یوشع و اریحا

…و چون یوشع نزد اریحا بودکه چشمان خود را بالا انداخته دید که اینک مردی با شمشیر برهنه در دست خود پیش وی ایستاده بود و یوشع نزد وی آمده او را گفت :«آیا تو از ما هستی یا از دشمنان ما ؟» گفت:« نی ، بلکه من سردار لشگر یهوه ام »… یوشع روی به زمین افتاده سجده کرد و به وی گفت : « اقایم به بنده ی خود چه میگوید ؟ » سردار لشگر خداوند به یوشع گفت که : « نعلین خود را از پایت بیرون کن زیرا که جایی که تو ایستاده ای مقدس است. » و یوشع نیز چنین کرد

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها