افسرالملوک عاملی:وزان پس ز سر کردگان هفت تن بشاهی نمودند خود انجمن
❈۱❈
وزان پس ز سر کردگان هفت تن
بشاهی نمودند خود انجمن
بگفتند کز ما یکی شهریار
شود بر سر تخت گیرد قرار
❈۲❈
که ایران نباید که ویران شود
گله بی نگهبان، پریشان شود
بگفتند هفت اسب تازی نژاد
ز آخور بیارند در بامداد
❈۳❈
ز ما هفت تن هریک اسبی سوار
بمیدان بتازیم خود شاهوار
هر اسبی که شیهه ز دل بر کشد
همان صاحب او بشاهی رسد
❈۴❈
چو مهر درخشان سراز پشت کوه
برون کر دروشن بشد دشت و کوه
درو دشت از مهر ، زرینه پوش
فلک گیسوان طلائی به دوش
❈۵❈
هزیمت بشد لشکر زنگبار
جهان شد دگر باره چون نوبهار
چو آوازمرغان بیامد بگوش
تذروان کشیدند از دل خروش
❈۶❈
دهل زن دهل را چنان کرد گرم
ز چشمان شیپور زن برد شرم
سوی دشت رفتند مردان همه
بصحرا بیفتاد بس همهمه
❈۷❈
در اطراف میدان صف آراستند
همه سبقت از یکدیگر خواستند
همه چشمها بود برسوی شهر
که تا خود کرا پادشاهی است بهر
❈۸❈
بمیدان چو آن هفت مرد دلیر
همی اسب راندندچون نره شیر
یکی شیهه زد مرکب داریوش
سپه راز شادی برآمد خروش
❈۹❈
از آن هفت، شش تن پیاده شدند
هم از دور مردم نظاره شدند
که شاهی ز کورش توداری نسب
هم اسب تو شیهه نزد بی سبب
❈۱۰❈
بتختش ببردند و بنشاندند
بر او زر و گوهر برافشاندند
همه بوسه دادند روی زمین
بشاهی بر او خواندند آفرین
❈۱۱❈
چو بر تخت شد داریوش کبیر
شهنشاه روشن روان دلیر
همان تاج شاهی بسر برنهاد
دگر باره ایران ازو گشت شاد
❈۱۲❈
چو او بود شاهنشه دادگر
بکشورگشائی به بست او کمر
بفرمود ای کارداران من
همه برگزیده دلیران من
❈۱۳❈
بکوشید تا نام رفته بجا
بیاریم چون عهد کورش بپا
ز کامبوزیا مملکت شد خراب
که ملت همه در غم و پیچ و تاب
❈۱۴❈
گوماتای غاصب بد و خوفناک
هم از سایه خویشتن داشت باک
کنون ما بکوشیم و جبران کنیم
دگر دشمنان زارو پژمان کنیم
❈۱۵❈
بگفتند شاها همه کهتریم
ز فرمان و امرتو ما نگذریم
بفرمود لشکر شود چهار بخش
باطراف کشور بگردند پخش
❈۱۶❈
فرستاد نامه بهر کشوری
بهر نامداری و هر افسری
بگفتا منم داریوش بزرگ
به آبش خور آرم همه میش و گرگ
❈۱۷❈
هرانکس که آید بدرگاه من
مرا شاه داند بهر انجمن
کنم مهربانی نیازارمش
بهر کار خود محترم دارمش
❈۱۸❈
اگر سر به پیچد ز فرمان من
برم آبرویش بهر انجمن
ز دریا به دریا سپاه منست
خداوند گیتی پناه منست
❈۱۹❈
مرا گنج بسیار و لشگر دلیر
حریفند هریک بصد نره شیر
کنم اختری روشن اندر جهان
که روشن دل آید شهان و مهان
❈۲۰❈
در این ملک پهناور نامدار
همان نام نیکم شود یادگار
که خواهم پس از قرنهای دراز
بمردانگی یادم آرند باز
❈۲۱❈
فرستاد برهر سوئی لشکری
که آرام سازند هر کشوری
در گنج شاهی همی باز کرد
سلاح دلیران همه ساز کرد
❈۲۲❈
بهرجا خرابی بد آباد کرد
بسی کاخهائی که بنیاد کرد
امیران او فاتح ازهر سفر
همی باز گشتند خود باظفر
❈۲۳❈
یکی جشن شاهانه آراستند
سران سپه را همی خواستد
همه افسران را نوازش نمود
بعنوان و بر رتبشان برفزود
کامنت ها