افسرالملوک عاملی:چو کامبوجیه این خبر را شنید یکی نعره زار از دل کشید
❈۱❈
چو کامبوجیه این خبر را شنید
یکی نعره زار از دل کشید
جنونش دگر باره بر شد شدید
ز مردان نکوهش بسی برشنید
❈۲❈
همه لشگرش از میان رفته دید
خود و افسران زار و افسرده دید
چسان کشته آن نوجوان بردیا؟
چگونه کند راز خود برملا؟
❈۳❈
کنون تخت و تاجش یکی بی نوا
گرفته است و گشته است فرمانروا
مریض است و دیوانه و شرمسار
بنالید و گریان چو ابر بهار
❈۴❈
یکی خنجر نیلگون بر کشید
دل و پهلوی خویشتن را درید
همینست چه کن همیشه بچاه
بدست خودش روز سازد سیاه
❈۵❈
کسی کو کند چا با فکر دون
یقین روزی افتد در او سرنگون
ندانی که بالاتر از دست تو
همی هست دستی زیر دست تو
❈۶❈
تو نیکی کنی نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندر خورت
چو کامبو ز یازار و نالان گذشت
ز گیتی پلیدی ورا بهره گشت
❈۷❈
چو ایرانیان را رسید این خبر
زکورش نمانده است دیگر پسر
سران و بزرگان شهر و سپاه
سوی تخت شاهی گرفتند راه
❈۸❈
کشیدند شاه دروغی ز تخت
بگفتند نامرد برگشته بخت
کمک کردی و نوجوان را بزار
بکشتی بدریا فکندی نزار
❈۹❈
کشیدند شمشیر از بهر کین
ز تختش کشیدند روی زمین
بکشتند آن زشت کار پلید
سرانجام ، بدکار، کیفر بدید
کامنت ها