عبدالقهّار عاصی:و اینچنین که تو میمیری ای سپهبدِ پیر بجز دعا و بجز گریه زین سپاهیِدرد
❈۱❈
و اینچنین که تو میمیری ای سپهبدِ پیر
بجز دعا و بجز گریه زین سپاهیِدرد
برایِمرگِ تو چیزی طمع نباید برد.
و اینچنین که تو بیدارباشِقافله را
❈۲❈
خموش میمانی
کدام لال ز مایان
مهار داند کرد
ستارهٔ سحر و آفتابِ فردا را؟
❈۳❈
و اینچنین که تو با ساز و برگِ تاختنت
نشستهای ارباب!
چه چشم جانبِدرماندگان توان بستن؟
و اینچنین که تو با بازوانِ سُربینت
❈۴❈
ستادهایّ و سرِخویش را به مردنِمن
فرود میآری،
و اینچنین که تو از تختهبندِایمانت
خموش و خسته و بیاعتماد میآیی
❈۵❈
به پایپایِچه کس عشق را
گلو بدرم؟
به پیشپیشِ چه کس
مرگ را قد افرازم؟
❈۶❈
و کاش!
کاش که آنگونهات که بایستهست
به زخمِ برچه و زخمِ گلوله میمردی
که جایِمرثیه اینگاه
❈۷❈
طبلکوبانت
شراب میخوردم.
چرا درود نثارت کنم سپهبدِپیر
چرا گلیمِعزایِ تو را به دوش کشم
❈۸❈
چرا ز جارچیِ شهر بشنوم باید
که مُرد مَردَک و روزِعزاش یکشنبهست؟
خوشا خوشا سفری
که مردِ مرد به پابوسِ دار بنگرمت،
❈۹❈
که تا سراغِ تو از بادِصبحدم گیرم
به جایِحرف
تمامِ مخیله خون باشم.
خوشا خوشا مرگی
❈۱۰❈
که دوستان به عزایت ترانه ساز کنند
خوشا ز مرگِ تو رم کردن و هراسیدن.
۲۲قوس۱۳۶۵
کامنت ها