اهلی شیرازی:سیه پیر قلم آن حکمت اندوز که شد طوطی خط را نکته آموز
❈۱❈
سیه پیر قلم آن حکمت اندوز
که شد طوطی خط را نکته آموز
ز مژگان زد رقم چون چشم پر نور
سواد عنبرین بر سطح کافور
❈۲❈
که یوسف آن گل گلزار خوبی
درخشان گوهر بازار خوبی
نهال گلشن لطف و نکویی
عزیز مصر حسن و خوبرویی
❈۳❈
بخویی چون سهیل طلعتش تافت
عقیق لعل خوبان رنگ ازو یافت
به مینا خانه حسن ار بجویند
وجود او داشت اینها نقش اویند
❈۴❈
چو شمع افروخت از روی دل آرا
چراغ مرده حسن زلیخا
تن او را ز بس لطفی که بودی
چو شمع از زیر پیراهن نمودی
❈۵❈
مشخص مینمودی جانش از تن
چو سر تا پای شخص از آب روشن
خجل ماه از رخ رخشان او بود
که خوبی آیتی در شان او بود
❈۶❈
در آن روز یکه شد چون گل ببازار
هزارش چون زلیخا بد خریدار
ز شمع رخ چنان بازار افروخت
که مهر از گرمی بازار او سوخت
❈۷❈
ز بس کز هر کسش قیمت فزودی
ترقی همچو ماه نو نمودی
بجایی قیمت و قدرش رساندند
که شاهان دست حسرت برفشاندند
❈۸❈
درآمد پیر زالی زاد چون شمع
چو شمعش رشته یی چند آمده جمع
به مالک بانگ زد از گرم کوشی
که یوسف میخرم گر میفروشی
❈۹❈
بیا و دست خود بر دست من نه
بگیر این رشته و ان گوهر بمن ده
چو مالک این سخن زان خسته بشنید
بدان سودای بیحاصل بخندید
❈۱۰❈
بدو گفتا که ای فرسوده پیر
بدین گر کام جویی کام برگیر
به هر تاری ز زلف عنبرینش
ندادم من بیک من مشک چینش
❈۱۱❈
نیاید شرم ازین سودای خامت
کی او زین رشته ها افتد بدامت
بزاری پیر زالش گفت ساکن
که دانم قیمت یوسف ولیکن
❈۱۲❈
همینم بس که داند ماهرویم
که من نیز از خریداران اویم
کنون من نیز ازین سوز نهانی
نمودم روشنت باقی تو دانی
کامنت ها