خواجه عبدالله انصاری:نام وی محمد بن عبدالخالق الدینوری از اجلهٔ مشایخ بوده و حال نیکو و بلند همت و ن...
نام وی محمد بن عبدالخالق الدینوری از اجلهٔ مشایخ بوده و حال نیکو و بلند همت و ناصح در علوم این طایفه باز انک بود از صحة فقر و التزام آداب آن. و دوستی اهل آن. و دوستی اهل آن. بوادی القری بود سالها، پس به دینور آمد و آن جا برفت واللّه اعلم.
شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: که بآخر عمر به وادی قری در مسجد رفت گرسنه «و شدند» ویرا چیزی خوردنی ندادند و مهمان نداشتند، آن شب از گشنامار بمرد. دیگر روز آمدند، ویرا کفن کردند و دفن کردند. روز سدیگر در مسجد آمدند. کفنرا یددند در محراب نهاده و کاغذ در میان کفن، و در آن نوشته کی دوستی ازان ما بر شما آمد. ویرا مهمان نداشتید و طعام ندادید، گشنامار بکشتید، نخواهیم کفن شما شیخ الاسلام گفت: یکی گفت: که عبداللّه دینوری گوید: که اللّه خود بر فقرا. می سلام کند میگویند در قرآن: فقل سلام علیکم. او ایذ که در کشتی بماند سالی که باد نمیجست مرقع باز میکرد و میدوخت، تا بکلاه آمد گفت: نفس خود میمشغول کنم، پیش از انک مرا مشغول کند.
شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: که بآخر عمر به وادی قری در مسجد رفت گرسنه «و شدند» ویرا چیزی خوردنی ندادند و مهمان نداشتند، آن شب از گشنامار بمرد. دیگر روز آمدند، ویرا کفن کردند و دفن کردند. روز سدیگر در مسجد آمدند. کفنرا یددند در محراب نهاده و کاغذ در میان کفن، و در آن نوشته کی دوستی ازان ما بر شما آمد. ویرا مهمان نداشتید و طعام ندادید، گشنامار بکشتید، نخواهیم کفن شما شیخ الاسلام گفت: یکی گفت: که عبداللّه دینوری گوید: که اللّه خود بر فقرا. می سلام کند میگویند در قرآن: فقل سلام علیکم. او ایذ که در کشتی بماند سالی که باد نمیجست مرقع باز میکرد و میدوخت، تا بکلاه آمد گفت: نفس خود میمشغول کنم، پیش از انک مرا مشغول کند.
قال ابو عبداللّه الدینوری لبعض اصحابه: لا تعجبک التزین من هذه اللبسة الظاهرة علیهم، فما زینوا الظواهر الا ان خربوا البواطن.
شیخ الاسلام گفت کی من اصحاب خود را عمارت باطن آموختم نه خوردهٔ ظاهر و آرایش جامه جز ازینست. و گفت که خدای ازیشان خشنود میاد. که این کار ما فرا کردند وا کردند این کار بما جشمحه وجد کردند و بیمعنی یعنی خرسته و آرایش جامه و مرقع و سفر بیمعنی در شهرت و میان بندو سجاده وکیف بانگار و مانند آن، و معانی و صفای باطن نه تا هر که پدید آید اکنون پندار، که این کار همه آنست و بس. و آنکسان که خداوند معانی و باطن نیکو و زندگانیاند خود دل آن ندرند، و طاقت گوارش، که ورای آن بچیزی دیگر مشغولاند
شیخ الاسلام گفت کی من اصحاب خود را عمارت باطن آموختم نه خوردهٔ ظاهر و آرایش جامه جز ازینست. و گفت که خدای ازیشان خشنود میاد. که این کار ما فرا کردند وا کردند این کار بما جشمحه وجد کردند و بیمعنی یعنی خرسته و آرایش جامه و مرقع و سفر بیمعنی در شهرت و میان بندو سجاده وکیف بانگار و مانند آن، و معانی و صفای باطن نه تا هر که پدید آید اکنون پندار، که این کار همه آنست و بس. و آنکسان که خداوند معانی و باطن نیکو و زندگانیاند خود دل آن ندرند، و طاقت گوارش، که ورای آن بچیزی دیگر مشغولاند
کامنت ها