افسرالملوک عاملی:سه سالیچو بگذشت از عیش و نوش بفرمود آنگه شه داریوش
❈۱❈
سه سالیچو بگذشت از عیش و نوش
بفرمود آنگه شه داریوش
مرا جنگ هندوستان است پیش
که باید به پیمایم این راه خویش
❈۲❈
با سپهبدان زان بفرمود شاه
ببینید سان سپه صبح گاه
چو شد صبح و خورشید رخشان دمید
پرا کنده شد نورو خور سر کشید
❈۳❈
منور شد از نور رویش جهان
ز خواب اندر آمد کهان و مهان
صدای تییره ز ارکان جنگ
بیامد بگوش دلیران جنگ
❈۴❈
بر آمد ز جا لشگر جاودان
شتابان بدرگاه شاه جهان
همی بود تعداد شان ده هزار
دلیران شیر افکن نامدار
❈۵❈
همیشه مسلح بدرگاه شاه
بپا ایستاده بدند آن سپاه
اگر یک تن از آن سپاه دلیر
شدی کشته یا شد بمیدان اسیر
❈۶❈
بزودی بجایش یکی شیرمرد
مهیا نمودی بگاه نبرد
بد این لشگر نیک مخصوص شاه
مسلح مهیا بدرگاه شاه
❈۷❈
صد افسر بر ایشان بدی نامدار
همه مرد جنگی گه کارزار
سر افسران بود مردونیه
چو برگشت از جنگ مقدونیه
❈۸❈
شمار یلان بد برون از حساب
بدیدند سان جمله پا در رکاب
درگنج شاهی دگر باز شد
همی کار لشگر دگر ساز شد
❈۹❈
بیک هفته لشگر کلاه و کمر
گرفتند شمشیر و گرز و سپر
وزان پس ذخیره نمودند بار
ز سیم و ز زر هر چه آید کار
❈۱۰❈
چو آماده شد کار لشگر همه
بایران بیفتاد بس همهه
شهنشه بسرداد خود امر داد
بفرمود ای مرد نیکو نژاد
❈۱۱❈
تو این مملکت را به نیکی بدار
بهندوستان من کنم کارزار
سپهدار گفتا یکی بنده ام
بفرمان و رأیت سرافکنده ام
❈۱۲❈
سحرگه چو برداشت بانگ خروس
ز ارکان جنگ آمد آوای کوس
دلیران سر از خواب برداشتند
که رخت سفر را به بر داشتند
❈۱۳❈
سواران بدرگاه شاه آمدند
گشاده رخ و نام خواه آمدند
بمیدان شاهی کشیدند صف
سرو جان خود را نهادند کف
❈۱۴❈
چو آنان همی خواندندی سرود
بشاهنشه پارس دادی درود
که ما نوجوانان ایران زمین
نترسیم از لشگر هند و چین
❈۱۵❈
بکوشیم بهر وطن ما ز جان
نخواهیم هرگز ز دشمن امان
بنام شهنشاه شه داریوش
ز هندو برآیم ما چشم و گوش
❈۱۶❈
دلیریم ما همچو شیران نر
بگیریم ملک جهان سربسر
که ایران ما هست شاهنشهی
زما نونهالان بیامد بسی
❈۱۷❈
شهنشاه کشور گشا داریوش
شه پارسی شاه با رأی و هوش
که او شهریار است ما بندگان
بپا ایستاده کمر بر میان
❈۱۸❈
بدرگاه او ما نهادیم رو
بپا ایستادیم با آبرو
سرو جان ما جمله در راه شاه
رود،رو نه بیچیم ز آوردگاه
❈۱۹❈
بریزیم خون را براه وطن
گر از خون نمایند ما را کفن
همه نام جوی و همه نیک خواه
گذشته ز جان در رکاب تو شاه
❈۲۰❈
دعا گوی شه نیک خواه وطن
ز جان و ز سر نیست مارا سخن
بگوئیم یکسر که شه زنده باد
کزین شاه ایرانیان گشت شاد
❈۲۱❈
شهنشه سرود دلیران شنید
دلش شاد تر شد چو این سان بدید
بیامد شهنشه بکاخ بهار
بدید این همه افسر نامدار
❈۲۲❈
مسلح همه با لباس سفر
ابا تیغ و کوپال و گرز و سپر
شه از دور دیدند و در احترام
کشیدند شمشیرها از نیام
❈۲۳❈
خبردار گفتند و لشگر سوار
بشد جمله آماده کارزار
