میرزا آقاخان کرمانی:کانستانتن آمد به جنگش دمان ولیکن زمانه ندادش امان
❈۱❈
کانستانتن آمد به جنگش دمان
ولیکن زمانه ندادش امان
به روم اندران گشت ژولین امیر
که خواند آپوستا مراو را هژیر
❈۲❈
بتازید شاپور تا لیدیه
زخاک نصیبین و آرمینیه
نیروی ارسی تیکوس دلیر
به پیکار شاپور شد شیرگیر
❈۳❈
به آوردگه کشته شد پورشاه
که برگاه بودی چو تابنده ماه
ولی شاه آمید را برگشود
زدیرگاه و سنکا برآورد دود
❈۴❈
به ناچار قیصر سپه برکشید
زمستان به شام آمد و آرمید
به گاه بهاران گذشت از فرات
به دست اندر آورد مستملکات
❈۵❈
همی خواست رفتن سوی تیسفون
سپاهش ز ریگ بیابان فزون
وز آن روی جنگی دو فرزند شاه
ببستند بر قیصر روم راه
❈۶❈
سواران ایران همه ارجمند
به دست اندرون نیزه های بلند
کله خودها چون سر آدمی
در آن جای چشم و دهان بد همی
❈۷❈
کماندارها جنگ را کرده ساز
ز نی بودشان تیرهای دراز
به ژولین یکی جنگ کردند سخت
همانا که از روم برگشت بخت
❈۸❈
به شط اندرون ساخت کشتی هزار
سپهدار سیر آمد از کارزار
آپوستا به جنگ اندرون کشته شد
سر بخت رومی سپه گشته شد
❈۹❈
ژووین گشت برجای قیصر امیر
ولیکن به زودی شد از رزم سیر
بدانست کو راز ایرانیان
به رزم و به آویزش آید زیان
❈۱۰❈
بر شه فرستاد دینار و گنج
همان داد کشور به شاپور پنج
به شهنامه یانس سرایدش نام
و یا خود بزانوش با نام و کام
❈۱۱❈
دگر هرچه زین در زند داستان
به شهنامه از گفته باستان
که شاپور در روم شد کاروان
به بازارگانی چو یک ساروان
❈۱۲❈
در آن جای قیصر گرفتش به تنگ
به چرم خر اندر ببستش چو سنگ
همه ژاژ و افسانه باشد سخن
که پیدا نمی آیدش سرزبن
کامنت ها