اهلی شیرازی:زهی دانای مقصود نهانی زبان دان زبان بی زبانی
❈۱❈
زهی دانای مقصود نهانی
زبان دان زبان بی زبانی
زهی آگه ز درد دردمندان
شفا بخش جراحتهای پنهان
❈۲❈
عطای او که برق ناگهان است
چراغ افروز راه گمراهان است
محیط لطفش ارجنبد یکی دم
بشوید از گنه دامان عالم
❈۳❈
چو خورشید کرم در بخشش آویخت
ز بحر لطف ابر رحمت انگیخت
بر آن لب تشنه رحمت کرد باران
در آن ظلمت چشاندش آب حیوان
❈۴❈
چو از زاری دل پروانه میسوخت
چراغ حاجتش ایزد برافروخت
بگوش هوشش از غیب آمد آواز
که روشن شد چراغ دیده ات باز
❈۵❈
چو برق لطف یزدانی درخشید
چراغی خواهدت از غیب، بخشید
ازین شب خواهدت صبحی دمیدن
بدان خورشید وش خواهی رسیدن
❈۶❈
ترا زان نور چشم ای پاکدامن
رسولی میرسد چشم تو روشن
مخور غم زانکه ما از زاری تو
نظر داریم با بیداری تو
❈۷❈
ز بیداری ترا کی خوار داریم
که شرم از دیده بیدار داریم
دلا گاهی درخشد کوکب تو
که بیداری بروز آرد شب تو
❈۸❈
سر بیدار صاحب تاج معنی است
که بیداری شب معراج معنی است
تجلی را بشب کشف حجابست
چه بیند دیده یی کو مست خوابست
❈۹❈
چو دولت چشم بختش برگمارد
نظر با دیده بیدار دارد
سعادت را بود فرخنده کوکب
طلوعی یکنفس آن هم دل شب
❈۱۰❈
بشب عمری دگر بی اشتباه است
بخواب ار بگذرد عمری تباه است
گر افروزی چراغ شب نشینی
شب خود را بمعنی روز بینی
❈۱۱❈
درین فانوس بی دود چراغی
نگردد حاصلت نقش فراغی
مرا پیر طریقت نکته یی گفت
به الماس حقیقت گوهری سفت
❈۱۲❈
که گبرانی که آتشخانه تابند
به بیداری به از مستان خوابند
خداوندا، به بیداران فردت
به بیخوابی بیماران دردت
❈۱۳❈
که از درد خودم بیماریی ده
وز آن بیماری ام بیداریی ده
بیا اهلی که وقت چاره سازیست
دل پروانه بس در جانگدازیست
❈۱۴❈
بدلبر قاصد رازش رسانم
بیار خویشتن بازش رسانم
کامنت ها