عبادی مروزی:بدان که هیچ حالت دل را بعد از معرفت نیکوتر از فراست نیست. آینهای است که حق تعالی در دل...
بدان که هیچ حالت دل را بعد از معرفت نیکوتر از فراست نیست. آینهای است که حق تعالی در دل بندگان خود نهد تا در آن آیینه جمال حق تعالی بیند و اسرار معرفت و حقایق ربوبیت کسی دریابد که آینیهٔ فراست در دل دارد که «ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب»، و جایی دیگر میگوید: «ان فی ذلک لآیات للمؤمنین».
هرچه آن در عبارت نتوان آورد و به حواس بدان نتوان رسید نور عزت است، و هر چه به مددها در نشاید یافت دب به مدد فراست در یک نفس معلوم کند. وبرای این بود که رسول فرمود که «اتقوا فراسة المؤمن، فانه ینظر بنور اللّه تعالی».
هرچه آن در عبارت نتوان آورد و به حواس بدان نتوان رسید نور عزت است، و هر چه به مددها در نشاید یافت دب به مدد فراست در یک نفس معلوم کند. وبرای این بود که رسول فرمود که «اتقوا فراسة المؤمن، فانه ینظر بنور اللّه تعالی».
ابوسعید خرازگفته است بر صاحب فراست سهو و غفلت نرود. از آنکه به نور حق نگرد، و همه جمال حق بیند. آنکس که چنین باشد بر نظر وی سهو و غفلت نرود و درفطرت نباشد و در کنف نظر کسی باشد که از قرب خاطرخود گوید، یا به مدد بصر خود نگرد.
اما چون فراست کسی را موافقت کرد هر چه به زبان بگوید حکم تعالی باشد که این معنی به زبان براند، لاجرم خطا نیفتد.
اما چون فراست کسی را موافقت کرد هر چه به زبان بگوید حکم تعالی باشد که این معنی به زبان براند، لاجرم خطا نیفتد.
امیرالمؤمنین عمر‑رضیاللّه عنه‑گفت رسول به ابتدا در آن متوقف بود. پسجبرئیل‑‑بیامد و گفت هر چه عمرمیگوید بشنو که ما میگوییم: «له الحق ینطق علی لسان عمر».
واسطیگفته است فراست نوری است از حق تعالی «که» بر دل تابد و به مدد معرفت بار اسرار حق برگیرد. از غیب به غیب برد.
واسطیگفته است فراست نوری است از حق تعالی «که» بر دل تابد و به مدد معرفت بار اسرار حق برگیرد. از غیب به غیب برد.
نساج‑رحمة اللّه علیه‑گوید در خانه بودم، به دلم افتاد که جنید بر در سرای است. آنخاطر از دل بیرون کردم. دیگر بار همان باز آمد. سوم بار هم همچنین. پسبیرون شدم جنید را دیدم ایستاده. گفت چرا به نخست خاطر بیرون نیامدی؟
درویشی گوید دربغدادبودم. در دلم افتاد کهمرتعشپانزده درم میآورد مرا، تا بدان رکوهای خرم و رسنی و نعلینی، و اندر بادیه شوم. در حال یکی در بزد. فراز شدم،مرتعشرا دیدم خرقهایبه دست. گفت بگیر! گفتمنخواهم. گفت مرا رنجه مدار! چندخواسته بودی؟ گفتم: پانزده درم. گفت بگیر که پانزده درم است.
درویشی گوید دربغدادبودم. در دلم افتاد کهمرتعشپانزده درم میآورد مرا، تا بدان رکوهای خرم و رسنی و نعلینی، و اندر بادیه شوم. در حال یکی در بزد. فراز شدم،مرتعشرا دیدم خرقهایبه دست. گفت بگیر! گفتمنخواهم. گفت مرا رنجه مدار! چندخواسته بودی؟ گفتم: پانزده درم. گفت بگیر که پانزده درم است.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑مجلس میداشت.غلامی ترسا بر لباسی منکر بیامد و گفت ایهاالشیخ، معنی قول رسول چیست که گفت «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه».
جنیدسربرآورد گفت وقت اسلام تو آمد. غلام مسلمان شد.
جنیدسربرآورد گفت وقت اسلام تو آمد. غلام مسلمان شد.
ابوبکر کتانی‑رحمة اللّه علیه‑گفت فراست مکاشفهٔ نفس است و معاینهٔ غیب.
شافعی و محمد بن الحسن،‑رحمهما اللّه‑درمسجد حرامنشسته بودند نشسته بودند. مردی از در مسجد درآمد. محمدبن الحسن گفت مرا در فراست چنین میآید کهکه این مرد درود گراست. شافعی گفت مرا چنان مینماید که آهنگر است. این مرد را بخواندند و از وی پرسیدند. گفت وقتی آهنگری کردمی، اکنون درودیگر کنم.
