اهلی شیرازی:خوشا دلخسته یی کور است یاری خوشا یاری که دارد غمگساری
❈۱❈
خوشا دلخسته یی کور است یاری
خوشا یاری که دارد غمگساری
گر این را آتشی در دل فروزد
دل او هم ز بهر این بسوزد
❈۲❈
اسیر آنکس که او یاری ندارد
حزین آن دل که غمخواری ندارد
چو عنبر دید حال او مشوش
نهاد از بهر او بویی بر آتش
❈۳❈
در آتش بوی خود عنبر چو بنهاد
رموز غیب گویی کرد بنیاد
که حالی منقلب می بینم او را
بغایت مضطرب می بینم او را
❈۴❈
گر از بیماریش پرسی خرابست
ور از صبر و سکون در اضطرابست
چو مویی گشته از ضعف و چنانست
کزو تا مرگ مویی در میانست
❈۵❈
عجب بیمار و محزون می نماید
درون ریش و جگر خون می نماید
به صحرایی همی گردد چو نخجیر
که نتوان شیر را بستن به زنجیر
❈۶❈
در آن وادی که آن مسکین اسیر است
هوای دوزخ آنجا زمهریرست
نه چندان بیخودی هست از جنونش
که باز آرم به تعویذ و فسونش
❈۷❈
گرش لطف تو پیرامن نگردد
چراغ کار او روشن نگردد
ز یاری گر کسی دستش نگیرد
به تنهایی و بی یاری بمیرد
❈۸❈
اگر پرسی کجا او را مقام است
زمینی تیره از سرحد شام است
تو گر بیماری او هم سینه ریشست
بسی جانسوزی او را از تو بیش است
❈۹❈
تو چون گل گر دل از داغت فکارست
چو بلبل داغ و درد او هزارست
چو او جز بهر تو رنجور نبود
تو هم گر سوزی از غم دور نبود
❈۱۰❈
که معشوق و محب پاک دیده
دو تن باشد ز یک جان آفریده
بود خورشید تابان صورت دوست
دل پاک از صفا آیینه اوست
❈۱۱❈
اگر ز آیینه تا خورشید تابان
بود بعد مسافت صد بیابان
چو مهر از تاب سوز سینه سوزد
بجان آیینه را آتش فروزد
❈۱۲❈
کنون ای لاله روی عنبرین موی
سهی قد سرو ناز آتشین روی
مخور غم گرچه جانت هجر او سوخت
که خواهد رویت از وصل وی افروخت
❈۱۳❈
بصورت دور و در معنی قرین است
برون از چشم و در دل همنشین است
وصال او گرت گویم نصیب است
بعیدست این ولیکن عنقریب است
کامنت ها