اهلی شیرازی:چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز فلک کرد از حس بنیاد کین باز
❈۱❈
چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز
فلک کرد از حس بنیاد کین باز
فلک را رسم و آیین خود همین است
فلک تا بود و باشد این چنین است
❈۲❈
ز فانوس خیال چرخ پا بست
فراغ عاشقان صورت کجا بست
ز مهرش شاد اگر روزی نشینی
چو شب گردد بدان مهرش نه بینی
❈۳❈
همه تن از پلنگی شد فلک چشم
که کس را ننگرد هرگز بیک چشم
بصورت جز نمکزاری فلک نیست
بمعنی ذره یی در وی نمک نیست
❈۴❈
نشد هرگز دلی از مهر او شاد
چه بد مهرست یارب سرنگون باد
که این باغ دل از گردون ندارد؟
که از گردون دل پر خون ندارد؟
❈۵❈
کدامین دل ز گردون نیست پرغم؟
کدامین خاطر از چرخ است خرم؟
نبخشد هیچکس را افسر زر
که چون شمعش ندارد تیغ بر سر
❈۶❈
کسی را گر چراغی برفروزد
چو بینی عاقبت او را بسوزد
هنوز آن سینه ریشان جگر سوز
نکرده در وصال هم شبی روز
❈۷❈
فلک در کینه ایشان در آویخت
رقیبی بر سر ایشان برانگیخت
رقیبی تند خویی زشت کردار
شد از باد هوا گویی پدیدار
❈۸❈
ازین بی لنگری بی اعتباری
کزو بودی بهر خاطر غباری
نبودی پیشه اش جز هرزه گردی
خنک بر خاطر مردم ز سردی
❈۹❈
قضا گر آتشی انگیز گردی
دمیدی صد فسون تا تیز کردی
چو دزدان گر سبکدستی نمودی
ز فرق لاله تاج زر ربودی
❈۱۰❈
بیکساعت دویدی گرد عالم
هزاران خانه را رفتی بیکدم
چو مستان آمد آنشب سوی بستان
بسی افتان و خیزان همچو مستان
❈۱۱❈
همی گردید گرد آن چمن باد
بدان صحبت گذارش ناگه افتاد
چو دید استاده شمعی خوب منظر
ز لعل آتشین تا جیش بر سر
❈۱۲❈
نه لعلی شبچراغی بود از دور
که از رویش جهان دم میزد از نور
گشاده از گل رخسار پرده
شب از خورشید عارض روز کرده
❈۱۳❈
قدی چون شاخ گل با صد تجمل
شکفته بر فرازش آتشین گل
درون شعله اش همچون گل تر
بر آتش رشته ها چون خورده زر
❈۱۴❈
یکی پروانه گشتی گرد رویش
گشاده دست گل چیدن بسویش
چو گل خندان شده در روی او شمع
وزو پروانه سر خوش با دل جمع
❈۱۵❈
چنان اندوه عالم برده از یاد
که می گفتند عالم می برد باد
کامنت ها