‌گوییم فرهنگ دینی داشته باش، اما مابه‌ازای آن در زندگی ما وجود ندارد! مابه‌ازای زندگی دینی در حیات عمومی من کجاست؟ بله در زندگی نمازم را می‌خوانم، روزه‌ام را می‌گیرم و… اما تکلیف اخلاق و فرهنگ دینی در سطح جامعه مشخص نیست چون هزار مشکل اجتماعی وجود دارد که نمی‌توانم حلش کنم و از آن اخلاق و فرهنگ دینی ه دور می‌افتم. یا مثلا می‌گوییم فرهنگ ایرانی داریم و به پدر و مادر و بزرگ‌ترها سر می‌زنیم و به آن‌ها احترام می‌گذاریم و… ولی چطور این کار را می‌کنیم؟ وقتی خانه‌ای ندارم که بتوانم مهمانی بدهم چطور می‌توانم صله رحم به جا آورد؟

به طور کلی محدودیت‌ها بینش‌ها را تغییر می‌دهند. بینش من به صله رحم در زمانی که خانه‌ها طوری بود که همه کنار هم زندگی می‌کردیم و شرایط صله رحم مهیا بود، با امروز متفاوت است. حالا که جمعیت اضافه شده و خانه‌ها شده ۵۰ متر در آپارتمان، یعنی شما سالی یک یا دو مهمانی می‌توانید بگیرید! در خانه پدر من هفته‌ای یک مهمانی بزرگ برگزار می‌شد. اینگونه است که بینش‌ها تغییر می‌کند و فرهنگ صله‌رحم به همین راحتی از بین می‌رود. بعدها هم ابزارهای جدید و فضای مجازی وارد می‌شود و ارتباطات تلفنی و پیامکی می‌شود و نهایتاً یک مراسمی که امروزه در رستوران‌ها گرفته می‌شود و خلاص!

* به نظر من این بخشی از همان خوانش انتزاعی از فرهنگ است که نمی‌خواهد انضمامیات و شرایط عینی تحقق ارزش‌های فرهنگی در جامعه را در نظر بگیرد.

بله، ما کمتر فرهنگ را این‌طوری تعریف می‌کنیم. همیشه از فرهنگ که حرف می‌زنیم می‌گویم فرهنگ یعنی رعایت آداب و رسوم و سنن ما. بسیار خوب، ولی این آداب و رسوم و سنن چطور باید رعایت شود؟ شما باید مسکن و شغلتان را هم ببینید، امکانات تحقق آن آداب را هم در نظر بگیرید. چون قطعات این پازل باید کنار همدیگر شکل بگیرد. وقتی قطعات پازل‌های فرهنگمان با هم متفاوت است و در یک جزیره برای آن تصمیم گرفته می‌شود و اصلاً کاری به عینیت فرهنگ نداریم و فقط به این فکر می‌کنیم که زندگی جلو برود و آب و نانمان مهیا باشد، طبیعی است که فرهنگ و ارزش‌های فرهنگی از بین می‌رود.

* همانطور که در ابتدای بحث عرض کردم به نظر می‌رسد در این شرایط که ما درک درستی از جریان سیال فرهنگ در جامعه نداریم، همه فعالیت ما صرف تولید محصولاتی می‌شود و تلاش می‌شود عمده کارهای فرهنگی در همین قالب تعریف شود: «تولید محصول فرهنگی»! در حالی که شاید این کمترین و بی‌تمرترین کاری باشد که باید در حووزه فرهنگ انجام داد. حتی وضع به گونه‌ای پیش می‌رود که در مواردی کل فرهنگ را به همین محصولات تقلیل می‌دهیم. در این باره نظرتان چیست؟

از نظر من خیلی اشکال ندارد فرهنگ محصول‌محور یا رسانه‌محور باشد ولی باید بدانیم که این محصولات فرهنگ نیستند، بلکه این‌ها نمادها یا ابزارهایی برای فرهنگ‌اند. این‌ها ابزارهایی هستند که می‌توانند فرهنگ را احیا کنند و برجسته نمایند. گاهی هم محصول تولید می‌شود برای اینکه فرهنگ خود را ترویج و ماندگار کنید و به نسل بعدی انتقال دهید.

