اهلی شیرازی:چو نور از جستجو یک لحظه ننشست رسید آخر بدان پروانه مست
❈۱❈
چو نور از جستجو یک لحظه ننشست
رسید آخر بدان پروانه مست
چنان دیدش که بود از چشم مردم
به چشم مردمان چشم خود گم
❈۲❈
اگر گویم خیالی مینمودی
خیال من بود کان هم نبودی
فتاده بالها در هم کشید
ورق برهم زده گشته جریده
❈۳❈
چنانش سوز داغ از سر گذشته
که خاک از سایه او داغ گشته
تنش چون مردمان دیده خویش
ز غم در عین زاری با دل ریش
❈۴❈
نظر چو باز گرد آن نور را دید
به مهر شمع او را گرم پرسید
ز عین مردمی چون پیش خواندش
روان بر دیده روشن نشاندش
❈۵❈
چو شمعش رشته های جان برآشفت
بنور از شوق نور چشم خود گفت
که ای از لطف، چشم روشن من
چراغ عمر من گشت از تو روشن
❈۶❈
تویی چشم مرا آن روشنایی
که افروزی چراغ آشنایی
بگو با من حدیث شمع روشن
که باری از فراقش سوختم من
❈۷❈
بگو چون است و باوی همنفس کیست
مرا حال اینچنین شد حال او چیست
زبان بگشاد نور و راز گفتش
حکایت ها یکایک باز گفتش
❈۸❈
خبر از سوز داغ و زاریش گفت
پس آنگه قصه بیماریش گفت
به اول مژده شادی رساندش
بآخر زهر دلتنگی چشاندش
❈۹❈
چو بشنید این سخن بسیار بگریست
چو شمع از آتش دل زار بگریست
ز شوق شمع داغ دل فزودش
یکی صد گشت آن داغی که بودش
❈۱۰❈
بزاری گفتش ای نور دو دیده
چراغ خاطر محنت کشیده
ز شرح محنت آن شاه خوبان
مرا آتش زدی در رشته جان
❈۱۱❈
چو غمگین کردیم غمخوار من شو
شفا بخش دل بیمار من شو
درین محنت کسم فریاد رس نیست
و گر باشد کسی، غیر از تو کس نیست
❈۱۲❈
چو از لطف چراغم گشت روشن
ندارم بعد ازین دستت ز دامن
دری بروی من از لطف بگشای
رهی بر کعبه مقصود بنمای
کامنت ها