اهلی شیرازی:ساقی از آن آب توکاتش برست دل همه دم سوزد و جان خوشترست
❈۱❈
ساقی از آن آب توکاتش برست
دل همه دم سوزد و جان خوشترست
مجمر تن ز اخگر قلب از چه سوخت
و اب رخ از این زر قلب از چه سوخت
❈۲❈
گر زر دل را کنم از می سره
لشکر غم بشکنم از میسره
مرغ دل از شوق تو پروا کند
سوی گل از شوق تو پروا کند
❈۳❈
نامه جزوی بسوی کل برد
چند جم این آرزوی گل برد
نامه جم را چو گل از ناز خواند
قاصد جم را بر خود باز خواند
❈۴❈
گفت از این نامه پر غصه داد
کی دل کس فیصل این قصه داد
این سخن ار بشنود از باد، کی
غصه این را برد از یاد کی
❈۵❈
ناوک کین بر تن وی کی زند
از پی مرگش همه کی کی زند
از همه گر گوهر وی برشود
بحر وی از آتش کی برشود
❈۶❈
وز کند از حاصل کیوان سخن
ضد هم آید دل کی وان سخن
در نسب ار کم همه جم عم بود
خواتر او از همه جمعم بود
❈۷❈
نسبت در گر کند او با رخام
گر همه ناپخته شد این بار خام
همسر من کی شود آن خام سر
در سر من میکند آن خام سر
❈۸❈
کی بود از بیهده رو بر جمم
ریخته خون صد از او پرچمم
گو هوس از من مکن همدمی
گر همه جان باشی و جان هم دمی
کامنت ها