اهلی شیرازی:خوش آنکس را که چون شمع دلاویز زبانی در دهانست آتش انگیز
❈۱❈
خوش آنکس را که چون شمع دلاویز
زبانی در دهانست آتش انگیز
نه چون باد خنک هرگه نفس راند
چراغ شوق صاحب درد بنشاند
❈۲❈
نصیحتگو چو خود بی درد باشد
هر آن پندی که گوید سرد باشد
چو شمعش پند او بر دل سبک بود
دم او بر دل گرمش خنک بود
❈۳❈
ز پند سرد او بودی مشوش
تو گفتی میزدی آبی بر آتش
بدو گفتا که نبود هیچ دردت
از آن یخ بارد از گفتار سردت
❈۴❈
تو ای فرسوده، سوز دل چه دانی
که دایم همنفس با مردگانی
فسون بر من مدم چندین فسردن
که خواهم از دم سرد تو مردن
❈۵❈
اگر بودی خنک باد دل آزار
خنک تر بوده یی از وی تو بسیار
ترا بس از سفیدی این اشارت
که کم باشد سفیدان را حرارت
❈۶❈
بآزادی مده از عشق پندم
که من در آتش دل پای بندم
ز داغ دل کی آسایش پذیرم
مگر آسایدم دل چون بمیرم
❈۷❈
کسی کش همچو من آتش بجان است
بدو مردن حیات جاودان است
ازین آتش که عشقم در دل افروخت
به هر حالی که باشد بایدم سوخت
❈۸❈
چو نتوانی رهاند از آتشم تن
مرا در آتش دیگر میفکن
گرفتم کز وفایی پند گویم
خنک گردی نگویی چند گویم
❈۹❈
چنین کاین آتشم در دل بلندست
بر او آب سخن کی سودمند است
به هر جاییکه آتش کارگر گشت
کسی آبش چو زد خود تیز تر گشت
❈۱۰❈
چو میسوزد ز سر تا پا وجودم
ندارد مرهم کافور سودم
تو خود آن نیستی کز غمگساری
نمایی گرمیی با من بیاری
❈۱۱❈
مگر کاین کارم از عنبر گشاید
که این بوی وفا از عنبر آید
کامنت ها