محدودیت‌ها بینش‌ها را تغییر می‌دهند. بینش من به صله رحم در زمانی که خانه‌ها طوری بود که همه کنار هم زندگی می‌کردیم و شرایط صله رحم مهیا بود، با امروز متفاوت است. حالا که جمعیت اضافه شده و خانه‌ها شده ۵۰ متر در آپارتمان، یعنی شما سالی یک یا دو مهمانی می‌توانید بگیرید!اما در اینجا مشکلی وجود دارد که باید به آن اشاره کرد. ما در یک جهان اطلاعاتی و به‌روزی زندگی می‌کنیم و طبیعی است که بتوانیم با محصولات و ابزارهای به‌روزشده کار احیا و انتقال فرهنگ را انجام دهیم. متاسفانه ما در این مورد بسیار مشکل داریم. مشکلمان این است که برای انتقال فرهنگ با ابزار رسانه، محصول فرهنگی، صدا و سیما و… کار می‌کنیم، اما ادبیات و منطقی که در این محصولات و ابزارها مورد استفاده قرار می‌گیرد به‌شدت با ادبیات امروز جامعه فاصله دارد.

الآن ۴۰ سال از انقلاب می‌گذرد و ما در موارد بسیاری هنوز داریم فرهنگ و منطق فرهنگی همان دهه اول انقلاب را ترویج می‌کنیم. خب مخاطب شما این بساط فرهنگی را با بساط دیگر مقایسه می‌کند و به سمت بساطی که نیازهایش را بهتر پاسخ می‌دهد گرایش پیدا می‌کند. اساسا فرهنگ مانند سفره است، اگر سفره خود را خوب نچینید و تنظیم نکنید، سفره کناری را قیاس می‌کنند و احتمالا سر آن می‌نشینند. چرا فرهنگ ما با یک شبکه ماهواره‌ای دچار دستخوش می‌شود؟ چون او سفره‌اش را پر کرده است و مخاطب هم دست به انتخاب می‌زند.

* دلیل این ضعف فراگیر چیست؟ چرا این‌همه بودجه، سازمان و نهاد فرهنگی در کشور در این زمینه نتوانسته خود را به‌روزرسانی کند و مثلا صدا و سیمای ما از یک شبکه ماهواره‌ای که احتمالا بودجه‌اش خیلی کمتر از بودجه صدا و سیمای ما است، اینگونه عقب می‌افتد؟ تکلیف این‌همه نهاد، سازمان و مسئول و بودجه فرهنگی چیست؟ چرا آن کارآمدی فرهنگی را در اینجا نمی‌بینیم و وضعیت فرهنگ عمومی ما نسبت به گذشته اصلا قابل قبول نیست؟

یک دفاع و یک نقد کنم. این سوال مانند این است که بپرسیم چرا گردشگری در کشور ما جا نمی‌افتد و رشد نمی‌کند؟ در هر صورت باید قبول کنیم که ما در کشور جمهوری اسلامی هستیم و یک حدود و قصوری برای خودمان تعریف کرده‌ایم – اینکه حدود و قصور ما درست یا غلط است بماند، چون این بحث دیگری است – اما به هر حال ما آن محدودیت‌ها را پذیرفته‌ایم و می‌خواهیم بر طبق آنها حرکت کنیم. شاید از نظر جاذبه گردشگری، هیچ جا قشنگ‌تر از ایران وجود نداشته باشد، ایران در تنوع و ظرفیت گردشگری از خیلی از کشورهای خاورمیانه جلوتر است، ولی چرا گردشگر به ایران نمی‌آید؟ یک بخشش بحث‌های امنیتی و سیاسی است، ولی بخش عمده‌اش این است که اینجا محدودیت‌هایی وجود دارد. یک گردشگر با فرهنگ خودش می‌خواهد به ایران بیاید، فرهنگ یا قوانین ایران او را نمی‌پذیرد و به همین دلیل گزدشگران نمی‌آیند.

