اهلی شیرازی:شنیدند آن دو تن چون قصه شمع بآتش سوختند بنیاد نصیحت
❈۱❈
شنیدند آن دو تن چون قصه شمع
بآتش سوختند بنیاد نصیحت
بدو گفتا که ای سرو گل اندام
چرا سوزد کسی ز اندیشه خام
❈۲❈
بدین آتش که داری در سر خویش
خیالی پز که یابی در خور خویش
تو در حسن آفتاب دلفروزی
به مهر ذره یی تا چند سوزی
❈۳❈
گر از پروانه خواهی زد دگر دم
ز غیرت میکشد بادت بیکدم
به چنگ باد اگر در تاب و پیچ است
رها کن تا برد بادش که هیچ است
❈۴❈
مکش آه از دل و از وی مکن یاد
مده چون گل جمال خویش بر باد
مکن بر روی هر ناکس تبسم
مکش بر خود زبان طعن مردم
❈۵❈
مریز این سیم اشک از دیده هر دم
که از سیم وجودت میشود کم
تو گر از داغ دل آتش فروزی
نه تنها خود که ما را نیز سوزی
❈۶❈
چو میخیزد ز گلبرگت گلابی
نشان این آتش سودا بآبی
اگر پروانه میرد هم ترا پیش
شراری مرده گیر از آتش خویش
❈۷❈
شکاری گر کنی او را رسان ضرب
که باری گردی از پهلوی او چرب
چرا شاه افکند آن صید بر خاک
که باشد عیب اگر بندد بفتراک
❈۸❈
ببین پیری من کم کن جوانی
سخن بشنو ز پیران تا توانی
کامنت ها