اهلی شیرازی:حدیثی دارم از روشندلی یاد بسی شیرین تر از شیرین و فرهاد
❈۱❈
حدیثی دارم از روشندلی یاد
بسی شیرین تر از شیرین و فرهاد
بدل افروزی و جانسوزی افزون
ز حسن لیلی و از عشق مجنون
❈۲❈
عجب حسنی و عشقی کز حقیقت
بود شمع ره اهل طریقت
نه تنها عاشقش در سوز و ساز است
که دلبر همچو عاشق در گداز است
❈۳❈
دلا، رازی که بازت می نمایم
حقیقت در مجازت می نمایم
بیا بشنو حدیث عشق جانسوز
چراغ دل ازین آتش برافروز
❈۴❈
کهن پیر خرد کافسانه گوید
چنین از شمع و از پروانه گوید
که روزی خسروی بهر فراغی
چو گل زد خیمه عشرت بباغی
❈۵❈
نه باغی جنت روی زمین بود
نه محفل مجلس نقاش چین بود
به گرد شمع روی آتشین گل
همی گردید چون پروانه بلبل
❈۶❈
به شاخ ارغوان آتش فروزان
چو صد پروانه گرد شمع سوزان
به دلسوزی داغ لاله در باغ
سمن در کف گرفته پنبه داغ
❈۷❈
قلندروار نرگس باده خورده
قدح از نیمه نارنج کرده
چه شد روشن چراغ عارض گل
چو شمعش رشته جان سوخت بلبل
❈۸❈
چراغ لاله شمع گل برافروخت
بنفشه از غمش پروانه وش سوخت
میان باغ چندان لاله شد جمع
که شد صحن چمن طشتی پر از شمع
❈۹❈
به بستانی چنان مستان به عشرت
به چرخ آورده چون فانوس صحبت
نشسته سرو قدان جای بر جای
چو شمع استاده ساقی بر سر پای
❈۱۰❈
صراحی هر نفس آواز میکرد
بآن آواز مطرب ساز میکرد
حدیث جمله از عیش و طرب رفت
بصد عیش و طرب روزی بشب رفت
❈۱۱❈
پریشان کرد شب گیسوی مشکین
نهان شد در بنفشه برگ نسرین
تو گفتی آهوی شب نافه بگشاد
همی شد گرد مشک سوده بر باد
❈۱۲❈
چو شب شد طرح عیش از نو نهادند
به مجلس شمع را پروانه دادند
کامنت ها