میرزا آقاخان کرمانی:چو بهرام را بخت برگشت سخت جهان جوی خسرو برآمد به تخت
❈۱❈
چو بهرام را بخت برگشت سخت
جهان جوی خسرو برآمد به تخت
همه خیمه ی او به تاراج برد
زنان ورا بهر آماج برد
❈۲❈
سپه را نداد او به جان زینهار
برآورد از جان ایشان دمار
به رومی سپه داد بسیار زر
پرستار و دینار و گنج و گهر
❈۳❈
زگفتار او را دهش بود به
که می گفت بر جای آباد زه
چو ایشان سوی روم رفتند باز
نهانی همی جنگ را کرد ساز
❈۴❈
تبه کرد گستهم و بند وی را
برافراشت برزین و کردوی را
خبر آمد او را که قیصر بمرد
زمین و زمان دیگری را سپرد
❈۵❈
بکشتند موریس را رومیان
شهنشاه نوکا شد از آن میان
فرستاد نزدیک خسرو نثار
بسی هدیه و گوهر شاهوار
❈۶❈
نپذرفت و آرندگان را نخواند
وز آن پس سوی روم لشکر براند
سوی الجزیره بیامد نخست
ازو لشکر روم گردید سست
❈۷❈
سپهدار شد کشته در جنگ باز
که ژرمن نام آن سرفراز
سپس بر درازای شط فرات
به دست اندر آورد مستحکمات
❈۸❈
به نزدیک دارا که بد دور دست
دگر باره رومی سپه را شکست
همه لشکر روم را کرد اسیر
همه کشور و بوم آورد زیر
❈۹❈
زبغداد تا پیش دریای روم
تبه کرد آن مرز و آباد بوم
سراسر همه خاک لیدی و شام
شد از خون رومی سپه لعل فام
❈۱۰❈
زبیتینیه تا به اسکندرون
همی سوخت شهر و همی ریخت خون
به شهر آدس کشته شد سرژیوس
به تاراج رفت آن همه کاپادوس
❈۱۱❈
دگر سال سربار در اورشلیم
کلیساییان را بزد بر دو نیم
صلیب مسیحا به تاراج برد
هم از جاثلیقان بسی باج برد
❈۱۲❈
چو خسرو به رومی جهان تنگ کرد
دگر ره سوی مصر آهنگ کرد
زسودان بچاپید تا شهرتب
به اسکندریه جهان ساخت شب
❈۱۳❈
دگر سال کرد او سپاهی روان
گشاید مگر شهر شالسدوان
سپهدار ساآس گرد دلیر
که در جنگ کندی سر نر شیر
❈۱۴❈
مگر نام ساآس شاهو بدی
بسی سرکش و تند و بدخو بدی
به شهنامه خواند است او را گراز
و یا خود فرامین با کام و ناز
❈۱۵❈
چو ساآس آمد به شالسدوان
ازو رومیان را زتن شد روان
که آن شهر نزدیک پاتخت بود
به هرقل همه کارها سخت بود
❈۱۶❈
به زورق زدریا گذر می نمود
بسی گفت ساآس یل را درود
به لابه از او آشتی خواستی
زبان را به خوبی بیاراستی
❈۱۷❈
چنین تا که آن نامور نرم شد
ابا هرقلش دوستی گرم شد
روان کرد ساآس را نزد شاه
ابا چند تن با سران سپاه
❈۱۸❈
چو ساآس آمد بر شهریار
میان سران خسروش کرد خوار
بفرمود تا زنده کندندش پوست
که با قیصر روم گشته است دوست
❈۱۹❈
فرستاد سربار را جای او
که کسری ندانست همتای او
بدو گفت رو آتشی برفروز
همه شهر قسطنطنیه بسوز
❈۲۰❈
گراز اندر آمد به شالسدوان
به استنبل آمد از آنجا دوان
برآشفته هرقل ازین داستان
که دید او همه کار خسرو ستان
❈۲۱❈
یکی لشکر آراست از بهر جنگ
زمردان نامی روم و فرنگ
بسیجید بر جنگ ایران زمین
زمین تنگ کرد از سواران کین
❈۲۲❈
دوان رفت تا سوی ارمینیه
هم از تارمس سوی البانیه
همان شهر گانزاک را برگشود
به آترپتن اند آورد دود
❈۲۳❈
خودآگاه بی خسرو از این گزند
نشسته به آرامگاه ارجمند
بت دل نواز و می خوش گوار
پرستید و آگه نبودی زکار
❈۲۴❈
چو از کار هرقل خبر یافت شاه
که تنگ آورد هر سو سپاه
فرستاد سویش سپاهی دلیر
که رومی مگر آید از جنگ سیر
❈۲۵❈
ولی نامور هرقل جنگجوی
بهر سو زخون اندر آورد جوی
رازاتس درآورد او کشته شد
سپه را همه روز برگشته شد
❈۲۶❈
بکشتند خودنیز سارا بلاک
همان گرد سائیس بی ترس و باک
و از آن جا همی رفت تا تیسفون
همه دشت را کرد دریای خون
❈۲۷❈
چو خسرو چنان دید برکاشت روی
به شهر سلوسی شد آرام جوی
همی آشتی جست قیصر ز شاه
ولی شه نمی جست بر صلح راه
❈۲۸❈
از این روی سربار بودی به روم
نشسته دلیرانش بر مرز و بوم
وز آن روی هرقل در ایران دیار
همی تنگ بگرفت بر شهریار
❈۲۹❈
بر این گونه افزود هر روز کین
نیاسود از جنگ روی زمین
به گنج شهی خود دگر زر نماند
به آوردگه هیچ لشکر نماند
❈۳۰❈
بزرگان یکی انجمن ساختند
پس او را زشاهی بینداختند
نشاندند شیرویه را جای او
که او بود فرزند والای او
❈۳۱❈
مگر نام بودیش فرخ غباد
کز او ملک ایران همه شد به باد
کامنت ها