طلاقی که باعث شیعه شدن محمدخدابنده شد

حوزه/ گرچه قرآن کریم امر به مجادله کرده است اما باید دقت کرد که این مجادله مقید به قید «احسن» است یعنی بعضی جدال ها بد است، برخی خوب است اما گاهی جدل احسن یعنی خوبتر ونیکوتر می باشد که خداوند هم دستور به این نوع از جدال داده است.

 آیه

جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ/ با بهترین شیوه با آنان مجادله کن   نحل/۱۲۵

 آینه

حکایت؛ روزی سلطان محمد خدابنده بر همسر خود خشمگین شد و در یک جمله او را سه طلاقه کرد.

ولی خیلی زود پشیمان شد؛ لذا علماء اهل سنت را گردآورد و نظر آن‌ها را جهت این مشکل پرسید.

 آن‌ها گفتند: چاره نیست جز اینکه فرد دیگری با او ازدواج کند و او را طلاق دهد تا پس ‌از آن، شما بتوانید باز او را به زوجیت خود درآورید.

سلطان گفت: این کار بر من بسیار گران است، آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟ گفتند: نه

چاره اندیشی علامه حلی

در این هنگام یکی از وزرای سلطان گفت: در شهر حلّه عالمی است که چنین طلاقی را باطل می‌داند، بهتراست سلطان آن عالم را احضار کند شاید بتواند مشکل را حل کند.

عالمان سنّی گفتند: علامه حلی، مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی بیخرد و کم عقل هستند .

 اصلاً در شأن سلطان نیست که چنین مرد سبک سر و بی عقلی را به حضور بپذیرد. سلطان گفت: احضار او بی فائده نیست.

 وقتی علامه حاضر شد، قبل از حضور او، علماء مذاهب چهارگانه اهل سنّت در نزد سلطان حاضر بودند.

هنگامی که علامه(ره) وارد مجلس شد، بدون هیچ ترسی نعلین خود را به دست گرفت و وارد جمع شد.

و با صدای بلند گفت: السلام علیکم و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفته و درکنار سلطان نشست.

علماء سنی حاضر در مجلس گفتند:‌ آیا ما به شما نگفتیم که شیعیان افرادی سبک سر و بی خرد هستند؟

سلطان گفت: درباره اعمال او از خودش سؤال کنید.  آن‌ها به علامه گفتند: چرا سلطان را سجده نکردی و آداب و تشریفات را انجام ندادی؟

علامه(ره) گفت: رسول الله صل الله علیه و آله از هر سلطانی برتر بود و کسی بر او سجده نکرد بلکه فقط به او سلام می‌دادند و خدای تعالی نیز فرموده:

فَإذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّموا علی أنفُسِکُمْ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدَ اللهِ مُبارَکَهً طَیِّبَهً نور/۶۱

یعنی: پس چون داخل خانه‌ها شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند خوش است.

از علامه پرسیدند: «چرا کفش‌های خود را با خود داخل مجلس آوردی؟ هیچ آدم در پیشگاه سلطان همچین کاری میکند؟!

علامه گفت:ترسیدم شافعی ها آن را بدزدند.شافعی هابرآشفتند که شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمده است و دویست سال پس از رحلت رسول خدا  صل ‌الله علیه و آله متولد شده است.

علامه فرمود: ببخشید، اشتباه کردم، لابد سارق نعلین رسول خدا صل الله علیه و آله  حنفی هابوده اند.

همانطورکه ابوحنیفه نعلین رسول اکرم صل ‌الله علیه و آله  را دزدید. 

ناگهان حنفی‌ها برآشفتند و فریاد برآوردند که ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر صل ‌الله علیه و آله  کجا؟

تولد ابوحنیفه صد سال پس از وفات رسول اکرم  صل الله علیه و آله  واقع شده است.

علاّمه گفت: شاید کار مالک بوده است. مالکی‌ها هم مثل حنفی‌ها و شافعی‌ها اعتراض و انکار کردند.

 علامه فرمود: پس قطعاً سارق، احمد بن حنبل بوده است. حنابله هم به انکار و تکذیب او پرداختند.

در این لحظه علامه(ره) رو به سلطان کرد و فرمود: ای سلطان، دانستی که هیچ یک از رؤسای این مذاهب چهارگانه اهل سنت در زمان حیات رسول الله صل ‌الله علیه و آله و حتی صحابه آن حضرت حاضر نبوده‌اند.

پس برگزیدن ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل به‌عنوان مجتهد و رئیس مذهب از بدعت‌های ایشان است.

به‌طوری که اگر یکی از خود این علما حاضر در مجلس، افضل و اعلم از این چهارتن باشد، به او اجازه و حق اینکه بر خلاف فتوای یکی از آن چهارتن فتوایی بدهد نمی‌دهند.

سوال سلطان از اهل سنت

 سلطان از اهل سنّت سؤال کرد: آیا درست است که هیچ یک از رؤسای مذاهب أربعه در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و صحابه او نبوده‌اند؟ علماء  همگی گفتند: آری نبوده‌اند.

علامه فرمود:ماشیعه هستیم واز حضرت علی(ع)که جان پیامبر وپسرعم و وصی اوست پیروی میکنیم.سلطان که متوجه حقانیت شیعه شد.

پرسید نظر شما در مورد طلاق صادره از من چیست؟

حل مشکل سلطان توسط علامه

علامه(ره) فرمود: آیا سلطان طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفر عادل جاری نموده است؟ سلطان گفت: نه

علامه فرمود: در این صورت طلاقی را که سلطان جاری کرده است باطل می‌باشد، زیرا فاقد شرائط درست است.

آنگاه سلطان به دست علامه به مذهب حقّه شیعه گروید.

وبه خطباء و حاکمان شهرها و سرزمین‌های تحت سیطره  پیام فرستاد که از این پس با نام ائمه دوازده‌گانه علیهم السّلام خطبه بخوانند.

و به نام ائمه اطهار، سکّه ضرب کنند و نام ایشان را بر دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حضرات ائمه علیهم السّلام بنگارند.

منبع:با اقتباس  از کتاب داستان‌های ما

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها