میرزا آقاخان کرمانی:بهاران سوی مدیه آمد دمان که تا خود به دارا سر آرد زمان
❈۱❈
بهاران سوی مدیه آمد دمان
که تا خود به دارا سر آرد زمان
جهان جوی دارا همی خواست باز
که گرد آورد لشگری رزم ساز
❈۲❈
زمدیه رود جانب باختر
وز آن جا به پنجاب آرد گذر
مگر لشکری گشن گرد آورد
سر بد کنش زیر گرد آورد
❈۳❈
خبر یافت اسکندر از کار وی
نمی خواست گرمی بازار وی
بیاورد از استرخ هم سپاه
که خورشید بر چرخ گم کرد راه
❈۴❈
چو دارا نیاورد تاب ستیز
به ناچار بگرفت راه گریز
دو ستراپ بودند زایران زمین
که بودند با خودمنش هم نشین
❈۵❈
یکی والی باختر بد بسوس
که در جنگ بر شیر کردی فسوس
دگر بود زهیرکان شاد کام
که نابارزان خواندندش به نام
❈۶❈
به شهنامه خوانده ورا ماهیار
دگر مرد را نام جانوسپار
چو دیدند کان کار ازین گونه گشت
بلند اختر و نام دارا گذشت
❈۷❈
ببستند شه را به زنجیر زر
به گردونه ای در نشاندند بر
سوی باختر برگرفتند راه
که آن جا یکیشان شود پادشاه
❈۸❈
سکندر چو آمد سوی اکبتان
خبر یافت از کار دارا همان
بتازید تند از پسش هم چو باد
زرامش شب و روز ناورد یاد
❈۹❈
چو دیدند کاسکندر آمد پدید
شدند آن دو جنگی زجان ناامید
به دارا نمودند تار اخترش
به خنجر دریدند روشن برش
❈۱۰❈
سکندر به بالین او برنشست
بمالید بر چهر او هر دو دست
زدیده ببارید بر وی سرشک
تن خسته را دید دور از پزشک
❈۱۱❈
زبان تیز دارا بر او برگشاد
همی کرد اندرز بسیار یاد
سکندر به اندوه و غم گشت جفت
زدارا پذیرفت هر چه او بگفت
❈۱۲❈
یکی دخمه کردش به آیین اوی
بدان سان که بد فره و دین اوی
وزان پس به دختش فرستاد کس
که رخشان همی نام بودیش بس
❈۱۳❈
به مشگوی خویش آوریدش روان
ورا ساخت پس بانوی بانوان
دو بدخواه را زنده بردار کرد
زجان بسوس اندر آورد گرد
❈۱۴❈
همی خواست ایران و یونان زمین
پرستش کنندش به داد و بدین
به بابل درون جای آرام جست
به روز جوانی همی کام جست
❈۱۵❈
غرور جوانیش از جا ببرد
زاهریمن بدکنش ریو خورد
به یونانیان گفت تا پیکرش
پرستند و سازند جا در خورش
❈۱۶❈
به هم اندر آمیخت تزویج وار
زایران و یونانیان صد هزار
مگر کاین دو را سازد از نو یکی
جدایی نماند مگر اندکی
❈۱۷❈
وز آن جا سوی هند لشکر کشید
تن فور هندی به خون درکشید
به ظلمات همی جست آب حیات
ولی ناگهان شد به شطرنج مات
❈۱۸❈
به روز جوانی دمش شد فرو
برفت و جهان مرده ری ماند ازو
اگرچه بسی داشت ملک و سپاه
سبک خوش درخشید و بد شد تباه
❈۱۹❈
همی خواست گیتی سراسر گرفت
ولی ملک خود نیزش از دست رفت
زخویشان آن شه به مکدونیا
یکی تن نشد پادشاه و کیا
❈۲۰❈
چو کارش همه بی سرانجام ماند
کس از سلک جاویدیانش نخواند
کامنت ها