میرزا آقاخان کرمانی:پس از مرگ داراب شاه اردشیر نشست از برگاه شاهی دلیر
❈۱❈
پس از مرگ داراب شاه اردشیر
نشست از برگاه شاهی دلیر
هریدوت خوانده ورا منسومون
که بختش جوان بود و رایش فزون
❈۲❈
به شهری که خوانند پارزگراد
بسر خواست دیهیم شاهی نهاد
چنین بود آیین کیخسروی
که هرکو به شاهی رسید از نوی
❈۳❈
زتن جامه خویش کردی برون
برفتی به آذر گشسب اندرون
بپوشیدی آن جامه تاجور
که گاه شبانیش بودی به بر
❈۴❈
بخوردی زانجیر خشکیده چند
مکیدی زبرگ بنه یا سپند
پس آنگاه نوشیدی از بیش و کم
یکی شربت از شیر و سرکه بهم
❈۵❈
برین بود آیین شاهنشهان
به گاه نشستن به تخت کیان
چو شاه اندر آمد به آتشکده
همه زند و استا به زر آژده
❈۶❈
مغی شاه را داد ازین آگهی
که سیروس چون بد سریر مهی
ترا کشت خواهد درین جایگه
مگر خود بر ایران شود پادشه
❈۷❈
کی نامدار اندر آمد به خشم
همی آتش افروخت از هر دو چشم
بفرمود کو را به زاری کشند
همه پیکرش را به خون درکشند
❈۸❈
پریزاد بشنید و آمد دوان
در آغوش بگرفت پور جوان
شهنشه به ناچار از او درگذشت
دگر باره سیروس ستراپ گشت
❈۹❈
به لیدی کلی آرک را یاد کرد
به دستور یونانیان کار کرد
بیاراست لشکر پی کارزار
سپاهش فزون بود از صد هزار
❈۱۰❈
به کوناکسا آمد از ساردیز
همه دل پر از کین سر پر ستیز
وزین سو کی نامور با سپاه
کرازان بیامد بدان رزمگاه
❈۱۱❈
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو جنگی به مانند دو نره گرگ
فزونی همی بود با اردشیر
در آن جنگ سیروس شد دستگیر
❈۱۲❈
زدارش بیاویخت چون خارپشت
وزان پس به باران تیرش بکشت
چو سیروس را بخت برگشته شد
کلی آرخ نامور کشته شد
❈۱۳❈
در آن جنگ زنفون به همراه بود
که دانشوری گرد و آگاه بود
هم او بد سپهدار یونان سپه
به زنهار آمد به نزدیک شه
❈۱۴❈
به جان داد زنهارشان اردشیر
فرستادشان با تژاو دلیر
به یونانیان شرح این بازگشت
بسی مایه صیت و آواز گشت
❈۱۵❈
گزنفون کزان راه برگشته است
همی نغز تاریخ بنوشته است
زسیروس و کارش سراید همی
مرآن نامور را ستاید همی
کامنت ها