«بوی لیموترش توی پشه‌بند»؛ قاب‌هایی از زندگی به قلم زنانه

فرزانه نامجو (متولد ۱۳۶۰) نویسنده‌ای است
که دست‌کم با اطلاعات موجود در فضای مجازی از سال ۱۳۹۲ کار
خود را با انتشار اثری داستانی به نام آدری هپبورن و
تعطیلات رومی
(فرهنگ ایلیا) شروع کرد و با دو اثر در
سال‌های اخیر به نام‌های بوی لیموترش توی پشه‌بند
(آوند دانش، ۱۳۹۸) و ساکوراهای بی‌ثمر (تندیس،
۱۳۹۹) ادامه داد. 

بوی لیموترش توی پشه‌بند متشکل از ۱۳ داستان کوتاه به
نام‌های ایستگاه، پشمک، حالا نوبت توست، من، محو و مادرم،
کفش‌های ورنی، یک امضای ساده، آن طرف پنجره روزتر است، بوی
لیموترش در پشه‌بند، اسماء و هوس کُنار، فهمیم خانوم، آذر راوی
این داستان نیست، من همیشه از دانهیل قرمز متنفر بودم و سایه‌
سیاه
در ۱۸۲ صفحه سرانجام گرفته است. 

روایت زنان از دغدغه‌های زنانه

بعضی از داستان های مجموعه راوی مشابه دارد و ادامه داستان قبلی
است؛ مانند دو داستان اول ایستگاه و پشمک که از زبان زنی
جوان و متاهل و در انتظار فرزند روایت می‌شود، بعضی داستان‌ها نیز
با داستان‌های دیگر فضای متفاوتی دارند اما شخصیت‌های مشابهی در
آنها ظهور می‌کنند اما بعضی با راوی متفاوت و حتی در فضاهای
کاملا متنوعی روایت می‌شوند.

داستان من، محو و مادرم از زبان پسری گفته می‌شود که
مادرش قدرت مافوق طبیعی دارد و با استفاده از آن نان‌آور خانواده
است و پسر نیز این قدرت را به ارث برده و موجوداتی را می‌بیند که
بقیه نمی‌بینند. غیر از این داستان و داستان آن طرف پنجره
روزتر
بقیه داستان ها یا راوی زن دارند یا فضایی زنانه و
مشکلی را از دید زنان ترسیم می‌کنند و حتی در این دو داستان
هم زنان نقش پررنگی هم در شخصیت‌پردازی و هم در پیشبرد داستان
دارند. 

فضاهای داستان‌ها فضاهای واقعی است و به همین نسبت دغدغه‌های
شخصیت‌های اصلی؛ زنی که فرزند در راهش را از دست داده و اکنون
دچار نگرانی است، زنی متاهل که به همسرش شک دارد، چند دانشجوی
دختر که در خوابگاهی در تهران هم‌روزگار شده‌اند و هر یک مشکلی
دارند، زنی که مادرش را در کودکی به دلیل بیماری سرطان از دست
داده و پدرش به همین دلیل خودکشی کرده و حالا با نگرانی ابتلا به
سرطان روبروست و زنی میانسال و محجوب که می‌داند همسرش به سمت زنی
دیگر رفته و آن زن را هم می‌شناسد و از او کینه شدیدی به دل گرفته
است و… 

خوب که نگاهش می‌کند، هم‌سن‌وسالند یک جوری. اما حاج‌خانوم کجا
و فاطی‌سلمانی کجا. حاج‌خانوم هنوز چادر و روسری به سر است و
فاطی تاپ و شلوار جین می‌پوشد. ابروهای حاج‌خانوم پر و سیاه است
و فاطی سلمانی ابروهایش را با تیغ تراشیده و برده بالا، یک رنگ
قرمز هم زده است رویشان. موهای حاج‌خانوم یک درمیان سیاه‌وسفید
و بلند که همیشه با یک گیره‌ی استیل جمع شده است بالای سرش اما
موهای فاطی قرمز و کوتاه است با چند مش روشن جلوی سرش. ( از
داستان لیموترش توی پشه‌بند، ص ۱۰۵) 

