عبدالقهّار عاصی:از دیهه هایِدور از کلبههایِ تنگ
❈۱❈
از دیهه هایِدور
از کلبههایِ تنگ
از کوچههایِ روی به بازارهایِ فقر
با معدههایِخالی
❈۲❈
با مشتهایِ باز
آغاز میشویم.
توهین شده
با مرگهایِ زودرسِ ساده
❈۳❈
از راه میرسیم.
دستانمان نه درخورِ آرامش
پاهایمان نه درخورِ آسودن
ما را فقیر ساخته،تحقیر کردهاند.
❈۴❈
از آسیابهایِ قدیمی
با شیوههایِ کهنهٔ تولید
یکنواخت
قد میکشیم.
❈۵❈
وز کُرد هایِ کوچکِ شالیزار
با گونهگون علامتِ بیماری
از دست میرویم وَ میمیریم.
ما را جهانِ سوّم از آن گویند.
❈۶❈
دیوانگانِ آن سویِ کُهساران
لشکرکشانِ آن سویِ دریاها
جغرافیایِ زندگیِ ما را
تهدید میکنند.
❈۷❈
از خونِما به نامِ موادِ خام
در کارخانههایِ شقاوتْشان
نوشابه و نواله میاندوزند؛
ارچند
❈۸❈
از سازهایِ درخورِ دریاها
در تابشیم.
امّا،
آن سویِ مرزهایِسیاسیمان
❈۹❈
تضعیف میشویم.
ما را جهانِ سوم از آن گویند.
آری طنینِ دوزخیِ آن سوی
از پشتِ بامِ کلبهٔ آسایش
❈۱۰❈
بانویِ باغ را به عزا بنشاند.
آنگه جهانِ سوّممان گفتند
جهانِ سوّم!
ویرانههایِ بسته نگهداشته شده
❈۱۱❈
جمعیّتِ معامله گردیده
در روزهایِ جمعهٔ بازارهایِ غرب
- اجناسِ مسخِ از نظر افتیده -
-طرحِ خیالیی ز بنیآدم-
❈۱۲❈
تقویمِ سالهایِ قدیمی را
- بسیار قرنِ پیش درخشیده-
جغرافیایشان
اعدامگاهِ لشکرِ آزادی
❈۱۳❈
آنجا که خون مباح،ولی لبخند
کم یافت میشود.
وآنجا که سالهاست
آرامش و غذا و سکونت را
❈۱۴❈
برنامه نی
معاهده نی
اعتماد نیست.
آری جهانِ سوّم
❈۱۵❈
آن خانههایِ کوچک
که زادگاهِ پاکِ خدایاناند
و روزگارِ شادیِ آنان را
ماشینِ فتنه کارگزاریها
❈۱۶❈
بلعیدهاست.
زآنجا که سالهاست
الماس و نفت برده، ولی جاسوس
بر جای مینهند
❈۱۷❈
جاسوسِ کودتا
جاسوسِ نطفههایِ برازنده
جاسوسِ خونِ عاصیِ روشنفکر!
ما را جهانِ سوّم از آن گویند
❈۱۸❈
که نمیدانیم،
در کورههایِ ذرّویِ آنان
یک مرمی از چه قدرتِ تخریبی
ترکیب میشود.
❈۱۹❈
تنها برایِ آن که نمیدانیم
طرحِ پلانِ عاجلِ امریکا
یا شوروی
دربارهٔ خلیج چه میبودهست!
❈۲۰❈
تنها برایِ آن که نمیدانیم
«ناتو» برایِ مرگِ زمینیها
تا چند سال گرسُنه میمانَد!
تنها برایِ آن که نمیخواهیم
❈۲۱❈
کز بازوانِما
وز دستمایههایِ طبیعیمان
غرب و هزینههایِجهانخواریش
آبادتر شود!
❈۲۲❈
ما را جهانِ سوّم از آن گویند
که با خدا و آدمِاو عاشقانهایم
که معتقد به مالکِ خورشیدیم
و مطمئن به وارثِ زیبایی.
❈۲۳❈
تاریخ،با کرامتِما ساز میشود
پیغمبرانِ روشنی و پاکی
اَسلافِ پاکطینتِ ما بودند.
ما را جهانِ سوّم از آن گویند
❈۲۴❈
روحِ کدام جنگلِ آشفته
با نغمههایِ ما که نیاسودهست!
رُعبِ کدام وسوسه و طوفان
بر بازوانِ ما که که نپیچیدهست!
❈۲۵❈
ما را جهانِ سوّم از آن گویند
از ماه تا به ماهی
زیبایی و کمال
در کارگاهِمعنویِ این جهانیان
❈۲۶❈
تعدیل میشود.
ما را جهانِ سوّم از آن گویند.
کابل ۱۳۷۰
کامنت ها