اهلی شیرازی:عجب حالی است عشق و دردمندی که با پستی کشد کار بلندی
❈۱❈
عجب حالی است عشق و دردمندی
که با پستی کشد کار بلندی
که گر شانشهی درویش گردی
دعا گوی غلام خویش گردی
❈۲❈
چو شمع از عنبر آن احوال بشنید
نیاز و دردمندی مصلحت دید
زبان بگشاد و گفت از روی عزت
که ناید از تو جز بوی محبت
❈۳❈
تویی روشن سواد دیده من
سویدای دل غمدیده من
تویی سر حلقه زنجیر مویان
به خوبی خال روی ماه رویان
❈۴❈
ز تو دارم امید روشنایی
که آید از تو بوی آشنایی
چراغ چشمم از روی تو روشن
دماغ جانم از بوی تو گلشن
❈۵❈
چو جانم کرده یی جا در رگ و پوست
نیم یکذره خالی از تو ایدوست
چو گل تا گشتم از بویت معطر
شمیم شد نسیم روح پرور
❈۶❈
به مهرت همچو صبح امیدوارم
نفس زان بیتو یکدم برنیارم
خوشم با داغ دل کز سوز داغم
همه بوی تو آید بر دماغم
❈۷❈
مرا تنها نه طینت از تست
بتان را هم به گردن منت از تست
کسی گر گیردت در زر همه تن
هنوزش هست منتها به گردن
❈۸❈
کنون ای همدم دیرینه من
که آگاهی ز سوز سینه من
ز راه چاره جویی چاره ام کن
قرین وصل آن آواره ام کن
❈۹❈
نه گفتی چاره جویی خواهمت کرد
چو خود گفتی بجا می باید آورد
ترا چون هست حکم غیبگویی
نشانی خواهم از پروانه جویی
❈۱۰❈
کسی سوی وی از افسون فرستی
بباز آورد آن مجنون فرستی
به خط عنبرین باوی پیامی
نویسی از زبان من سلامی
❈۱۱❈
کسی جویی که بهر نامه پیشش
روان سازم چو آب چشمم خویشش
ز آب دیده گیرم نامه در موم
مگر بادش نگردد قصه معلوم
❈۱۲❈
جوابش داد عنبر کای دل افروز
چراغت زنده باد از بخت فیروز
کسی باید برین کارت فرستاد
که نتواند بگرد او رسد باد
❈۱۳❈
نگیرد هیچکس او را پریوش
رود چون آب و باز آید چو آتش
چو نبود باد را از جستجو ایست
بقاصد نامه دادن مصلحت نیست
❈۱۴❈
یکی باید بسوی او نهانی
رساند از تو پیغام زبانی
رسولی کین رسالت زو برآید
بجز نور تو غیری را نشاید
کامنت ها