افسرالملوک عاملی:دیو کس چودریافت پایان خویش فرا خواند فرزانه پیش
❈۱❈
دیو کس چودریافت پایان خویش
فرا خواند فرزانه پیش
چنین گفت کای پور فرخنده فر
بجان گوش کن پند نغز پدر
❈۲❈
بترس از خدا و ره داد پوی
بمردانگی راه اجداد پوی
زمن بشنو ای پاک فرزند من
بگوش خود آویزه کن پند من
❈۳❈
خدارا تو از جان ستاینده باش
بدرگاه جان آفرین بنده باش
زخوددور کن جهل و کبروغرور
ز کردار اهربمنی باش دور
❈۴❈
بر آن باش تادر برو بوم خویش
نیایی تن خسته و جان ربش
تو دیندار باش وبی آزار باش
پی داد پوی و نکوکار باش
❈۵❈
مکن گوش بر گفته های دروغ
که گفت دروغ است بس یی فروغ
بخون کسان دست بازی مکن
تو با جان اتباع بازی مکن
❈۶❈
تو بنیاد کن پادشاهی بداد
دل مردمان کن تو با داد شاد
چنان کن همه نیکخواهت شوند
چو فرمان دهی سربراهت دهند
❈۷❈
بگفت این و پس دیده برهم نهاد
برفت از بدن جان آن شاه ماد
زمانه چنین بوده تا بوده است
که مر گی پس از عمر فرموده است
❈۸❈
چنین بوده تا بوده عالم بپا
سر انجام سرها نهد زیر پا
بژرفای خاک ار نکو بنگری
بهر گوشه اش خفته بینی سری
❈۹❈
سر تاجدارن و دانشوران
سر ماهرویان و نام آوران
نماند بجز نام نیک از کسی
اگر ملک عالم بگیری بسی
❈۱۰❈
خوشا راد مردان نیکو نژاد
که از نام ایشان جهان گشت شاد
خوشا آن پدر چون برفت از جهان
پسر سرفرازد سوی آسمان
❈۱۱❈
چو شاه جوان سوک شهرا گرفت
جهان شد سیه پوش وماتم گرفت
همه مادها زار و گریان شدند
زسوک و غم شاه نالان شدند
کامنت ها