افسرالملوک عاملی:پس آنگه بفرمود آنچه اسیر که بخت النصر از صفیر و کبیر
❈۱❈
پس آنگه بفرمود آنچه اسیر
که بخت النصر از صفیر و کبیر
ز شهر فلسطین بیاورده است
همی بی سر انجامشان کرده است
❈۲❈
همه باز گردند در شهر خویش
گرایند برراه آیین و کیش
بسوی فلسطین کند رهسپار
یهودان که بودند چندین هزار
❈۳❈
دوصد بیش از چهارده یکهزار
یهودی بد آرازه در آن دیار
بفرمان شه جمله شادان شدند
دعا گوی از دل بشاه جوان
❈۴❈
همه عازم ملک خود شادمان
دعا گوی از دل بشاه جوان
دگر امر فرمود از زر و سیم
بناها بسازند در اورشلیم
❈۵❈
که ویران نموده است بخت النصر
نخواهم که ویرانه باشد دگر
یهودان بتعمیرش پرداختند
زنو باروی اورشلیم ساختند
❈۶❈
دگر گفت پس کورش دادگر
کنون به ماساژت نمایم سفر
که یک زن در آنجاست فرمانروا
که خواهم من او را بیارم سرا
❈۷❈
رسولی فرستاد نزدیک او
که روشن کند جان تاریک او
بفرمو هستم ترا خواستار
نه با تو کنم جنگ و نی کارزاد
❈۸❈
جوابش چنین داد آن زن که شاه
زجنگم بترسید و نامد براه
کراید بجنگش پذیره شوم
چو داند که در جنگ چیره شوم
❈۹❈
از این روی پوزش نماید برم
ولیکن نه من شاه را در خورم
بکورش بگفتند ناید بدر
میان جنگ را بسته اینک کمر
❈۱۰❈
بر آشفت کورش بفرمود جنگ
نمایم نزیبد بجنگش درنگ
کامنت ها