باید قبول کنیم که متاسفانه ما فقط ساختار ساختیم و خلاقیت‌ها را بواسطه همان ساختارها کشتیم. ما نتوانستیم نسل جوان را در تولید فرهنگ درگیر کنیم و چون خود مردم با منطق و ادبیات خودشان درگیر انتقال فرهنگ نشده‌اند، زبان و ادبیاتی که برای انتقال فرهنگ ایجاد شده یک زبان و ادبیات قدیمی و عقب‌مانده از جریان حیات روزمره استاینجا هم همینطور است؛ بخشی از جذابیت آن شبکه‌ها این است که آنها آن حدود و قصور را از خودشان برداشته‌اند. از این نظر نمی‌شود آنها را با تلویزیون ایران قیاس کرد و گفت تلویزیون ما ضعیف بوده و آنها قوی بوده‌اند. در حقیقت آنها دست روی چیزی گذاشته‌اند که ما در تلویزیون خود نمی‌توانیم روی آن دست بگذاریم؛ گفتم خوب یا بد، بحث دیگری است! مخاطب هم می‌بیند وقتی آنچه را که می‌خواهد در آنجا نشان می‌دهند، می‌رود آن را می‌بیند. مثلاً در خانه شما پدر شما یک قاعده‌ای دارد، در خانه ما هم یک قاعده دیگر وجودی دارد؛ ولی چون خانه ما یک مقدار فضای بازتری دارد، پسر و دختر و بچه‌ها و… می‌آیند و می‌روند، ولی در خانه شما این‌طور نیست! در حقیقت شما بد عمل نکردید، بلکه دارید قاعده خود را رعایت می‌کنید.

اما نقد من به این وضعیت این است که باید قبول کنیم که متاسفانه ما فقط ساختار ساختیم و خلاقیت‌ها را بواسطه همان ساختارها کشتیم. ما نتوانستیم نسل جوان را در تولید فرهنگ درگیر کنیم و چون خود مردم با منطق و ادبیات خودشان درگیر انتقال فرهنگ نشده‌اند، زبان و ادبیاتی که برای انتقال فرهنگ ایجاد شده یک زبان و ادبیات قدیمی و عقب‌مانده از جریان حیات روزمره است و با آنچه در جامعه جریان دارد فاصله دارد.

مثلاً می‌خواهیم فرزندمان را به نماز خواندن تشویق کنیم، الآن فرم‌ها و محتواهایی که بتواند این ترغیب و تشویق را در بچه‌های ما ایجاد کندف تا چه میزان خلاقانه است؟ آن هم با این ‌همه ابزار بازی دیجیتالی که صبح تا شب او را به دنیاهای دیگر می‌برد؟ اصلاً این ابزارها او را به دنیا وابسته می‌کند تا اینکه به آخرت فکر نکند، بعد ما می‌خواهید چیزی به نام نماز را به او یاد بدهیم که فقط به آخرتش مربوط است. چقدر در این زمینه خلاقیت داشته‌ایم؟ ته کاری که می‌کنیم آن است که یک نقاشی می‌کشیم که دختربچه‌ای را با یک چادر روی سرش نشان می‌دهد که قنوت گرفته است. چیزی که در شرایط کنونی هیچ جذابیتی ندارد، اینها برای بچه‌های کوچکی که با موبایل بازی می‌کنند و در این سن و سال کم، یاد گرفته‌اند چطور قفل موبایل را باز کنند نمی‌تواند جذاب باشد. در زمان ما حسن کچلی و علی کوچولو جذاب بود، ولی الان بچه‌ها با باب اسفنجی جذب می‌شوند.

* به نظر می‌رسد گاهی خود مردم بسیار جلوتر از مسئولان و نهادهای فرهنگی حرکت می‌کنند و اگر بشود کار را به نوعی به خود مردم واگذار کرد و این بودجه‌ها صرف کارهای فرهنگی مردم شود نتیجه بهتری دارد!

