افسرالملوک عاملی:پس آنگاه کمبوجیه شاه شد ولیعهد شه بود و برگاه شد
❈۱❈
پس آنگاه کمبوجیه شاه شد
ولیعهد شه بود و برگاه شد
بشاهی بر او خواندند آفرین
همه بوسه دادند روی زمین
❈۲❈
که کاموجیه شاه ما شاد باد
چو کورش همه ملکش آباد باد
اگر رفت کورش زدار فنا
تو خود یادگاری ازو بهرما
❈۳❈
بکوشیم بر حکم و فرمان تو
نخواهیم جز شادی جان تو
تو شاهی و ما کمترین بنده ایم
بفرمان و رایت سر افکنده ایم
❈۴❈
بفرمود کاموجیه با سران
که ای نام داران و هم افسران
منم مهربان با شما چون پدر
نرانم یکی از شمارا ز در
❈۵❈
نه تغییر در کار کورش دهم
نه حکمی بجز حکم او برنهم
که او بود شاهنشه دادگر
پدر بود باما همه سر بسر
❈۶❈
بما روح کورش نظاره کند
چو بدبیند ازما کناره کند
بگفتند ای شاه فرمان تراست
سرمانه پیچد ز حکمت رواست
❈۷❈
دگر پور کورش بدی بر دیا
خردمند و باهوش و رای و ذکا
بسال ار چه کمتر زکامبیز بود
ولی رأی و عقلش فزونیش بود
❈۸❈
بملک خراسان و هم سیستان
بخوارزم و کرمان و هم خاوران
بعهد پدر بود فرمانروا
رعیت از او شاد و از غم رها
❈۹❈
رعیت از و شاد و ار نیز شاد
ربس آن جوان بود با عدل و داد
چو از قتل کورش خبردار شد
بزد بر سر خویش و بس زار شد
❈۱۰❈
زپای اندر آمد برفت او زهوش
برآمد زدرگه بزاری خروش
بگفتا دریغا از آن شهریار
که خاک سیه را بگیرد کنار
❈۱۱❈
پدر من چه سازم چه چاره کنم
تو در خاک من چون نظاره کنم
که رفت از برم تا بهشت برین
که عالم نباشد بجز درد و کین
❈۱۲❈
شب و روز سوک پدر بر گرفت
همه شهر از زاریش در شگفت
سراسر همه جامه نیلی چو دود
همه دیده گریان ورخ شد کبود
❈۱۳❈
سپس نامه ای از برادر رسید
بنامه بسی بود گفت و شنید
ز کرمان سوی پارس آهنگ کن
بسوی من اکنون تو آهنگ کن
❈۱۴❈
چو قاصد بیامد بر بردیا
کمر بست و شادان بر آمد زجا
بگفتا برادر بجای پدر
نباید که باشم زحکمش بدر
❈۱۵❈
خود و چندتن از سران سپاه
ز کرمان سوی پارس بنمود راه
بیامد بدرگاه شه بانیاز
زمین بوسه کرد و ببردش نماز
❈۱۶❈
بگفتا برادر که من کهترم
زفرمان و رأی تو من نگذرم
بفرمود دانی که بعد از پدر
بسی شهر ها شد ز فرمان بدر
❈۱۷❈
تو باید کمر را ببندی بجنگ
دهانشان بدوزی به تبر خدنگ
بلطف از برادر اطاعت نمود
بحای پدر او برادر ستود
❈۱۸❈
شه آنگه سران سپه را بخواست
بفرمود لشگر نمایید راست
سپهدار تان بردیای دلیر
که هم پور شاهست و هم شیر گیر
❈۱۹❈
بگفتند یکسر که ما کمتریم
ز فرمان شه زادمان نگذریم
بفرمود حکام بی رأی و هوش
بفرمان و حکمم ندارند گوش
❈۲۰❈
کنون بردیا باسپاهی گران
رود تا بکوبد سر سرکشان
بگفتا ببر هرچه بایست زر
زتیغ وز کوپال و گرزو سپر
❈۲۱❈
زمین بردیا پیش شه بوسه داد
بزین اندر آمد روان شد چوباد
بر اطراف ایران ز آشور و ماد
همه کرد آرام آن نیک زاد
❈۲۲❈
زبس خوبی و همت و رای او
همه سرنهادند برپای او
چو برگشت در پارس نزدیک شاه
دلیران بر او برگشادند راه
کامنت ها