جنیبت کشان و جلو دار ها
سواران مخصوص و سردار ها
❈۲۴❈
درفش درخشان بدی دستشان
جهانی همی بود در شستشان
همان پرچم پارس بد پیش رو
همی میکشیدند با های و هو
❈۲۵❈
شهنشاه بر اسب تازی سوار
سواران مخصوص شه ده هزار
شمار یلان بود یکصد هزار
دلیران مرد افکن نامدار
❈۲۶❈
صدای تبیره شده بر فلک
سر از ابر بیرون نموده ملک
بهندوستان چون رسید آگهی
که اینک رسد فر شاهنشهی
❈۲۷❈
شهنشاه ایران ابا صد هزار
دلیران نام آور کارزار
هزار افسرانند چون شیر نر
مسلح بشمشیر و گرز و سپر
❈۲۸❈
همه جنگ جوی و همه نیک نام
همه سرفراز و همه شاد کام
چو بشنید آنشاه هندیان
همی نامه بنوشت بر دوستان
❈۲۹❈
ز هرجای لشگر همی خواستند
سپاهی که باید بیاراستند
چو آماده شد لشگر هندیان
کمر تنگ بستند اندر میان
❈۳۰❈
بدان منتظر تا بیاید سپاه
همه چشمها سوی کشتی شاه
از آن رو شهنشاه ایران پناه
بدریای هندوستان با سپاه
❈۳۱❈
همان دیده بانان هندوستان
نظاره نمودند از بوستان
کشیدند فریاد کآمد سپاه
ز کشتی شده روی دریا سیاه
❈۳۲❈
سپهدار هندوستان شد خبر
که آمد ز دریا شه نامور
بفرمود بندید بر شاه، راه
ز دریا نیاید برون آن سپاه
❈۳۳❈
کشیدند صف لشگر هندوان
گرفتند بر دست تیر و کمان
نمودند بر لشگر شهریار
چنان تیر باران چو ابر بهار
❈۳۴❈
شهنشه بفرمود با لشگران
نترسید از لشگر هندوان
شما هم همی تیر باران کنید
کمان را چو ابر بهاران کنید
❈۳۵❈
زبر دست بودند ایرانیان
فراری شده لشگر هندوان
به پنجاب آمد فرود آن سپاه
بشد دشت پنجاب یکسر سیاه
❈۳۶❈
چو شد روز دیگر شه داریوش
یکی مرد بیدار و با عقل و هوش
بفرمود رو شهر هندوستان
به پنجاب رو توی آن بوستان
❈۳۷❈
بگو با شه هند از من پیام
نخواهید من تیغ کین از نیام
برانم همه هند ویران کنم
همان لشگرت را پریشان کنم
❈۳۸❈
اگر خود بیائی بدرگاه ما
نیارید همراه خود از سپاه
شما را بسی مهربانی کنم
نه جنگ و نه من سرگرانی کنم
❈۳۹❈
وگرنه من و گرز و میدان هند
بکوبم ز پنجاب تا رود سند
جهانی مرا لشگر و کشور است
همان شهریاری مرا در خوراست
❈۴۰❈
نه دریا بمانم نه صحرا نه هند
زنم آتش از هند تا رود سند
فرستاده آمد به هندوستان
بنزد شهنشاه آن بوستان
❈۴۱❈
بدادی چو پیغام شه داریوش
شه هند پیغام ننمود گوش
بگفتا برو نزد آن شهریار
بگو لشگرت گر بود صد هزار
❈۴۲❈
مرا لشگر هند صد لشگر است
ز پروین سپاه من افزون تر است
مرا پیل جنگی بود ده هزار
بهر پیل ده مرد زوبین گراز
❈۴۳❈
ز کشمیر و پنجاب تا رود سند
ز اینجا و کلکته تا بحر هند
سراسر همه خود سپاه منند
مسلح همه در پناه منند
❈۴۴❈
نیایم مگر با سپاه دلیر
ابا پیل و با گرز و شمشیر و تیر
چو قاصد بیامد بر شهریار
بگفت آنچه بشنید آن نامدار
❈۴۵❈
شهنشه برآشفت از این پیام
بگفتا کشم تیغ کین از نیام
نه هندی بماند نه هندوستان
نه فیل و نه سروی در آن بوستان
❈۴۶❈
شهنشه بفرمود فردا بگاه
بمیدان رژه برکشد این سپاه