کاملا موافقم. حتی می‌بینیم در کارهای مردمی، مثلاً کارهای مذهبی در مناسبتهای مختلف مثل نیمه شعبان و محرم و… مردم بدون اینکه هیچ ارگان و بودجه خاصی باشد، چنان همکاری فرهنگی جالبی انجام می‌دهند که ما به ندرت در ارگانهای فرهنگی سازمان‌یافته نمونه‌اش را می‌بینیم. به راحتی می‌توان تشخیص داد که مردم اینگونه کارها را خودشان بلدند و نه تنها مدیران گاهی عقب‌تر هستند، بلکه گاه حتی ترمز هستند و از بسیاری فضاهای فرهنگی جاری جلوگیری می‌کنند که ممکن است به رشد فرهنگی کل جامعه منجر شود.

به همین دلیل است که فاصله‌ای جدی و عمیقی بین مردم و دولت یا مسئولان فرهنگی وجود دارد. چون اساساً فرهنگ بر اساس واقعیت زندگی جاری مردم شکل می‌گیرد و یا ادامه پیدا می‌کند. شما ببینید چرا فرهنگ عید نوروز باستانی از بین نرفته و نمی‌رود؟ چون مردم نیاز دارند که یک دوره‌ای از سال را تعطیل کنند و فقط به خود و خانواده‌شان بپردازند؛ اگر این اتفاق در نوروز نمی‌افتاد و مردم از آن استقبال نمی‌کردند واقعاً فکر می‌کنید نوروز باقی می‌ماند!؟ هرگز. راز ماندگاری فرهنگ عزاداری محرم و… هم همین است. هر کدام از اینها به بخشی از زندگی مردم ما تبدیل شده‌اند و خود مردم به آن احساس نیاز می‌کنند و نمی‌توانند نیاز خود به این آئین و رسوم را نادیده بگیرند.

در خصوص فرهنگ‌سازی سه اتفاق را باید رقم بزنیم: «جلب اعتماد مردم»، «جلب رضایت مردم» و «جلب مشارکت مردم». ما متاسفانه در هر سه این موارد ضعیف عمل کرده‌ایم. حالا در مسئولان ما کار به چه صورت پیش می‌رود؟ متاسفانه فرهنگ تبدیل به شوآف شده است!حالا مسئولان ما بر عکس، به جای آنکه بیایند امور فرهنگی را در زندگی تبدیل به موضوع کرده و آنها را بر مبنای زندگی روزمره تعریف ‌کنند، می‌آیند این امور را تبدیل به دستور العمل می‌کنند. الان یکی از مشکلات اساسی ما این است که فرهنگ را تبدیل به دستورالعمل اجرایی کرده‌اند. متاسفانه مسئولان راه را در مورد فرهنگ‌سازی اشتباه رفته‌اند.

* این دستورالعملی شدن فرهنگ شرایط را به گونه‌ای کرده که برای ارزیابی وضعیت فرهنگی جامعه و مردم، بدون کوچکترین ارتباطی با جامعه، یکسری گزارش‌ها مبنی‌بر تولید برخی آثار و اتفاقات فرهنگی و هنری ارائه می‌کنیم و بیلان کاری از فرهنگ ارائه می‌دهیم و می‌گوییم وضعیت فرهنگی خوب است چون فلان مقدار برنامه و همایش گرفتیم و بهمان میزان کتاب و فیلم و موسیقی و… تولید کردیم!

بله. ما در خصوص فرهنگ‌سازی سه اتفاق را باید رقم بزنیم: «جلب اعتماد مردم»، «جلب رضایت مردم» و «جلب مشارکت مردم». ما متاسفانه در هر سه این موارد ضعیف عمل کرده‌ایم. حالا در مسئولان ما کار به چه صورت پیش می‌رود؟ متاسفانه فرهنگ تبدیل به شوآف شده است! شوآف نماد است، مسئول فرهنگی ما با شوآف می‌تواند دیده شود و به عنوان فعال فرهنگی مورد تقدیر قرار بگیرد، این شو اجرا کردن است نه کار فرهنگی، گزارش کار درست کردن است نه بهبود شرایط فرهنگی. آنچه که بین مسئولان فرهنگی و مردم فاصله می‌اندازد همین رفتارها است و بدتر از همه اینکه این نمایش‌ها و شو اجرا کردن‌ها باعث می‌شود همان میزان اندک فضای معنوی و فرهنگی هم اصلاً در زندگی آدم‌ها جاری نشود و اعتمادها به کلی از دست برود.

