اهلی شیرازی:زهی فرخنده فرخ جبینی همایون طلعتی دولت قرینی
❈۱❈
زهی فرخنده فرخ جبینی
همایون طلعتی دولت قرینی
سعادت یاوری کز بخت مسعود
نبرده رنج یابد گنج مقصود
❈۲❈
به تاریکی چو بردارد سر از جیب
چراغی ایزدش بنماید از غیب
چو شمع افروخت صحن گلشن از نور
یکی پروانه دید آن آتش از دور
❈۳❈
مگو پروانه زین مجنون مستی
عجب دیوانه آتش پرستی
بصورت بینوایی پاکبازی
بمعنی گرم مهری جانگدازی
❈۴❈
مشقت دیده زحمت کشیده
محبت پیشه محنت رسیده
به لاف مهر همچون صبح صادق
چو شمع او را زبان با دل موافق
❈۵❈
چنان ز افتادگی مسکین و عاجز
که نشنیدی کسش آواز هرگز
چو شمع از سوختن پروا نبودش
از این معنی لقب پروانه بودش
❈۶❈
چو دید آن روشنی پروانه مست
ز شوق او سبک از جای برجست
چنان کرد از فرح آهنگ مجلس
که یابد شبچراغی مرد مفلس
❈۷❈
چو آن آتش که موسی را نمودند
دل پروانه زان آتش ربودند
نمود آن آتشین رخ در شب تار
چو از زلف بتان روی چو گلنار
❈۸❈
گمان بودش مگر قندیل مهر است
فروهشته ازین طاق سپهرست
رسیدش جذبه یی زان ماه طلعت
کشید او را بقلاب محبت
❈۹❈
تن پروانه گاهی زرد و بیمار
رخ شمعش کشیدی کهربا وار
سوی خورشید روی شمع گلچهر
کشیدی ذره وش پروانه را مهر
❈۱۰❈
ازو دور و بدو نزدیک کز دور
بسوزد پنبه وش آیینه از نور
به پیش شمع چون یبخویش رفتی
چو مجنونان دلش از پیش رفتی
❈۱۱❈
ز شوقش رشته جان در کشاکش
کشیدی موکشان شمعش بر آتش
چو آمد پیش و آن شمع چگل دید
ز شوقش آتشی در جان و دل دید
❈۱۲❈
چنان زان شعله در افروختن بود
که از وی یکقدم تا سوختن بود
کامنت ها