میرزا آقاخان کرمانی:سرایندهٔ نامهٔ باستان که از حال ساسان زند داستان
❈۱❈
سرایندهٔ نامهٔ باستان
که از حال ساسان زند داستان
بگوید که ساسان بهمن نژاد
همی زیستی در نشابور شاد
❈۲❈
شدی چون بهر پشت پیدا پسر
همی نام ساسان نهادی پدر
شبانان بدندی وگر ساروان
همه ساله در کوه و هامون روان
❈۳❈
به استرخ بد بابک نامور
که فرخنده ساسانش آمد پسر
مگر بود بابک ستاره شمار
به زیج و سترلاب بودیش کار
❈۴❈
بدانست کآید زساسان پدید
جوانی به کردار تابنده شیر
بر اورنگ ایران برآرد نشست
بگیرد همه زند، اوستا به دست
❈۵❈
درخت مهی زو شود باردار
کند تازه آیین اسفندیار
زساسان همی جست بیخ و نژاد
چو آگاه شد خاطرش گشت شاد
❈۶❈
یکی کاخ بهر وی آباد کرد
به دامادی خود دلش شاد کرد
چو نه ماه بگذشت از آن خوب چهر
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
❈۷❈
به مانند داریوش و هم چون زریر
نهادند نام ورا اردشیر
بیاموختندش هنرهای جنگ
بیفزود بر گوهرش هوش و هنگ
❈۸❈
ببالید برسان سرو سهی
بتابید زو دانش و فرهی
چو آگاه گردید ازو اردوان
بدو اردوان داد دخت جوان
❈۹❈
هر آن کس که بد بابکی در ستخر
بدان پور فرخنده جستند فخر
نمود از که و مه یکی انجمن
زفرزانه و مردم رای زن
❈۱۰❈
همی گفت این را بخوانیم راد
به گیتی نباشیم ازین نیز شاد
که من باشم از تخم اسفندیار!
به ایران بود اردوان شهریار!
❈۱۱❈
بگفتند یک سر که ما بنده ایم
به فرمان و رایت سر افکنده ایم
چو پاسخ بدینسان شنید اردشیر
گزین ساخت پس لشگری شیرگیر
❈۱۲❈
گوی نام او ارتباک سترگ
که بد زاده ی مهرزاد بزرگ
زجهرم بیامد بدو یار گشت
سر اردشیر از فلک برگذشت
❈۱۳❈
وزان پس دمان اردشیر جوان
جهان تنگ بگرفت بر اردوان
بجنگید با اردوان چند سال
زکردان شکسته شد آن بی همال
❈۱۴❈
دگر ره به کردان شبیخون نمود
سر بخت آن قوم وارون نمود
به کرمان بجنگید با هفتواد
به جهرم ابا مهرک نوش زاد
❈۱۵❈
به آوردگه اردوان را بکشت
همه ملک ایرانش آمد به مشت
کامنت ها