عبدالقهّار عاصی:در شهری که دستانِ مرد هم
❈۱❈
در شهری که
دستانِ مرد هم
از تنگمایگیش
پوسیده میشود،
❈۲❈
و زندگی
جریانِ نامنظّمِ فرسایشی است
ممتد
آدمی را
❈۳❈
در حقارتی ممتد،
یا تعبیری است ناشیانه از انسان
در بیگانگی با آیینهاش،
آه!
❈۴❈
دستِ چه کسی را باید
به اعتماد فشرد؟
در شهری که حرفها
آن قدر در عزایِ مفهوم
❈۵❈
رنگ و رخ باختهاند
که الف میشود
آتش
که با میشود
❈۶❈
باروت
و سخن
همه از گردشِ آسیابی است در خون،
با که از آن سویِ این شهر سخن باید گفت؟
❈۷❈
در شهری که آغاز نیست
ادامه نیست
خورشید را چه گفته بخواهی به خانهات؟
در شهری که
❈۸❈
زیبایی
تفسیری است کنایهآمیز
از تفنگ
کشتن
❈۹❈
یا کشته شدن،
و هنر
حصاریی پنجکارته است
و ادبیات
❈۱۰❈
اسیرِ دوازده پل
شعر را از چه درِ باز برون باید برد؟
در شهری که
آدمها
❈۱۱❈
-کابوسهایِ سیّارِمرگ-
-تابوتهایِ عقیمِ لبخند-
همه زندانیِ مجبوریت و واهمهاند
به کنارِ چه کس احساسِ خودی باید کرد؟
❈۱۲❈
زیرِّ نامِ چه کس از عشق دهل باید زد؟
۲۲سنبله۱۳۶۳ کابل
کامنت ها