شافعی و محمد بن الحسن،‑رحمهما اللّه‑درمسجد حرامنشسته بودند نشسته بودند. مردی از در مسجد درآمد. محمدبن الحسن گفت مرا در فراست چنین میآید کهکه این مرد درود گراست. شافعی گفت مرا چنان مینماید که آهنگر است. این مرد را بخواندند و از وی پرسیدند. گفت وقتی آهنگری کردمی، اکنون درودیگر کنم.
در میانبوعثمان جاثری‑رحمة اللّه علیه‑زکریا نامی بود. او را با زنی کاری افتاده بود در آن روز توبت کرد. روزی برسربوعثمانایستاده بود، خاطر او به واقعهٔ آن زن سفر کرد، و در آن تفکر بود.بوعثمانسربرآورد و گفت شرم نداری که از گذشته باز اندیشی!
ابوالقاسم قشیری، حکایت کرد که در اول عهد کهابوعلی دقاقمرا درمسجد مطرزمجلس نهاده بود بعد ازان به چند روز مرا عزمنساافتاد. دستوریخواستم. دستور داد. چون بیرون شدم او به تشییع من بیرون آمد. در راه میرفتم، به خاطرم درآمد که کاشکی استاد به نوبت مجلس من داشتی. استادروی به من کرد.
ابوالقاسم قشیری، حکایت کرد که در اول عهد کهابوعلی دقاقمرا درمسجد مطرزمجلس نهاده بود بعد ازان به چند روز مرا عزمنساافتاد. دستوریخواستم. دستور داد. چون بیرون شدم او به تشییع من بیرون آمد. در راه میرفتم، به خاطرم درآمد که کاشکی استاد به نوبت مجلس من داشتی. استادروی به من کرد.
گفت یا اباالقسم نوبتهای مجلس تو میدارم، تا که بازرسی.ساعتی دیگر بود، اندیشیدم که او ضعیف است در هفتهآی دو بار مجلس بدارد، رنجش رسد. کاشکی در هفتهای یک بار قناعت کردی. استاد روی به من کرد گفت یا اباالقسم اگر دو نوبت رنجم رسد در هفتهای یک نوبت بدارم.
و مثل این کرامات بسیار است مشایخ را.
و مثل این کرامات بسیار است مشایخ را.
حسین منصور‑رحمة اللّه علیه‑گفته است چون حق تعالی بر سر بندهای مستولی گردد جمله اسرار را مملوک او گرداند تا همه میبیند و چنانکه خواهد خبر میدهد.
پیری را از فراست پرسیدند؟ گفت گردش روح در ملکوت، و اشراف در معانی اسرار غیب، و حکایت کردن بعد ازان نظر به نطق مشاهدت، و نفس زدن به نطق خبر و گمان، و دولت فراست عطا است نه کسبی.
پیری را از فراست پرسیدند؟ گفت گردش روح در ملکوت، و اشراف در معانی اسرار غیب، و حکایت کردن بعد ازان نظر به نطق مشاهدت، و نفس زدن به نطق خبر و گمان، و دولت فراست عطا است نه کسبی.
ابوالحسن نوری‑رحمة اللّه علیه‑را پرسیدند که فراست نتیجه چیست؟ گفت نتیجهٔ «و نفخت فیه من روحی». هر که را نصیب از آن دولت بیشتر حضور او تمامتر، و صدق فراست او محکمتر.
و این دولتی است متصوفه را موافقت کرده. اگر چه سببی ندارد، تربیتی نخواهد از قطع علایق و نفی اشتغال، تا در فراغت قوت حیات منفرس گردد به حق تعالی و مخبر شود از اسرار.
و این دولتی است متصوفه را موافقت کرده. اگر چه سببی ندارد، تربیتی نخواهد از قطع علایق و نفی اشتغال، تا در فراغت قوت حیات منفرس گردد به حق تعالی و مخبر شود از اسرار.
شاه کرمانی‑رحمة اللّه علیه‑گفته است هر که چشم از محرمات ببندد و باطن خود را به مراقبت عمارت کند ظاهر را به اتباع سنت تربیت دهد و لقمهٔ حلال دارد، هرگز فراست او خطا نشود.
متصوفه این طریق را ملازماند. لاجرم دولت فراست حق تعالی ایشان را ارزانی داشته است. اگر ازیشان این حالت بینند، انکار دور باید داشت که ممکن است.
متصوفه این طریق را ملازماند. لاجرم دولت فراست حق تعالی ایشان را ارزانی داشته است. اگر ازیشان این حالت بینند، انکار دور باید داشت که ممکن است.
کامنت ها