عبدالقهّار عاصی:کسی نمانده که لبخند را ترانه کند و خود نه لبخندی است.
❈۱❈
کسی نمانده که لبخند را ترانه کند
و خود نه لبخندی است.
کسی نمانده که بانگِ بلند بردارد
لبانِ بامِ ورمکردهٔ عبادتگه
❈۲❈
برایِ عشق ندارد نیایشی!
شعری!
درختِ توت
رگ و ریشه آتش و باروت
❈۳❈
نوازشِ نفسِباد را
گریزان است.
از آسیاب به سویِمزارعِ گندم
بجز صدایِ جدایی نماندهاست به جای
❈۴❈
خاطرهای!
به شانههایِ سپیدار
پناهگاهی نیست.
برایِ مرثیهخوانانِ روزگارِ قدیم
❈۵❈
کسی نمیخوانَد
کسی چه چیز بخواند؟
کسی چه ساز کند؟
مگر که حیله ببندد
❈۶❈
دروغ باز کند.
چه ماتمآبادی!
کسی نمانده که بر مردگانِ این سامان
سری به سنگ بکوبد
❈۷❈
دلی به خون بکشد.
بهار،نعشِ عزیزی است
که باد قبله به کافور بسته تابوتش
بهار،موسمِ کوچ است
❈۸❈
بهار موسمِآوارگیّ و بیوطنی است.
بهار فصلِ گریز است مادرانی را
که انتقامِ پسرهایِ خویش را با اشک
به مُلکهایِ غریبی
❈۹❈
ترانه ساز کنند.
بهار قافلهٔ بازگشتِ قومِ شهید
لوایِ لشکرِ ارواحِ سرخپوشان است.
کسی چگونه بخواند
❈۱۰❈
چرا که گردنهها را
هنوز
صدایِ سُمِّ سواران نگشتهاست عَلَم.
چرا که کوه هنوز
❈۱۱❈
چنان که میباید
ندادهاست جهیزانهٔ عروسش را
هنوز بادیه در انتظار میسوزد
هنوز بیشه غمِ بیوهداریِخود را
❈۱۲❈
نکردهاست تمام.
چرا که شعر هنوز
اسیرِقافیه است.
چرا که طبل، شکستهست.
❈۱۳❈
۲حوت ۱۳۶۵کابل
کامنت ها