متاسفانه بخش عمده مسئولان فرهنگی ما این‌طور هستند و یا صرفا گزارش‌کار و شوآف ارائه می‌کنند، یا اگر هم اهل این کارهای مبتذل نباشند، اصلا نگاه نمی‌کنند جامعه چه می‌خواهد و به کلی از نیازهای فرهنگی جامعه غافل هستند. مثلا می‌نشینند برای کار فرهنگی برنامه‌ریزی کنند، می‌گویند باید برای فرهنگ ۱۰ شب همایش بگذاریم!   در حالی که برگزاری همایش، منسوخ‌ترین مدل خروجی کار فرهنگی است؛ یعنی شما باید همه کارهای خودتان را بکنید بعد از همه کارهای پربازده‌ای که داشتید، در انتها یک نصف همایش بگذارید و گزارش و تقدریری داشته باشد، نه اینکه همایش بشود اصل کار فرهنگی شما. در کشور ما اصل کارهای فرهنگی با همایش و کنگره و جشنواره و… انجام می‌شود!

* در پایان خوب است که به نقش و وضعیت مردم در قبال این نهادها هم اشاره‌ای. به نظر می‌رسد مردم نسبت به نهادهای فرهنگی امید چندانی ندارندو نظر شما چیست؟

مردم ما نسبت به مسئولان فرهنگی بی‌اعتماد هستند، هم به خاطر رفتار و کرداری که از مسئولان فرهنگی دیده‌اند و می‌بینند و هم به خاطر خروجی برنامه‌های فرهنگی که واقعا ناچیز و حداقلی است. مردم بی‌اعتماد هستند، چون فکر می‌کنند منابع دست مدیران فرهنگی است ولی کار فرهنگی صورت نمی‌گیرد. مردم بارها از خود می‌پرسند اصلاً چرا منابع کشور دست اینها است و اینها از چه بابت حقوق‌ می‌گیرند، در حالی که فرهنگ ما وضعیت خوبی ندارد؟ چرا یک مؤسسه، نهاد، گروه و ساختار فرهنگی که کارکردی ندارد بودجه می‌گیرد؟ بودجه می‌گیرد که پول آب و برق ساختمانش را بدهد؟ بودجه می‌گیرد تا پول پروژه‌های بی‌کارکرد و حقوق کارمندانی را بدهد که هیچ تاثیر ملموسی بر زندگی فرهنگی آنها ندارد؟

حتی خود من بارها دیده‌ام که مردم حاضر نیستند پولشان را برای اینگونه برنامه‌های بی‌کارکرد و همایش‌های فرهنگی بدهند، ولی پولشان را به آموزش ‌و پرورش می‌دهند. چرا هنوز مردم به آموزش و پرورش اعتماد دارند؟ چون می‌دانند آموزش و پرورش یک دستگاه تربیتی فرهنگی است و اثراتی در خصوص آموزش به بچه‌ها دارد؛ حالا بماند که نهاد آمورش و پرورش ما در امر پرورش چندان موفق نبوده است. وقتی من می‌بینم بچه‌ام را میفرستم به مدرسه و او سواد یاد می‌گیرد یا نماز خواندن را یاد می‌گیرد تاثیر آن را می‌بینم و پول هم می‌دهم. یا مثلا کلاس زبان و کلاس موسیقی را در نظر بگیرید، پدر و مادر می‌بینند بچه‌شان می‌رود آنجا زبان انگلیسی یا موسیقی یاد می‌گیرد و اینگونه اعتماد می‌کنند. ولی همین مردم به سازمان و نهاد فرهنگی اعتماد ندارند و می‌گویند تو عوارض مرا می‌گیری و فقط پول کارمند و آب و برق می‌دهی؛ نهایتا چند همایش هم برگزاری می‌کنی که هیچ خروجی‌ای ندارد.

تازه ترین اخبار میراث فرهنگی ایران و جهان را در تاریخ ما دنبال کنید.
برچیده از سایت مهر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.