اهلی شیرازی:چو باشد بر دلی از داغ تابی برآید عاقبت بوی کبابی
❈۱❈
چو باشد بر دلی از داغ تابی
برآید عاقبت بوی کبابی
به هر جا بگذرد آهوی مشکین
توان پی بردنش از بوی مشکین
❈۲❈
چو شمع از حد برونشد سوز جانش
پریشان گشت حال خادمانش
زرنگ چهره و بیماری او
شدند آگه ز سوز و زاری او
❈۳❈
چو سوز شمع بیش از پیش بودی
دمادم داغ بر داغش فزودی
ضمیرش گشت بر کافور ظاهر
به رازش برد عنبر بوی آخر
❈۴❈
بدو گفتند کای ماه دل آرا
چراغ خانه چشم و دل ما
دلیل و رهنمای دوربینان
انیس خلوت تنها نشینان
❈۵❈
نهال گلشن حس و جمالی
چو سرو ناز در حد کمالی
چرا با این جمال و سر فرازی
مدام از اشک حسرت میگدازی
❈۶❈
مگر داری ز سوز عشق تابی
که میریزد ز گلبرگت گلابی
دلت سوزد زغم کاین گریه خیزد
کسی بی سوز دل چون اشک ریزد
❈۷❈
اگر عاشق نیی این زاریت چیست
جگر سوزی و شب بیداریت چیست
ترا گر نیست آه آتش آلود
چه خیزد از دلت جان نفس دود
❈۸❈
خیالی میپزی با سوز و زاری
و گرنه در سر این آتش چه داری
همان بهتر که راز از ما بپوشی
بگویی حال و زین آتش نجوشی
❈۹❈
اگر ما آگه از کار تو باشیم
طبیب جان بیمار تو باشیم
کامنت ها