اهلی شیرازی:محمد شمع جمع اهل بینش چراغ بزمگاه آفرینش
❈۱❈
محمد شمع جمع اهل بینش
چراغ بزمگاه آفرینش
زهی مجموعه خلق و مروت
ک فهرستش بود مهر نبوت
❈۲❈
شکسته طاق کسری از ظهورش
نشسته آتش گبران ز نورش
نبودش سایه آن خورشید پایه
که بود او شمع و شمعش نیست سایه
❈۳❈
از آن آدم ملک را گشت مسجود
که نور او چو شمعش بر جبین بود
شب معراج شمع قد برافراخت
براقش همچو برقی بر فلک تاخت
❈۴❈
ز شمع وصل او جبریل درماند
و زو پروانه وش بی بال و پر ماند
در آن دو عالم و آدم کجا بود
که نورش شمع بزم کبریا بود
❈۵❈
چراغش روشن از نور خدا گشت
و زو روشن چراغ انبیا گشت
به مویی گر نگیرد خلق را دست
کجا از آتش دوزخ توان رست
❈۶❈
الا ای پرتو شمع تجلی
چراغ دیده ارباب معنی
نهان از دیده ها خود کرده تا کی
چو نور دیده ها در پرده تا کی
❈۷❈
مکن در پرده همچون شمع مسکن
برون آ تا شود آفاق روشن
چو روشن شد ز نورت چشم انجم
چرا چون برق گشتی از نظر گم
❈۸❈
تو شمع بزمگاه لامکانی
درین فانوس سبز آخر چه مانی
چو شمع از نور خود آتش برانگیز
بسوز این تیره فانوس و فرو ریز
❈۹❈
چو داد اول زمان نور تو پرتو
تو خود هم مهدی آخر زمان شو
سوار عرصه دین همگنان کن
چو شمعش ذوالفقار آتشفشان کن
❈۱۰❈
عدم کن ظلمت کفر از ره دین
به برق تیغ خونریز شه دین
کامنت ها