نثر روان و منسجم 

تلاش نویسنده برای به سرانجام رساندن هر یک از سوژه‌های
گفته‌شده در قدوقامت یک داستان کوتاه که کار سختی هم نیست
موفقیت‌آمیز بوده هر چند فضای کلی بعضی داستان‌ها به فضای
نسبتا وهم‌آلود و معماگونه نزدیک می‌شود که خواننده را به
بازخوانی داستان می‌خواند؛ مثل داستان سایه‌ی سیاه. با وجود
این، نثر روان و گره‌افکنی‌های سوال‌برانگیز نویسنده مخاطب را به
متقاعد به دوباره‌خوانی اثر یا خواندن با دقت داستان می‌کند و در
یک کلام داستان‌های مجموعه از آثار سخت‌فهم نیستند ولی نمی‌توان
هم داستان خواند و هم مثلا به رادیو یا پادکست گوش داد و حواس
جمع‌تری می‌طلبد.

می‌گفت: یه روز پشیمون میشی وقتی مثل من فریب خوردی. ردش کن
بره.

محو رو می گفت. زن درشت‌هیکل و مومشکیم رو با اون گونه‌های
استخونی و چونه‌ی مستطیلی‌شکل فرورفته‌اش. زنی که همه‌ی دنیام
بود. زنی که هر شب می نشستم روبه‌ورش تا ساعت‌ها خیره می شدم
بهش. فقط نگاه کردن به اون صورت درشت و خشنش حالم رو خوب می
کرد. موهاش همیشه‌ی خدا پریشون و شونه‌نزده بود، گردن باریک و
لاغرش پر بود از کک و مک های قهوه‌ای درشت. یه جورایی شبیه
مادرم بود. (از داستان من، محو و مادرم ص. ۵۱)

با اینکه جغرافیای چند داستان مجموعه شهر رشت و شمال کشور است یا
به نوعی به آنجا ارجاع می‌شوند؛ مانند داستان یک امضای
ساده
که شخصیت اصلی آن از رشت به تهران (یا شهری
دیگر) کوچ کرده یا داستان من از دانهیل قرمز متنفرم
که در شهر رشت روی می‌دهد، تنوع جغرافیایی در کل مجموعه با
لهجه‌دار کردن گفت‌وگوهای شخصیت‌ها یا ارجاعاتی به شیرینی‌های
محلی (مثل اگردک‌های زعفرانی) یا مواردی این چنینی حفظ شده و مثلا
داستان‌های اسماء و هوس کُنار و آن طرف پنجره روزتر است
روایتی از شهرهایی در جنوب کشور دو داستان اول احتمالا متعلق به
طبقه متوسط در تهران و داستان من، محو و مادرم از طبقه
فقیر در محلاتی خاص در تهران هستند.   

سرش را تکان داده بود و اسماء با کنار کشیدن ساکش برایش جا باز
کرد. 

-کُنار.

-پدرمو می‌شناسین؟

کُنار سفت بود سبز و مزه‌ی تلخی داشت.

-خیلیا ای چو هستن که می‌شناسوم. سال‌هاس ای‌ چو خونه‌ی مویه.

پلاستیک کُنار را گذاشت وسط‌شان.

-می‌دُنوم دوس داری. سِی تو چیدمشون. اِینُو سِیِت زِنده
‌ایی اِیارَن. واسه مو خیلی چِیزا رو زنده اِیی کُنن. 

و بعد خندیده بود طوری که ترک لب‌هایش از هم باز شدند. (ص. ۱۲۷)

با وجود تلاش های قابل توجه نویسنده در ترسیم دغدغه‌های زنان با
جزئیات و با قلمی زنانه که دغدغه‌ها را زیسته شاید بد نبود
نویسنده از این فضا نیز خارج می‌شد و دست‌کم در چند داستان
فضاهایی متفاوت از دید مردانه را روایت می‌کرد؛ که این مهم‌ترین
نقطه ضعف و اگر منصف‌تر باشیم خصوصیت نویسندگان زن ایرانی است که
معمولا از خود می‌نویسند و به سختی وارد دنیای مردانه
می‌شوند. 

بوی لیموترش توی پشه‌بند از مجموعه نقطه سرخط رمان و
داستان‌های کوتاه ایرانی و خارجی انتشارات آوند دانش به قلم
فرزانه نامجو در ۱۸۲ صفحه و ۵۰۰ نسخه منتشر شده و میزبان نگاه‌های
علاقه‌مندان به داستان نویسی معاصر فارسی ایران است.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.