میرزا آقاخان کرمانی:چو بهرام بر شد به تخت مهی ازو تاره شد باز دین بهی
❈۱❈
چو بهرام بر شد به تخت مهی
ازو تاره شد باز دین بهی
مغان را سراسر نوازش نمود
بترساند ترسا و قوم یهود
❈۲❈
تیودوز با او بسازید جنگ
سپاهی فرستاد هم چون پلنگ
سپهدار اربیریوس دلیر
که در جنگ اوتاب نآورد شیر
❈۳❈
وزین سوی نرسی سپاهی گران
بیاورد با نامور مهتران
یکی شاه گیلان دگر شاه ری
دگر راد برزین آزاده پی
❈۴❈
که خود زابلستان ازو شاد بود
دگر مهر پیروز آزاد بود
به نیزیب بودند ایران سپاه
ببستند بر لشکر روم راه
❈۵❈
دگر ره سپاهی فزون از شمار
فرستاد قیصر سوی کارزار
چو بهرام بشنید لشکر کشید
بسوی نصیبین سپه برکشید
❈۶❈
سواران جنگی همه تازیان
زبلخ و خراسان و تاتاریان
نتابید با او سپهدار روم
گریزنده بشتافت زان مرز و بوم
❈۷❈
به جان سپهدار افتاد شور
پسش درهمی تاخت بهرام گور
برفتند بهرام با نارسیس
گرفتند گرد تیودوپولیس
❈۸❈
بیامد زنزدیک قیصر اگاس
بسی گفت بر شاه ایران سپاس
زکار گذشته همی یاد کرد
دل شاه ایران بدان شاد کرد
❈۹❈
که بد یزدگردش به جای پدر
زشه آشتی جست قیصر مگر
زگفتار او شاد شد شهریار
دلش تازه شد چون گل اندر بهار
❈۱۰❈
بفرمود تا خلعت آراستند
اکاس گزین را برش خواستند
ورا شاد و فرخنده فرمود شاه
فرستاده زی روم بگرفت راه
❈۱۱❈
به ایران شتابید بهرام نیز
سرآمد همه روزگار ستیز
جهان از بد اندیش بی بیم گشت
وز ایران همه رنج و سختی گذشت
❈۱۲❈
پر از راستی کرد روی جهان
ازو شاد ماندند یکسر مهان
بدین گونه یک چند گیتی بخورد
نه رزم و نه رنج و نه گرم و نه سرد
کامنت ها