اهلی شیرازی:چو محرم را نباشد باز گویی خوش آید عاشقان را راز گویی
❈۱❈
چو محرم را نباشد باز گویی
خوش آید عاشقان را راز گویی
دل هر کس که گنج عشق یابد
اگر پنهان کند دل برنتابد
❈۲❈
اگر ترسد که با هر یار گوید
رود کنجی و با دیوار گوید
به یاران شمع راز خویش برگفت
زبان بگشاد و از سوز جگر گفت
❈۳❈
که از عشق آتشی در سینه دارم
ولیکن بر زبان با کس نیارم
مرا دل برده است از دست یاری
چه یاری گرم مهری غمگساری
❈۴❈
همایون پیکری فرخنده فالی
به یکرنگی چو من شوریده حالی
سبکروحی که گر بر گل نشستی
ندیدی برگ گل از وی شکستی
❈۵❈
ز درج مهربانی دانه یی بود
ز دیوان وفا پروانه یی بود
حدیثش بسکه بودی آتش انگیز
فکندی در دل من آتش تیز
❈۶❈
عجب شیرین حدیثی پر نمک بود
نبود از انس و جن گویا ملک بود
چو با او گرم کردم دل به یاری
فلک کردش جدا از من به خواری
❈۷❈
فکند از ناکسی در چنگ بادش
چو گلبرگ از جفا برباد دادش
دل از خلقم نبودی جز بدو شاد
دریغ و درد کوهم رفت بر باد
❈۸❈
حدیث دوری او با که گویم
نشان و نام او باز از که جویم
درین محنت که جوید چاره من؟
که گوید قصه آواره من؟
❈۹❈
ندانم پیش از آن کز پا نشینم
رخ او باز بینم یا نبینم
کامنت ها