گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

ابوسعید ابوالخیر:ای با رخت انوار مه و خور همه هیچ با لعل تو سلسبیل و کوثر همه هیچ

❈۱❈
ای با رخت انوار مه و خور همه هیچ با لعل تو سلسبیل و کوثر همه هیچ
بودم همه بین، چو تیزبین شد چشمم دیدم که همه تویی و دیگر همه هیچ

فایل صوتی رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران رباعی شمارهٔ ۱۸۱

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

کمال
2016-06-01T23:01:55
ایولجمع این رباعی: 6084
نادر..
2017-02-03T07:51:32
دوست گرانقدر،نشان بزرگی شما فروتنی استو چه زیباست که همه در یک راهیم.....ایستاده‌ی ابدی باشتا سفرِ بی‌انجامِ ستارگان بر تو گذر کند،که زمیناز اینگونه حقارت‌بار نمی‌مانْد،اگر آدمیبه هنگام،دیده‌ی حیرت می‌گشود .."احمد شاملو"
مهناز ، س
2017-02-02T17:37:03
انسان آرزو دارد جاویدان بماند ، آرزو نیز عیب نیست ، در خیال می بافد ، آرزو دارد برین خیال واقعیتی مترتب شود ، دنیایی دیگر می خواهد تا درین زندگی آسوده خاطر باشد ، بهشتی می آفریند مطابق نهایت آمالش ، به خویش نوید زندگی بعد از مرگ می دهد ، دروغ و راست را در هم می آمیزد تا مرهمی بر درد مرگ بگذارد . وچه ازین لذت بیش که در خیال خوش باشد .،، عقل را در بند کردی قفل و زنجیریش مکنبا گمان و وهم خود بی پایه تدبیرش مکن.مانا بوید
نادر..
2017-02-02T18:28:46
مهناز،س عزیزبسیار زیبا می اندیشید..من نیز زمانی اینگونه می پنداشتم، اما اکنون نه ..نکته اینجاست که با حضور و تایید عقل، "راه" را مقصد می دانم و البته بی پایان... همگی در راهیم دوست من..
مهناز ، س
2017-02-03T00:33:39
آقا نادر.. گرامیتوسن شما دو تگ می رود و خرِ ما پای در گلمن نیز از پس راه شما می آیم،،،،خنگ ما جانا ، درین ره بس که لنگان می روداشکِ بی تابی دمادم سوی دامان می رودراهتان هموارمانا باشید
نادر..
2017-02-02T08:19:28
می خواهم آب شوم در گستره ی افقآنجا که دریا به آخر می رسدو آسمان آغاز می شودمی خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم .."مارگوت بیکل"آن تیزبینی که آموختنی نیست و فنایش نام نهاده اند و چه لذت سرشاریست در آن .. که بقا معنایی حقیقی می یابد که هر "لحظه" زاده میشویم از لحظه ی قبل ...
نادر..
2017-02-02T10:23:33
تجلّی، برقی است که چون تابان گردد، عاشق از تابشِ آن ناتوان گردد؛ خواهد که همگی جان گردد و مرد در آن میان نهان گردد .. تجلی ناگاه آید، اما بر دلِ آگاه آید. هر که را خبر بیش، تجلی را در وی اثر بیش .. تجلی صفات، عاشق را مست کند و تجلی ذات، عاشق را پست کند؛ تجلی صفات وی را نیست کند و تجلی ذات وی را هست کند ..مشاهده، نهالِ حقایقِ یقین است که بیرون از تعلیم و تلقین است.. هر که آن جمال دید، پس از آن از دل و جان و مال ببرید؛ نثارِ جمالِ دوست، جز جان نباشد و دوست به جان گران نباشد؛ و هر کس را که این مکان نباشد، پس او را کی جان باشد؟ .. "خواجه عبدالله انصاری"