شه هند خود لشگری بیشمار
رده برکشیده بمیدان کار
❈۴۷❈
بکوشید و در هند نام آورید
سر هندیان را به دام آورید
سپهبد بگفتا که فرمان برم
دمی من ز فرمان شه نگذرم
❈۴۸❈
بهندو نمایم چنان رسته خیز
که هرگز نیابند راه گریز
بپیلانشان تیر باران کنم
کمان را چو ابر بهاران کنم
❈۴۹❈
نه هندو گذارم نه پیلان شان
زهندی نمانم بعالم نشان
بگفتا که فردا باقبال شاه
نه هندو گذارم نه فیل و سپاه
❈۵۰❈
سحرگه چو شد لشکر زنگبار
فراری ز خورشید از کوه و غار
همان نیر اعظم با شکوه
پراکند نوری بصحرا و کوه
❈۵۱❈
چو روشن شود عالم از نور او
بجوش آورد آدم از شور او
برآمد زجا لشکر نامدار
برفتند مردان گه کارزار
❈۵۲❈
رژه برکشیدند از هر طرف
کمان های چاچی گرفته بکف
همان نیزه داران پیاده سپاه
سواران براسبان همی کینه خواه
❈۵۳❈
درفش درخشان ببالای سر
ازو چشمها خیره شد سربسر
شهنشاه خود بود قلب سپاه
دلیران ز دشمن همه کینه خواه
❈۵۴❈
از آن رو دگر لشکر هندوان
مسلح بشمشیر و گرز و سنان
رژه بر کشیدند با های و هوی
همه کینه خواه و همه کینه جو
❈۵۵❈
ز ایرانیان نوجوانی دلیر
بمیدان همی تاخت چون نره شیر
زدل او چنان نعره ای بر کشید
کز آن زهره هندوان بردرید
❈۵۶❈
شه هندوان گفت با لشکران
بگیرید این مرد را در میان
براو تیر بارید همچون تگرگ
که از تن بر آرد همی شاخ و برگ
❈۵۷❈
از آنرو سپاه شه نامجو
همه سوی میدان نهادند رو
بکشتند تا شام از یکدگر
نه این را شکست و نه آن را ظفر
❈۵۸❈
چو یک چند روزی بشد این نبرد
شهنشه ز هندو بر آورد گرد
که هندو نهادند رو برفرار
تعاقب نمودند آن شه نامدار
❈۵۹❈
خلاصه گرفتند پنجاب و سند
مسخر نمودند تا بحر هند
شه آنگه بفرمود سردار را
که جوید همی بهره کار را
❈۶۰❈
بگیرد همه بحر های جهان
ز عمان ز احمر چه اعرابیان
گذد کن هم از ترعه رود نیل
همان آب کاوهست بررنگ نیل
❈۶۱❈
سپردم بتو لشکر بیکران
روم من سوی پارس دریا کران
دگر لشکران با سپهدار شاه
ز دریا بدریا گزیدند راه
❈۶۲❈
بایران خبر شد که آمد سپاه
شهنشاه با فتح و نصرت ز راه
سپهبد بفرمود ایرانیان
شهنشاه با لشکر جاودان
❈۶۳❈
بیایند با فتح و با فرهی
پذیره نمائید شاهنشهی
ببندید صد طاق نصرت بپارس
که آمد شهنشاه ما بی هراس
❈۶۴❈
همه شهرها را چراغان کنید
همه مردمان شاد و خندان کنید
بهرجا نوازید ساز و سرود
بگویند برشاه ایران درود
❈۶۵❈
سحر گه سر از خواب برداشتند
خیال پذیره شدن داشتند
سپهبد ابا افسران سپاه
برای پذیره گزیدند راه
❈۶۶❈
گذر برگذر طاق نصرت بپا
نموده همان نیزه داران شاه
خیابان به بستند از نیزه دار
کزان بگذرد شاه با اقتدار
❈۶۷❈
همه پرچم سبز و سرخ و بنفش
بپاهایشان بود زرینه کفش
سپهبد شهنشاه را از دور دید
ز اسب اندر آمد بسویش دوید
❈۶۸❈
بنزد شهنشه زمین بوسه داد
بگفتا شهنشاه ما زنده باد
همه افسران و سران سپاه
زمین بوسه دادند نزدیک شاه
❈۶۹❈
صدای تبیره بشد بر فلک
که از جنگ فاتح بیامد ملک
کامنت ها