افسرالملوک عاملی:پدر گفت فرزند برنای من امیری تو در پارس برجای من
❈۱❈
پدر گفت فرزند برنای من
امیری تو در پارس برجای من
تو دیندار باش و بی آزار باش
امیری تو پیوسته هشیار باش
❈۲❈
بدان تو خدا را یکی بنده ای
همی بنده ای هم پرستنده ای
هرا پاک بشنید چون این خبر
بشد شادمان گفت کین پسر
❈۳❈
بگیرم از این شاه آژید هاک
که افکند او نوجوانم بخاک
نهانی پیامی بکورش بداد
بگفتا چه داری دل خویش شاد
❈۴❈
چرا نیستی فکر کین خواستن
نکوشی پی لشکر آراستن
ندانی ترا کشت آژید هاک
ولی خواست ایزد نگشتی هلاک
❈۵❈
همان مادرت زار و بیچاره بود
رشوی وز فرزند آواره بود
منم با تو همرا اندر خفا
پی داد خواهیت دارم وفا
❈۶❈
چو بشنید کورش دلش گرم شد
دلش بر فسون های او نرم شد
دلش بر جوان هرا پاک سوخت
که از آتش کورش آن بچه سوخت
❈۷❈
جوابش چنین داد دل شاد دار
تن از رنج و غم یکسر آزاد دار
ببندم کمر بهر این کین و داد
ستانم ز شاه و امیران ماد
کامنت ها